دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نور یزدان

در زمین آویزه‌ی عرش اله افتاده بود

 یا تن خون خدا در قتلگه افتاده بود

 

پیکر سبط نبى در بحر خون بُد غوطه‌ور

 یا که بر خاک سیه، عرش اله افتاده بود

 

نظام هستی

ای جسم میان بوریا پیچیده!

خورشید ز برج خاک و خون تابیده

 

پاشید ز هم نظام هستی چون دید

اعضای تو از تیغ ز هم پاشیده

 

حماسۀ اسارت

 

روزی که به خون دل، طهارت کردم

آهنگ حماسۀ اسارت کردم

 

هنگام وداع با عزیز دل خویش

رگ‌های بریده را زیارت کردم

قرآن ناطقم

 

قرآن ناطقم که چنین پاره‌پاره‌ای

تو خفته‌ای به خاک و مرا نیست چاره‌ای

 

خورشید من ببین که دگر زینب تو را

در هفت آسمان نبُوَد یک ستاره‌ای

وداع از قتلگاه

بسته‌ام بار سفر از کویت

سر نداری که ببوسم رویت

 

کاش! می‌شد همه شب با سر تو

چون نسیمی که وزد بر مویت،

 

رنگ ارغوان

 

با دلی غم‌پرور و زار و ملول

شد به کوفه، عترت پاک رسول

 

یک طرف سرها همه رخشنده بود

نور بر اطراف خود بخشنده بود

طومار کربلا

 

چون بسته شد به سلسله، بیمار کربلا

برخاست ناله از در و دیوار کربلا

 

در حیرتم که گلشن دین، چون خزان نشد

زآن دم که چیده شد گل بی‌خار کربلا

یوسف تشنه

بهار تب‌زده قربانی خزان شده است

زمین بهانه‌ی نفرین آسمان شده است

 

سر مفسّر قرآن به رحل نیزه نشست

و خاک غم به سر خیل قاریان شده است

کوفه

چشم تو سمت من دل من گیر نیزه‌هاست

این سینه پاره‌پاره‌ی شمشیر نیزه‌هاست

 

عشقت مرا به کوچه و بازار می‌کشد

زینب اسیر رشته‌ی زنجیر نیزه‌هاست

تنور خولی

به تاخت می‌رود و از خزان خبر دارد

به تاخت می‌رود انگار بار سر دارد

 

گمان کنم که ز نعش پرنده آمده است

و پای مرکب او را ببین که پر دارد

یا بنّی

ای در تنور افتاده تنها یا بُنَیَّ

دورت بگردد مادرت زهرا بُنَیَّ

 

من که وصیت کرده بودم با تو باشد

هر جا که رفتی زینب کبری بُنَیَّ

وداع

 

بر خاک نشست و آبرو را بوسید

 چون جان به بغل گرفت و او را بوسید

 

در وقت وداع با حسینش زینب

 رگ‌هاى بریده‌ی گلو را بوسید

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×