دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بوی خداوند فریب

پیچیده دراین دشت عجب بوی عجیبی

بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی یا قافله‌ای رد شده بارش همه گلبرگ

جامانده از آن قافله عطر گل سیبی

به کدامین گناه

فراز منبر نی قرص ماه می‌بینم خدای من نکند اشتباه می‌بینم

 

بتاب یوسف من بوی گرگ می‌شنوم بتاب راه دراز است و چاه می‌بینم

بوسه و عطش

هزار آینه مبهوت بی شماری تو هزار بادیه مجنون نی سواری تو

 

بهار آمده با لاله‌های سینه زنش پی زیارت باغ بنفشه کاری تو

کهکشان پرپر خوشید

دشت می‌بلعید کم‌کم  پیکرخورشید را   

برفراز نیزه می‌دیدم سر خورشید را

 

آسمان گو تا بشوید با گلاب اشک‌ها  

 گیسوان خفته در خاکستر خورشید را

 

بوریایی نیست در این دشت تا پنهان کند     

پیکر از بوریا عریان‌تر خورشید را

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×