دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مولای پرشکستگان

عبّاس، یعنی تا شهادت یکّه تازی

عبّاس، یعنی با شهیدان همنوازی

 

عبّاس، یعنی عشق، یعنی پاکبازی

عبّاس، یعنی یک نیستان تکنوازی

آب

آنجا که آب، آب گوارا، سرد

زیر رکاب و چکمۀ  او می‌تافت

او در زلال خویش نظر می‌­کرد

سوار

بار دیگر باره راهی  زد سویِ میدان،­ سوار

مثل خورشیدی که می­‌تازد به شب عریان، سوار

 

آتش شمشیر خشمش، زهره­‌ها را آب کرد

رد شد از خاکستر دشمن چنان توفان، سوار

کوتاه سروده
نمی­‌خواهم نمی‌­خواهم دگر آب

عجب پاییز زردی، یاس من کو

نکشت این غم مرا، احساس من کو

 

نمی­‌خواهم نمی‌­خواهم دگر آب

خداوندا عمو عبّاس من کو؟

کوتاه سروده
میان داس‌ها

هنوز اسطورۀ  احساس پیداست

میان داس‌ها آن یاس پیداست

 

هنوز آن دورها بی ­دست پیداست

پی آب­‌آوری عبّاس پیداست

گل سرخ

گرچه صد غائله آب است و زمین تا شمشیر

عطشم را ننشانید، مگر با شمشیر

 

می­‌روم، تا تب خیزابی خون راهی  نیست

بلکه آوردم از آن معرکه سر با شمشیر

مثل تیغۀ عَلَم

تا به دستیاری تو عشق را برفراز آسمان علم کند

ناگزیر بود دست خویش را در حوالی زمین قلم کند

 

دید، آب و نیزه، نقشه می­‌کشند، مثل آتش از میانشان گذشت

تا حصار فتنۀ  فرات را با لبان تشنه متهم کند

معمّا

تا ابد

بزرگ‌ترین معمّای تاریخ خواهد بود

کوتاه سروده
به یاد دست‌های با وفایت

 

فرات از کام خشک­ت شرمناک است

ز داغت آتشی در جان خاک است

 

به یاد دست‌های با وفایت

گریبان دوبیتی چاک چاک است

یک جبل الرّحمه از برابر من رفت

رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت

هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت

 

پشت و پناه یکی دو روزۀ من، نه!

یک جبل الرّحمه از برابر من رفت

کوتاه سروده
شق القمر

چشمان زمین دوباره تر خواهد شد

ماه از سر شب بدون سر خواهد شد

 

تاریخ دوباره به خودش می‌لرزد

شق القمری بزرگ‌تر خواهد شد  

آرزوی فرات

شاعر اگر که خرمن مضمون به دوش داشت عالم هزار چشمه اگر عقل و هوش داشت

 

در فهم تو توان تفکر نداشت باز در مدح تو زبان به تحیّر خموش داشت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×