دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آهسته رو زمان ز خواهر جدا شدن

 دیگر رسیده قصه به آخر... جدا شدن... سخت است خواهری ز برادر جدا شدن

 

با دلهره کنون که بغل می‌کنی مرا یعنی فراق، با دل مضطر جدا شدن

سیب سرخ بهشت

 تو می‌روی و دل من دوباره می‌ریزد و خواهر تو به راهت شراره می‌ریزد

 

خدا کند که بمیرم نبینمت تنها غریبی تو به جانم شراره می‌ریزد

به بوی پیرهنی قانعم ز یوسف خویش

گذار ساعتی ای شمر بدمَنِش به منش کز آب دیده کنم چاره زخم‌های تنش

 

بده اجازه برم سویِ سایۀ پیکر او که آفتاب نسوزد جراحت بدنش

 

۳

 کمی آهسته رو بگذار تا زینب شود یارت حیاتم بخش، یک‌بار دگر از فیض دیدارت

 

به جان مادرم رخصت بده، ای یوسف زهرا که زینب با کلاف جانِ خود گردد خریدارت

کرب و بلا مثل مدینه شده بود

 ته گودال تمام بدنش می‌سوزد خواهری دید عقیق یمنش می‌سوزد

 

نیزه‌ها زیر حرارت همگی ذوب شدند بی سبب نیست جراحات تنش می‌سوزد

 

باور نمی‌کنم...

 باور نمی‌کنم سر نیزه سرت بُود این تکه پاره‌ها به زمین پیکرت بُود

 

باید کفن به وسعت صحرا کنم تو را هر جا نظر کنم بدن اطهرت بُود

آواز سنگ

گفتم اگر سرت نبود ولی پیکر تو هست مادر اگر که نیست ولی خواهر تو هست

 

اما چه پیکری که چه راحت بلند شد دیدم که عضوهات به یک نقطه بند شد

ذوالجناح بی سوار

 نسیم تلخ پر از انکسار می‌آید و ذوالجناح دگر بی سوار می‌آید

 

به باد رفته گمانم تمام هستی او به سمت خیمه چه بی اختیار می‌آید

 

پیکر پرپر

 بعد من کار تو خواهر سخت است دیدن داغ برادر سخت است

 

آخرین لحظه به هنگام وداع آه بوسیدن دختر سخت است

خلقت زیبا

 آمدم در قتلگه تا شاه را پیدا کنم ماه را شرمنده از آن خلقت زیبا کنم

 

گشته از باد خزان پرپر همه گل‌های من جستجو در بین این گل‌ها گل زهرا کنم

بهـار گل

 بهـار گل به جراحـات پیکـرت پیداست چقـدر زخـم بر اندام بی‌سـرت پیداست

 

به مـادر تـو «زیـارت قبـول» باید گفت که جای بوسۀ گرمش به حنجرت پیداست

نفس ِتـنگ کبوترها

خواب دیدم که گل روی تو پر پر می‌گـشت و لبت بس‌که ترک داشت ز خون تر می‌گشت

 

خواب دیدم نفس  ِتـنگ کبوترها را  قفس دست شما را که پُر از پَـر می‌گشت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×