دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوتاه سروده
عمارت ری

آن سوی کسی عمارت ری می‌خواست

افسوس! به جز عذاب خود کی می‌خواست؟

 

این سوی ولی خدای رحمان و رحیم

هجده سر سرخ مانده بر نی می‌خواست

بر نیزه، ای شرار تکلم چه می‌کنی؟

ساکت نساز شور کسی را تو بعد از این

خاضع نکن غرور کسی را تو بعد از این

 

با نیزه در کلام شریفم دویده‌ای

بر هم نزن حضور کسی را تو بعد از این

نخواهم گفت

 غم داغ تو را با هیچ کس دیگر نخواهم گفت برایت روضه می‌خوانم ولی از سر نخواهم گفت

اگر از سر بخوانم روضه را این بار چیزی جز هراس خنجر و آرامش حنجر نخواهم گفت

بر باد مده زلف که زینب جگرش سوخت

خورشید دلم از افق نیزه برآمد

خورشید مگو روی نی از من جگر آمد

 

روراست بگو، دوش تو مهمان که بودی

تا صبح، دلم شور زد و اشک تر آمد

کوتاه سروده
کمی آهسته روید

رفتید و هنوز کربلا کرب و بلاست

رفتید همه، حسین دیگر تنهاست

 

ای خیل شهیدان کمی آهسته روید

یک کودک شش ماهه به دنبال شماست

مست تو هستم شراب اگر بگذارد

محو توأم اشک ناب اگر بگذارد

مست تو هستم شراب اگر بگذارد

 

کوفه بدک نیست از برای مناجات

آن نگه نیمه خواب اگر بگذارد

گفتگوی امام حسین (ع) و حضرت علی اصغر (ع)
مدار ششماهه

مشک‌ها طبل‌های تو خالی

چشم‌ها موج موج بی خوابی

هی زبان دور لب نچرخان، من

خوب می‌دانم از چه بی تابی

 

 

عرق شرم روی پیشانی است

طفل در پیچ و تاب افتاده

هاجر خیمه‌های آل الله

پی رد سراب افتاده

 

نشنیده‌اند لهجۀ قرآنی تو را

دنیا شنیده آه نیستانی تو را

بر نیزه دیده آینه‌گردانی تو را

 

موج نسیم غم زده حس کرد مو به مو

بر اوج نیزه عمق پریشانی تو را

کوتاه سروده
قرص کامل خون

نگاهی خیره را پیمود مهتاب

و رد شد از نگاهش رود مهتاب

 

همه دیدند روی نیزۀ شب

      که قرص کامل خون بود مهتاب

نیزه‌ها سربه­ سر ستاره شدند

کاروان رفت و موج موج سکوت بر لب تشنه خیز دریا ماند

آه از آن خیمه‌­های سوخته دل، شانه­‌هایی تکیده تنها ماند

 

کاروان رفت و دشت خالی شد، نیزه‌ها سربه­ سر ستاره شدند

آفتاب از کنار ماه گذشت، دست‌های بریده بر جا ماند

مسیح نَفَس

تا می‌دمد از یاد تو در شهر نشان‌ها           در معرضِ عطر کلماتند دهان‌ها

بوی تن تو با نَفَس خاک چه کَردَست      کِامروز پر از بوی بهشتند جوان‌ها

یک طفل سرباز است و یک زن قهرمانش

می‌ریخت اشک و شوره می‌زد آسمانش

شب پرده بر می‌داشت از راز نهانش

 

با صیقل اشکی که هرم آه می‌داد

خم گشت پشت تیر از بار گرانش

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×