دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
وهب بن عبدالله بن حباب کلبى

 

سلام ما به وهب باد و شیر مادر او!

 که داد درس شهامت به او و همسر او

 

نخست بود مسیحىّ و فیض اسلامش

 شد آبروى وى و مکتب پیمبر او

 

حضرت وهب

یا واهب العطایا! آمد وهب به سویت

 تا آبرو بگیرم از فیض آبرویت

 

یا دافع البلایا! افتاده در بلایم

 یا مُطلق الاُساری! گشتم اسیر مویت

 

 

خونین قصّه

 

ای صبا! بشْنو ز من، این داستان

آتشی زن بر وجود دوستان

 

گفت خونین‌قصّه‌ای با جان ریش

مادر ایّام با فرزند خویش

 

عجب واعجب

 

شد به میدان فداکاری، «وهب»

آن مسلمان‌خوی نصرانی‌نصب

 

کاو به عکس اهل ظاهر از درون

داشت ره با آن خدایی‌رهنمون

طبق وفا

 

گر تو مشتاق حقی، بگْذر ز غیر

که خداجویی چه در کعبه، چه دیر

 

آن شنیدم کز نصارا بُد «وهب»

وز صلیب و دیر نامد محتجب

امیری حسین

نوجوانی آمد اندر نزد شاه

کش پدر کشته شدی در رزم‌گاه

 

وز شهامت بسته تیغی بر میان

تا ستاند کیفرش از کوفیان

 

توفیق رب

هان! سعادت بنْگر و توفیق رب

ای شگفت! از قصّه‌ی «امّ‌الوهب»

 

بودی اندر جیش و لشکرگاه شاه

نوجوانی، مظهر لطف اله

 

من را ببر به جنت الاحرار کربلا

با نور خود سرشت مرا ناب ناب کن

من را برای نوکری‌ات انتخاب کن

 

هر چند بد حساب شدم، بی وفا شدم

اما مرا ز گریه کنانت حساب کن

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×