دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوتاه سروده
سقا

 

 

حتی میان یک دشت کشته بی‌سر

شناختمت

سقای بی‌دست!

وقتش رسیده است که پر در بیاوری

وقتش رسیده است که پر در بیاوری

از راز خندۀ همه سر در بیاوری

 

وقتش رسیده است که با روضه‌های خشک

اشکی ز چشم چند نفر در بیاوری

نذر حضرت عباس (ع)
به عمق حادثه بی اضطراب می‌رفتی

سوار مرکب خود سوی آب می‌رفتی

نه یکنواخت که با پیچ و تاب می‌رفتی

 

فرات مشکل ما را ز چشم‌های تو خواند

در آن دمی که تو با مشک آب می‌رفتی

کوتاه سروده
گله‌های حسین

پیامبر گله‌ها را گوش می‌کند

حسین بر می‌شمارد:

اول: نامه‌ها ..

دوم: خیمه‌ها ..

سوم: ..

بغض پیامبر می‌شکند

انگشتت کو؟!

دامنی که بوی دود می‌دهد

این خرابه بوی عود می‌دهد

بوی گرمی وجود می‌دهد

 

دامنی دوباره خیس می‌شود

دامنی که بوی دود می‌دهد

 

نذر حضرت عباس (ع)
تو پیر معنوی باد و خاکی و آبی

تو از عشیرۀ نوری ز ایل مهتابی

که هر کجا بروی خاضعانه می‌تابی

 

لجام وحشی امواج رام دست تواند

تو از طوایف پیغمبران گردابی

کوتاه سروده
دشمنان قرآن

پدر

قرآن ساکت را

بر نیزه کرد

و پسر

قرآن ناطق را ...

نذر حضرت عباس (ع)

گرمای دست تو همه را آب می‌کند

مهتاب مست تو همه را خواب می‌کند

 

حزنی غریب منحنی صبر خویش را

در انحنای دیدۀ تو قاب می‌کند

شب عاشورا
دل گواهی می‌دهد امشب شب قدر است

چنان اسفند می سوزد به صحرا ریگ ها فردا

چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا

 

تمام دشت را زینب به خون آغشته می‌بیند

مگر باران خون می‌بارد از عرش خدا فردا

کوتاه سروده
جاذبه

خون شیرخواره حسین

بر زمین نریخت

گاهی بیشتر از زمین است

                             جاذبۀ آسمان!

شعری از کتاب رقعه، سرودۀ حمیدرضا برقعی
اتمام حجت

ننوشتید زمین ها همه حاصلخیزند؟

باغ‌هامان همه دور از نفس پاییزند

 

ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟

در فراوانی این فصل تو را کم داریم

 

ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟

نامه نامه لک لبیک ابا عبدالله

کوتاه سروده
سری که آشناست

آن سر را

سال‌ها پیش دیده بود

بین دو سجده

بر شانه پیامبر سوار بود

و امروز بر نیزه

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×