دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ریاض بتول

چون اذن جنگ، اکبر فرخنده‌جان گرفت

آتش به‌ خرمن همه پیر و جوان گرفت

 

جان عزیز شاه جهان را به‌ لب رسانْد

دهر، آن جهانِ جان چو ز جانِ جهان گرفت

 

نظر یأس

 

اندر آن دَم که علی، جانب میدان می‌رفت

گویی از جسمِ حسین بن علی، جان می‌رفت

 

ریخت یعقوب‌صفت، اشک ز چشمان حسین

دید چون یوسف او، جانب ‌گرگان می‌رفت

داغ پسر

 

داغی که حسین از غم اکبر به جگر داشت

جز خالق اکبر ز دل او که خبر داشت؟

 

تا آن دم آخر که بریدند سرش را

او دیده‌ی حسرت به ‌سوی جسم پسر داشت

کمانی تر

 

چون تو، ای لاله! در این دشت، گلی پرپر نیست

وَ از این پیر جوان‌مرده، کمانی‌تر نیست

 

دست و پایی، نفسی، نیمه‌نگاهی، آهی

غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست؟

تکرار

 

در رزم‌گاه عشق، نه فرق پسر شکست

گویی درست، شیشۀ عمر پدر شکست

 

پُشتی که جز مقابل یکتا، دوتا نشد

پشت حسین بود و ز داغ پسر شکست

 

احتمال

گیسوی حادثه از غصّه سپید است، اینجا

آنکه باید پی او گشت، امید است، اینجا

 

مژده‌ها بیم شد و خیل بشارت، اِنذار

آن همه وعده که دادند، وعید است، اینجا

 

 

بزم وصال

 

ز ابر خیمه اگر ماهِ روی باب ببینم

به روی خود ز سوی دوست، فتح باب ببینم

 

بیا که منتظرم تا بَری به بزم وصالم

چو ذرّه، خویش در آغوش آفتاب ببینم

سرچشمۀ راز

ببین؛ لبخندِ پاره ـ پاره گُل!

بِنه رخسار بر رخساره گل!‍

 

به زمزم دیده و دل را بشویید!

گُلِ پیغمبرست این گل، ببویید!

گل در آیینه

تو لب تشنه‌ترینی، نازنینم!

بیا تا از نگاهت گُل بچینم

 

در اوجِ خلسه‌ای نزدیکِ نزدیک

کمی آن‌سوتر از این‌سوی تاریک

پیامبر

در حیرت است و محو تماشا پیامبر

گویا جوان شده‌ست یکی با پیامبر

 

قرآن به دست دارد و در دست ذوالفقار

این شیرمرد کیست؟ علی یا پیامبر؟

پشت سرت

نگاه و آه چه در هم شدند پشت سرت

امیدهای دلم کم شدند پشت سرت

 

خبر ز رفتن تو بین خیمه تا پیچید

ز غصه، قامت و قد، خم شدند پشت سرت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×