دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
فتح‌المبین کربلا

تو همرنگ زمین کربلایی

همه داغ جبین کربلایی

 

غروب قتلگاهت را بگریم

که تو «فتح‌المبین» کربلایی

خورشید پرپر

شبی غمگین برادر، گریه کردم

میان دشت خنجر گریه کردم

 

همان شب آسمان بر من فرو ریخت

چو بر خورشید پرپر گریه کردم

عرش ستاره

این شیهۀ ذوالجناح است، می‌پیچید از سوی صحرا

سم‌ضربه‌هایش پیاپی، آشفته گیسوی صحرا

 

می‌توفد آسیمه‌سر اسب، توفانی از شن به پا کرد

می‌پیچد آیات ظلمت، تشباد و هوی هوی صحرا

 

یلدای غریبان

اینان که غیر پستۀ خندان ندیده‌اند

بادام تلخ درد یتیمان ندیده‌اند

 

یاقوت عشق را که نهان پشت خون توست

پیدا نکرده‌اند که پنهان ندیده‌اند

 

صِفّینیان کوفه تباری که غیر نِی

رحلی برای خواندن قرآن ندیده‌اند

زنجیر...

هنگام رحیل آسمان بود

دلشوره به جان آسمان بود

افتاد به دست و پای زینب

زنجیر مگر ز محرمان بود؟

خاطرات سبز

باد سمت شعله می‌­لنگید و وامی‌ماند

شعله می‌­مویید و چادر را نمی­‌گیراند

 

خاطرات سبز، از صحرا رها می­‌شد

وز زمین خون‌گرفته، روی می‌­گرداند

قاری مشهور

سورۀ مستور روی نیزه‌ها می‌بینمت

آیهِ والطور روی نیزه‌ها می‌بینمت

 

منبر و رحلت چه شد؟ ای زادۀ ختم رسل

قاری مشهور! روی نیزه‌ها می‌بینمت

نیزه

این نیزه‌ها که پیش سر تو به پا شدند،

اوّل معزّیان غم کربلا شدند

 

خواندی تو آیه‌آیۀ قرآن و ... نیزه‌ها

لرزان ز «کاف»، «صاد» و «ها»، «عین» و«یا» شدند

واقعاً؟!

تا سحر مانده تو خورشید درخشان شده‌ای؟

گل آغوش من سوخته دامان شده‌ای؟

 

مادرم تاب ندارم که ببینم خاری

رفته در پات و کمی غمزده از آن شده‌ای

در سفر

در داغ تو کوه از کمر می‌شکند

دیگر نه عجب اگر که سر می‌شکند

 

تو از دل من چه انتظاری داری؟

وقتی که نماز در سفر می‌شکند!             

صبر کن...

می‌خواهم از این صبر لبالب بشوم

در ظهر همین روز کمی شب بشوم

 

ای خار بس است، لحظه‌ای صبر بکن

صحرای بدون خار زینب بشوم

ترک یار

می‌روم امّا بدان جانم کنارت مانده است

تا قیامت یا اخا دل، بی‌قرارت مانده است

 

گر چه این گلبرگ‌ها را می‌برند از گلشنت

غم مخور یک باغ پرپر در کنارت مانده است

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×