دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
وجود من از داغ کربلا خشکید

نگاه چشم ترم کل صحنه‌ها را دید

در این میان فقط از دست زجر می‌‌ترسید

 

اگرچه سینه‌ام از هرم زهر می‌‌سوزد

ولی وجود من از داغ کربلا خشکید

 

دریای علوم

خورشید برای بار پنجم شده خاموش

منظومۀ حیدر شده با آه هم آغوش

 

دریای علوم، حضرت باقر شده مسموم

یکدست شده در غم او شیعه سیه پوش

 

داغ مکرر

چشم‌های ترم از کودکی‌ام تر شده است

زندگی‌نامۀ من داغ مکرر شده است

 

بدن لاغر و این قامت خم شاهد که

روزها با چه غم دل شکنی سرشده است

 

آن غروب غریب

آه! یادم نمی‌رود هرگز

غم جانسوز غارت خلخال

حملۀ نابرابر لشگر

به زنان و به خیمه و اطفال

 

شمشیر چوبی

با دستای زخمی و تاول زده

خودم مشک سوراخ رو برداشتم

رقیه تو گوشاش گوشواره بود

یه شمشیر چوبی اگه داشتم...

 

قبولم کن

شبی میان همین روضه‌ها قبولم کن

به حرمت غم آل عبا قبولم کن

 

درون سینۀ من حبّ مرتضی جاری است

به حق فاطمه و مرتضی قبولم کن

 

آهِ شعله‌ور

خوشا به حال دلی که به دلبری برسد

به سفرۀ کرم ذره پروری برسد

 

همه رعیت ارباب می‌شویم اما 

غلام با ادب اینجا به برتری برسد

 

سفر تلخ

آن روز‌های شعله‌ور یادم نرفته

دستان تبدار پدر یادم نرفته

 

دریا همان نزدیکی، اما تشنه بودیم

بیتابی و چشمان تر یادم نرفته

 

این همه جای جراحات، برای شام است

چه تفاوت بکند ناله کند یا نکند

که دل سوخته را ناله مداوا نکند

 

چه تفاوت بکند پا بکشد یا نکشد

کاش می‌‌شد خودش اینقدر تقلا نکند

 

ذکر حسین گشته دعا و نوای من

از سن کودکی شده غم آشنای من

باد خزان وزیده به دولت سرای من

بغض و شرر گرفته مسیر صدای من

بالا گرفته کار دل و گریه‌‌های من

 

اوج غربت

مسلمان نه! بگو دنیا پرستند

که در بین حرم حرمت شکستند

به قصد خونت ‌ای خون خداوند

همه زیر عبا شمشیر بستند

 

کوچه‌گرد غریب

کوچه‌گرد غریب می‌داند

بی‌کسی در غروب یعنی چه

عابر شهر کوفه می‌‌فهمد

بارش سنگ و چوب یعنی چه

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×