دسترسی سریع به موضوعات اشعار
سرو حسن
ز فرط شوق، شد آن خسته، مرتعش بدنش
شرار عشق خدا، شعله زد به جان و تنش
میان معرکه آن سرو بوستان حسن
شکفته بهر رجز گشت، غنچۀ دهنش
وقت رجعت
چون که گردیدند با احوال زار
آل عصمت، عازم شهر و دیار
وقت شد تا عترت شاه حجاز
از اسیری در وطن گردند باز
مهمان لبتشنه
شد چو در میدان بلند از شاه دین
بانگ «هل من ناصر» و «هل من معین»
اصغر آمد در حرم در پیچ و تاب
چون دل لیلا، چو گیسوی رباب
مهمانی
زیب آغوش نبی! نوک سنان جای تو نیست
مطبخ و خاک سیه، منزل و مأوای تو نیست
بیحیا آنکه نهادت به روی خاک تنور
عرش را مرتبۀ خاک کف پای تو نیست
بر مزار حضرت رقیّه (س)
آن کو در این مزار شریف آرمیده است
امّ البکا رقیّۀ محنت کشیده است
این قبر کوچک است از آن طفل خردسال
کز دهر سالخورده بسی رنج دیده است