دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نجل عقیل

اشک ما جاری است هم‌چون سلسبیل

در عزای مسلم، آن میر جلیل

 

داستان مسلم آمد تا به یاد

آتش اندر سینه‌ی من اوفتاد

 

عاشقی دیگر

 

باز خواهم شورشی از سر کنم

شرح حال عاشقی دیگر کنم

 

«هانی بن عروه» کز انصار بود

دوّمین سرباز آن دربار بود

 

یادگار جعفر

 

چون عقیله‌یْ دوده‌ی آل مناف

دخت زهرا، بانوی سرّ عفاف

 

مظهر بانوی کبرای حجیز

مریم او را دایه و هاجر، کنیز

ریزه‌ی الماس

زینب آمد دست طفلانش به دست

کز تواَم با آن‌چه‌ام در دست، هست

 

این دو از بهر فدا آماده‌اند

دو غلام تو، نه خواهر‌زاده‌اند

 

غزالان حرم

دید چون زینب به دشت نینوا

مانده بی یاور، حسینش از جفا

 

کرد بهر یاری‌اش، آن ممتحن

هر دو طفل خویش را در بر، کفن

 

غیرت خورشید

 

نام نیکوشان «محمّد» بود و «عون»

مثلشان دیگر ندیده چشم کون

 

جدّ ایشان، جعفر طیّار بود

مام، دخت حیدر کرّار بود

 

ابر بلا

دید زینب، دختر میر عرب

یکّه و تنهاست، شاه تشنه‌لب

 

در صدف پرورده دو یکتاگهر

دو گهر از جان پاک، ارزنده‌تر

 

دو هم‌رکاب

چون به «ذات‌العرق»، شه کردی نزول

یافت بر حضرت، یکی نامه وصول

 

نامه از عبداللَّه بن جعفر است

آن که بر زینب، گرامی‌شوهر است

 

 

کوکب ازهر

در شهادت، قرعه‌ی دیگر زدند

قرعه با نام بنی‌جعفر زدند

 

شد «محمّد» پور عبداللَّه بلند

تاخت در میدان جان‌بازی سمند

 

 

بریدی کو؟

بَریدی کو که شاه تشنه‌کام از وی خبر گیرد؟

مگر کز قتل مسلم، ترکِ این ناخوش سفر گیرد

 

مگر چون بشنود ظلمی که مسلم دید و طفلانش

حساب کار خویش و طفلکان خویش، برگیرد

 

 

سیمرغ فدایی

 

دل من بر سر این دار، صفایی دارد

وه! که این شهر، چه بام و چه هوایی دارد

 

خانۀ پیرزنی، خلوت زاویۀ من

هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد

کوفیان بی‌وفا

 

در کوفه، از وفا و محبّت، نشانه نیست

وز مهر و آشتی، سخنی در میانه نیست

 

کردار، جز نفاق و عمل، جز خلاف نه

گفتار، جز دروغ و سخن، جز فسانه نیست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×