دست در دست باد می‌‌ریزد

به روی شانه گیسوان سپید

موج در موج می‌‌تراود نور

از دو چشمش، دو چشمۀ خورشید

در دل من داغ‌ها از لاله‌هاست

همچو نی در بند بندش ناله‌هاست

با خیال لاله‌ها صحرانورد

راه می‌پوید ولی با پای درد

بی شک فراق از یار را یعقوب می‌فهمد در عمق آتش سوختن را چوب می‌فهمد

دل صیقلی باشد، همیشه رونقش برجاست این اصل را فیروزۀ مرغوب می‌فهمد

من الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی

حبیب رفت به میدان، چه رفتنی! چه قیامی!

سحر نسیم گذشت از سر مزار شهیدان

هنوز در پی بویی که می‌رسد به مشامی

من کی‌ام؟ خاک زیر پای حسین

گرد نعلین بچه‌های حسین

تا شنیدم شبی صدای حسین

آمدم سمت کربلای حسین

چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد

خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد

سر پیری عجب شوری است در چشمانت ای مومن!

جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد

در عشق بازی از طفولیت نجیب است

یار غریبی‌های مولای غریب است

یک بار هم در کودکی جان داده بهرش

او زنده با انفاس یار و بوی سیب است

ای گشته پیر مکتب ایثار ما، حبیب

در یک جهان غم آمده، غمخوار ما، حبیب

زینب دعات کرده، رسانده تو را سلام

زیرا شدی به غربت ما یار ما حبیب

شبی از خواب خوش گردیده بیمار

نمودم پیروی از طبع سرشار

فتادم من به فکر عشق بازی

که دارد در دو عالم سرفرازی

سلام ما به حبیب و مرام مطلوبش!

 که شد دوبار فدایىّ راه محبوبش

مبارزى که ز نامش عدو به وحشت بود

 فرشته‌اى که شده دیو نفس، مغلوبش

گفتار دل‌کش شه و رفتار دل‌فریب

از کوفه کَند، پاى دل مسلم و حبیب

عاشق چو گرم شوق شود، راه عشق را

پوید به پاى جان و نیندیشد از رقیب

ای گروه از محبّت بی‌نصیب!

من حبیبم، من حبیبم، من حبیب

خشم حق گردیده ظاهر، بنگرید

جنگ فرزند مظاهر بنگرید