دسترسی سریع به موضوعات اشعار
حج وداع
با پای پیاده از سفر آمد و رفت
از «حج وداع» مختصر آمد و رفت
او بر سر جسم شهدا تا دم ظهر
هفتاد و دو بار چون پدر آمد و رفت
گنج در کنج خرابه است
پدرم شانه بزن، شانه بزن موی مرا
باز کن، باز ببند باز تو گیسوی مرا
باز کن چشم که یکبار دگر باز کنی
گرۀ کور شده بین دو ابروی مرا
دریای علوم
خورشید برای بار پنجم شده خاموش
منظومۀ حیدر شده با آه هم آغوش
دریای علوم، حضرت باقر شده مسموم
یکدست شده در غم او شیعه سیه پوش
من از کودکی پیر هیئت شدم
حسینی شدم، دل ندادم به غیر
نه میخانه رفتم، نه معبد نه دیر
من از کودکی پیر هیئت شدم
«جوانی کجایی که یادت به خیر»