دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کودک جا مانده

این شنیدستم من از صاحب‌دلی

کاروان عترت آل علی،

 

در مسیر کوفه تا شام خراب

از عدو دیدند ظلم بی‌حساب

 

 

شور رستخیز

از جفای کوفیان کفرکیش

شد به سوی کوفه، آن جمع پریش

 

ز ازدحام آن گروه بی‌تمیز

شد عیان در کوفه، شور رستخیز

 

 

زبان حق

بر اسیران دیار رنج و درد

گشت شهر کوفه، میدان نبرد

 

سرّ دشمن بر ملا کردند باز

کوفه را کرببلا کردند باز

 

رنگ ارغوان

 

با دلی غم‌پرور و زار و ملول

شد به کوفه، عترت پاک رسول

 

یک طرف سرها همه رخشنده بود

نور بر اطراف خود بخشنده بود

دو آفتاب

خرابه درخور اولاد بوتراب نباشد

مگر به ظلم تو، ای آسمان! حساب نباشد؟

 

سر حسین از آن رو برون ز کرببلا شد

که پیکر شهدا، در دو آفتاب نباشد

 

أنا الغریب

 

در شام، چون که عابد بیمار گریه کرد

بر حال زار او، در و دیوار گریه کرد

 

هر اختری که بود بر این چرخ سنگ‌دل

چشمی شد و به حالت او، زار گریه کرد

طومار کربلا

 

چون بسته شد به سلسله، بیمار کربلا

برخاست ناله از در و دیوار کربلا

 

در حیرتم که گلشن دین، چون خزان نشد

زآن دم که چیده شد گل بی‌خار کربلا

به قول طشت

خیال کن سر نی آفتاب هم باشد

نگاه زینب تو بی‌نقاب هم باشد

 

خیال کن که رقیه چه می‌کشد بی‌تو

سؤال‌هاش اگر بی‌جواب هم باشد

ردّ پا

از سر نیزه دعایی کن سوای این و آن

چون امیدی نیست دیگر به دعای این و آن

 

جاده‌ای هستم که پایانم تویی امّا بدان

مانده روی بغض‌هایم ردّپای این و آن

افتاده

روی نی موی تو در باد، رها افتاده

در فضا رایحه‌ای روح‌فزا افتاده

 

سر تو می‌رود و پیکر تو می‌ماند

از هم آیات وجود تو جدا افتاده

سرت کو؟

سرت کو سرت کو که سامان بگیرم

سرت کو سرت کو به دامان بگیرم

 

سراغ سرت را من از آسمان و

سراغ تنت از بیابان بگیرم

خجالت

وقت اذان مأذنه‌ها می‌شود کرید

وقت نماز فکر خدایانِ دیگرید

 

نزدیک شصت سال پر از کینه می‌شود

در انتقام غزوه‌ی بدر پیمبرید

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×