دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ویزا نمی خواهد بیا! در مرزها غوغاست

 

ویزا نمی‌خواهد بیا! در مرزها غوغاست اینجا؛ تماشایی‌ترین منظومۀ دنیاست

 

مهر خروج، آغاز یک معراج شیرین و  چشم گذرنامه به دست یاری سقاست 

در خون تپیده دید تمام حروف را

تا باز کرد در دل روضه لهوف را

در خون تپیده دید تمام حروف را

 

می‌دید واژه‌ها همه فریاد می‌زنند

داغی عظیم و مرثیه‌های مخوف را

کوتاه سروده
پیر شش ماهه

هر چند کلاس درس او یک واحه ست

راهی که به آنجا نرسد بی راهه ست

پیران همه طفل مکتب او هستند

این پیر طریقتی که خود شش ماهه ست

ما در حسینیه به خداوند می‌رسیم

 

آن باده‌ای خوش است که نذرسبوشود

آن غصه‌ای خوش است که آه  گلو شود

 

 اصلاً به یک دوقطره نباید بسنده کرد

آن چشمه، چشمه است، که یک روز جو شود

نیزه نشینی تو مرا می‌کشد حسین

با هر نسیم زخم سرت تیر می‌کشد

گریه نکن که چشم ترت تیر می‌کشد

 

نیزه نشینیِ تو مرا می‌کشد حسین

قلبم شبیه زخم سرت تیر می‌کشد

 

قلب مرا کربلای خود کردی

چه خوب شد که مرا آشنای خود کردی

رفیق دایمیِ روضه‌های خود کردی

 

به آنچه خواسته بودم رسیده‌ام با تو

چرا که قلب مرا کربلای خود کردی

کوتاه سروده
نوحه می‌خواند باد

ابر و مه و خورشید و فلک گریان است

دریا به خروش آمده و توفان است

 

با سوز و گداز نوحه می‌خواند باد

زنجیر زن دستۀ ما باران است

اربعین است و دل از سوگ شهیدان خون است

اربعین است و دل از سوگ شهیدان خون است 

هر که را می‌نگرم غمزده و محزون است

زینب از شام بلا آمده یا آنکه رباب

 کز غم اصغر بی‌شیر، دلش پرخون است  

بـس قـرن‌ها که نـام تـو پـیـچیـده در جهان

 خــون تــو آفـــتـاب شـد از بـام‌هـا گـذشــت

 شـد کـوه ســیـل و بر سر بدنـام‌ها گـذشـت

 

 نـامــت شـــراب کـوثـر ایـمان و عشـق بـود

 صــدها هـزار جـرعـه شـد از جام‌ها گذشت

اربعین، فریاد احساست چه شد؟

باز عاشوراییان پیدا شدند

باز هم سوداییان شیدا شدند

 

وقت آن شد عشق خونین‏‌تر شود

لاله‏‌های غصه رنگین‏‌تر شود

چهل روز تمام آتشفشانی شعله‌ور بودم

تمام راه‌ها را با تو عمری همسفر بودم

اگر زن بودم، اما مثل تو مرد خطر بودم

 

تو را شمشیرهای کینۀ ظهر دهم کشتند

برادر تا برادر داغ بودم، بی پسر بودم

 

برای کاروان بی چراغ و تشنۀ آبت

چراغ آه بودم، جویبار چشم تر بودم

درد دل حضرت زینب (س) با امام حسین (ع)

آنچه از من خواستی با کاروان آورده‏‌ام

یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‌‏ام

 

از در و دیوار عالم فتنه می‌‏بارید و من

بی‏ پناهان را بدین دارالامان آورده‌‏ام

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×