دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوتاه سروده
ندیدم بعد تو یک روز راحت

ندارد وسعت داغم مساحت

ندیدم بعدِ تو یک روز راحت

 

مرا از کربلا بردند اما

دلم جا ماند بین قتلگاهت

کوتاه سروده
تن خورشید و صدها زخم کاری

چه باید کرد با این خون جاری

تن خورشید و صدها زخم کاری

 

به روی خاک گفتم صورتت را ...

الهی من بمیرم سر نداری

یک بهشت آزادگی را ساده با جوهر کشیدم

بوم نقاشی به دستم بود و طرح پَر کشیدم با قلم موی خیالم، نقش در دفتر کشیدم 

دیدم اما این قلم مو رنگی از جوهر ندارد منّت از مژگان و ناز از دیدگان تَرکشیدم

کوتاه سروده
زینت دوش پیمبر

تنت خورشیدِ دشت کربلا بود

نه غسل و نه کفن، در خون رها بود

 

بگو ای زینت دوش پیمبر

کجا شایستۀ تو بوریا بود؟

 

در خون نشست یکسره چشمان کبریا

آتش زدند بر سر ایوان کبریا

آتش کشید پر سوی دامان کبریا

 

در آن غروب حادثۀ سرخ عشق وخون

در خون نشست یکسره چشمان کبریا

 

کوتاه سروده
دل پرپر

مصیبت، طاقتش را سر می‌آورد

که با خود یک دل پرپر می‌آورد

 

از آن تن‌های غرق خون! بمیرم

هزاران تیر باید در می‌آورد

کوتاه سروده
چشم‌هایی شعله‌ور

دلش بی تاب از آهی پر شرر سوخت

شبیه چشم‌هایی شعله‌ور سوخت

 

به پای حنجری آتش گرفته

تنورخولی آن شب تا سحر سوخت

کوتاه سروده
قیامت می‌شود از اشک زهرا

خروش ناله در عرش است بر پا

قیامت می شود از اشک زهرا

 

سری را خولی آورده به کوفه

تنی مانده رها بر خاک صحرا

 

می‌دهد عطر زمزم و کوثر

ماجرا هر چه بود پایان یافت

هرکسی بود عازم کویش

زنی انگار چشم در راه است

از سفر، چه می‌آورد شویش

کوتاه سروده
تمام گرگ‌ها در قتلگاه و...

دل من داغدار رفتن تو

به روی خاک این صحرا تن تو

 

تمام گرگ‌ها در قتلگاه و

چه دعوایی سر پیراهن تو ...

کوتاه سروده
نگاه آخر

نه تنها زخم‌ها بی التیام است

حدیث غربت او ناتمام است

 

میان قتلگاه افتاده اما

نگاه آخرش سوی خیام است

گودال

در خون تپیده آسمان در بین گودال

جان تمام کاروان در بین گودال

 

می‌دوخت سمت خیمه‌ها چشمان خود را

با پلک‌هایی نیمه جان در بین گودال

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×