دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شهید عشق

من که وقف عاشقی کردم سرم را، زینبم!

پاس‌داری کن پس از من، سنگرم را زینبم!

 

با سرانگشت محبّت، پاک کن اشک مرا

تا به حسرت بنْگرم دور و برم را زینبم!

 

بهار گلشن دین

چون شد بساط آل نبی در زمانه، طی

آمد بهار گلشن دین را، زمانِ دی

 

یثرب به باد رفت، به تعمیر مُلک شام

بطحا خراب شد، به تمنّای مُلک ری

 

پیکر شریف

 

زین درد خون گریست سپهر و ستاره هم

خون گشت قلبِ لعل و دل سنگِ خاره هم

 

بر سر زدند از اَلَم زادۀ بتول

تنها همین نه مریم و هاجر که ساره هم

 

صحنۀ جان‌سوز

چون صبا دید به صحرا، بدن بی‌کفنش

خاک می‌ریخت به جای کفنش بر بدنش

 

چون که از مرکب خود، شاه به گودال افتاد

حمد یزدان به لبش بود و شفاعت سخنش

 

 

تازۀ کهن

کیست این کشته؟ که جان همه قربان تنش!

خاک صحرا، کفن و خون گلو، پیرهنش

 

مصحف فاطمه در قلزم خون افتاده

آیه‌آیه شده چون صفحۀ قرآن، بدنش

 

وطن در تنور

شهید عشق که بگْذشته از سر بدنش

عدوی تنگ‌نظر، جامه می‌بَرد ز تنَش

 

تنی که گشته مشبّک ز تیر و تیغ و سنان

چه حاجت است؟ دگر، ای فلک! به پیرهنش

 

فتنۀ خزان

به زیر سمّ ستوران چو گشت نرم، تنش

به جا نماند تنی بهر جامه یا کفنش

 

گرفت پیرهن کهنه و به تن پوشید

که آفتاب نتابد به نازنین بدنش

 

گلنار زخم

شهید عشق که تنگ است، پوست بر بدنش

تو خصم بین که به یغما، زره بَرَد ز تنش

 

زره به غارت اگر بُرد، خصم خیره، چه غم؟

که بود جوشن تن، زلف‌های پرشکنش

 

 

حوض کوثر

 

آه از دمی! که خصم بُرید از قفا، سرش

افکنْد روی خاک ز کین، جسم اطهرش

 

آمد برون ز قتلگه و گفت: ای گروه!

کردم جدا ز تن، سر پاک منورّش

سر یا پیکر؟

پیکر هزار پاره و بر نوک نی سرش

گویم ز سرگذشت سرش یا ز پیکرش؟

 

گویم گر از سرش، سر او را بُرید شمر

در پیشِ چشمِ زینبِ غم‌دیده، خواهرش

 

رشک ‌مهر

شاهی که جبرئیل بُدی خادم درش

خاکم به ‌سر! که خاک سیه گشت، بسترش

 

حلقی که بوسه‌گاه نبی بود شد ز کین

سیراب ز آب خنجر بیداد، حنجرش

 

نقش لادن

 

آه از آن دم! که سر از پیکر انسانی چند

شد جدا پیش رخ جمع پریشانی چند

 

آن چه از ظلم و ستم گشت به یک روز پدید

چشم آفاق ندیده است به دورانی چند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×