دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
قصیدۀ آتش

هنوز می‌چکد از چشم آسمان آتش زمین و هر چه در آن می‌کشد فغان آتش صدای طبل عزا بین کوچه می‌پیچد دوباره سنج و دهل بسته بر دهان آتش  

دردانه

دردانه‌ترین پسر علی اصغر بود آرام دل پدر علی اصغر بود

مردانه به جانبازی بابا می‌رفت تیر‌ آمد و چون سپر علی اصغر بود

 

عرش می‌پیچد به خود از آه و سوز کاروان

مطلع الفجر است یا تابیده قرآن روی نی کاین چنین افتاده آتش در نیستان روی نی؟

 

عرش می‌پیچد به خود از آه و سوز کاروان باد می‌پیچد به موهای پریشان روی نی

ظهر آتش

عطشان‌ترین و خسته‌ترین رودها، فرات واکن گره ز بغض دل خویش، یا فرات

 

زان ظهر آتش و عطش و خون سخن بگو هستم به درد و داغ دلت آشنا، فرات

گلگون کفنان

هشدار که یار ناامیدی نشوی

زنهار که غرقه در پلیدی نشوی

 

رفتند حسینیان و گلگون کفنان

هشدار در ین عرصه یزیدی نشوی

 

شرنگ عاشقی

یاری که پر از خون جگر شد جامش

این بود به روز واپسین پیغامش

 

آن کس که ره حسین  را می‌پوید

شهد است شرنگ عاشقی در کامش

 

پای در راه

بنگر که چگونه من رها کرد و گذشت

از خویش بریده، عزم ما کرد و گذشت

 

«هل من» چو شنید پای در راه نهاد

بر خون حسین اقتدا کرد و گذشت

مشت عطش سوز

 

روزی که ز دریای لبش دُر می‌رفت

نهر حرکاتش از عطش پر می‌رفت

 

یک جوی از آن مشت عطش سوز زلال

آهسته به آبیاری حر می‌رفت

 

قنوت تو

دریا به طلب از برهوت تو گذشت

یک قافله نعره در سکوت تو گذشت

 

آن روز اگر چه تشنه بودی ‌اما

صد رشته قنات از قنوت تو گذشت

 

پرسش سوزان

لب تشنه‌ام از سپیده آبم بدهید

جامی ز زلال آفتابم بدهید

 

من پرسش سوزان حسینم، یاران

با حنجرۀ عشق جوابم بدهید

 

لبیک زلال

 

دیروزت اگر رو به قتال آوردیم

در پاسخ تو زبان لال آوردیم

 

امروز به خیمه گاه آن دعوت ناب

صد علقمه لبیک زلال آوردیم

 

جواب بابا

 

آن جمله چو بر زبان مولا جوشید

از نای زمانه  نعرۀ  لا جوشید

 

تنها ز گلوی اصغر شش ماهه

خون بود که در جواب بابا جوشید

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×