دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بهای عصمت

 

تا مصحف جمال تو گردیده منظرم

آیات حُسن توست به هر جا که بنْگرم

 

جز آن‌ که بینم از جلواتت به هر نگاه

سود از سواد دیده‌ی خونین نمی‌بَرم

اشک حسرت

ز درد دل بگویم یا غم دلدار یا هر دو؟

ز جور خصم نالم یا فراق یار یا هر دو؟

 

به خون دل نمی‌دانم ز دامن گَرد غم شویم؟

برادر! یا به اشک دیده‌ی خون‌بار یا هر دو؟

 

 

مجال صحبت

مادرا! ای مونس غم‌های من

یاد تو، نوشینی رؤیای من

 

مدّتی هرچند بودم از تو دور

بود جان، بی‌طاقت و دل، ناصبور

 

صحرای اندوه

چون قطار محنت و رنج و بلا

کرد از شامات، ره در کربلا

 

سیّد سجّاد، زین‌العابدین

قبله‌ی حاجات، ارباب یقین

 

تجدید خاطرت

راه، راه بازگشت از شام بود

دل ز شوق وصل، بی‌آرام بود

 

یادش آید خواهر میر انام

رفته بود این راه‌ها تا شهر شام

 

از تبار نور

من چراغ بزم‌گاه وحدتم

من فروغ مشعل حرّیّتم

 

آفتابی شد به ابر خون، نهان

من شفق‌آسا کنم نورش، عیان

 

بیت‌الغزل

زینب، آن گردون عصمت را قمر

از فروغش، مهر رخشان، جلوه‌گر

 

مام را در صورت و معنی، نشان

فاطمه در هیأت زینب، عیان

 

چراغ انجمن

سرو‌بالایی دل از من می‌برد

سیل اشکم را به دامن می‌برد

 

پای صبر از لطف رفتارش به گِل

ز اعتدالش سرو بستانی، خجل

 

گرفتار آزاد

یاد دارم عزّتی نو‌یافته

از گنه‌کاری ز حق رو‌تافته

 

آن‌ که ایزد از سفالش ساخت دُر

شد رها از دام دیو و گشت حر

 

چشم به ساقی

 

از لاله دید، پُر‌چمنی، در برابرش

آمد دمی که بر سر جسم برادرش

 

لبریز برکه‌ای به تموّج ز خونِ گرم

غلتان در آن، برادرِ با جان برابرش

نشیب و فراز

به قتلگه ز سر شوق، گفت شاه حجاز

«منم که دیده به دیدار دوست، کردم باز»[i]

 

بدین شرف که شَوَم کشتۀ محبّت او

«چه شکر گویمت؟ ای کارساز بنده‌نواز!»

 

خون‌بها

 

ای توتیای دیدۀ جان، خاک‌ پای تو!

عالم، رهین منّت بی‌انتهای تو

 

حجّاج راه کعبه گرفتند و عاشقان

دارند هم چنان، هوس کربلای تو

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×