دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شمر تعزیه

غرق خون وقت صحنۀ آخر بین گودال داشت جان می‌داد با نفس‌های گرم و بی رمقش دل حضار را تکان می‌داد

از سر مرا تو باز مکن

گیرم که رد کنی دل ما را، خدا که هست باشد محل نده... قسم مرتضی که هست

وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست چادر نماز حضرت خیر النسا که هست

حماسه پشت حماسه

کم کم غروب واقعه از راه می‌رسید یک زن میان دشت سراسیمه می‌دوید

این خیمه‌ها نبود که آتش گرفته بود آتش میان سینۀ او شعله می‌کشید

گریۀ خدا

یکی ز خیل شهیدان گوشۀ چمنش سلام ما برساند به صبح پیرهنش

کسی که بوی هوالعشق می‌دهد نفسش کسی که عطر هوالله می‌دهد دهنش

بوی خداوند فریب

پیچیده دراین دشت عجب بوی عجیبی

بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی یا قافله‌ای رد شده بارش همه گلبرگ

جامانده از آن قافله عطر گل سیبی

کسی که...

نشسته سایه‌ای از آفــــــــــــتاب بر رویش به روی شانۀ طوفان رهاست گیسویش

 

ز دوردست، سواران دوباره می‌آیند که بگذرند به اسبان خویش از رویش

شیواترین شعر

باران خنجر فرو ریخت، خون تا فراسو شتک زد خونی که بر زخم انسان تا عمق جان‌ها نمک زد

 

خونی که جاری شد از عشق تا آسمان قد برافراشت خونی که هر سد میان خاک و خدا بود برداشت

غزل بی سر

شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست این‌گونه زخم خورده و بی سر بیاورم

 

 یک قطعه خواندی از روی نی، شاعرت شدم آن قطعه را نشد به غزل دربیاورم

گودال قتلگاه

می‌ایستم مقابل گودال قتلگاه

جایی که چشم‌های تو در خون شناورند

می‌ایستم دوباره که بر روی دوش من،

اندوه کوه‌های جهان را بیاورند

غزل آتش

خونی‌ چکید و حنجرۀ خاک‌ جان‌ گرفت‌

 بغضی‌ شکست‌ و دامن‌ هفت‌آسمان‌ گرفت‌

 

 آبی‌ که‌ دستبوس‌ عطش‌ بود، شعله‌ زد

 آتش‌، سراغ‌ خیمۀ رنگین‌کمان‌ گرفت‌

با کاروان نیزه (بند اول)

می‌‌آیم از رهی که خطرها در او گم است

از هفت منزلی که سفرها در او گم است

 

از لا به لای آتش و خون جمع کرده‌ام

اوراق مقتلی که خبرها در او گم است

صد و چهارده سوره

صد و چهارده سوره را آیه آیه

بخوان صوت و لحنت غریب و حزین است

 

بخوان بر سر نیزه بر دوش طوفان

که تفسیر چشم تو عین الیقین است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×