دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
وداع

ز کویت ای برادر با دو چشم خون‌فشان رفتم

ز بار رنج و غم با قامتی همچون کمان رفتم

 

تو گر از خون خود این سرزمین را گلسِتان کردی

ولی من همچو بلبل با فغان زین گلسِتان رفتم

وفای خواهری

بیا در کربلا محشر بیین، کین گستری بنگر

نظر کن در حریم کبریا، غارتگری بنگر

 

فروشنده حسین و، جنس هستی، مشتری یزدان

بیا کالا ببین، بایع نگه کن، مشتری بنگر

 

طور تجلّی

چون کرد با برادر خود قصه را تمام

رو بر مدینه کرد که یا سید الانام

 

این شاه سر جدا شده از تن حسین توست

این سینه‌چاک ناوک دشمن حسین توست

دو بند از یک ترکیب‌بند
پیراهن صبر

زینب چو جسم پاک برادر نظاره کرد

کرد این خطاب و پیرهن صبر پاره کرد

 

ای تشنه لب به سوی که بعد از تو رو کنم؟

جویم که را که درد دل خود به او کنم؟

 

زینب چو دید ...

زینب چون دید پیکری اندر میان خون

چون آسمان که زخم تن از انجمش فزون

 

بی‌حد جراحتی، نتوان گفتنش که چند

پامال پیکری، نتوان دیدنش که چون

چون شد

نمی‌گویم، که از سم ستورانش بدن، چون شد

همی‌گویم، که صحرا پاک از آن تن، غرقه در خون شد

 

نمی‌گویم، به خرگاهش چه کردند از پس کُشتن

همی‌گویم، که دود از خیمه‌گاهش تا به گردون شد

 

گودی قتلگاه

شب خنجر آبدیده دارد در دست

خورشید به خون تپیده دارد در دست

 

از گودی قتلگاه بیرون آمد

ای وای، سر بریده دارد در دست

مشک ام کلثوم

وارسی کرد آن حوالی را

پشت هر تپه سنگ، بوتۀ خار

خیمه در خیمه، گوشه در گوشه

بچه‌ها را شمرد چندین بار

کربلا تا کوچه

تنهاترین سردار! دیگر لشکرت نیست

تکیه بده بر نیزه‌ات پیغمبرت نیست

 

یک گله گرگ تشنه آماده است اما

دیگر ابالفضلت، علی‌اکبرت نیست

آیا تویی عزیز پیمبر؟

ای پیکر برهنۀ بی سر حسین من آیا تویی عزیز پیمبر، حسین من؟

 

پیدا نمی‌کنم به تنت جای بوسه‌ای جز جای تیر و نیزه و خنجر حسین من

عرش مال تو شد

رسید وقت رسیدن به ضربه‌های کسی    شکست حنجـره اما به زیر پای کسی

 

آهای خنجـر کهنه! نمی‌شود نبری؟ نمی‌شود که بمیرد کسی به جای کسی؟

 

روح واحد

 یک روح واحدند، ولی از بدن، جدا در اتحاد نیست تو از او و من جدا

 

این دو، دو نیستند، تجلی وحدتند پس باطناً یک‌اند، ولی ظاهراً جدا

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×