دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تا قتلگه

در رفتن با شتاب چون تیر شدی

برگشتی و قد کمان چو شمشیر شدی

 

تا قتلگه عمه مگر عمری راه است؟

در رفتن و آمدن چرا پیر شدی؟ 

داغ سنگین

این داغ بزرگی است، جگر می‌فهمد

سنگین‌تر از آن نیست، کمر می‌فهمد

 

افتاد علی اکبر و... بابایش...وای

باید که پدر شوی، پدر می‌فهمد

 

دلبر و دل

گفتند مسیر عشق را کامل بست

خود را وسط دلبر و دل حائل بست

 

ای عشق ببین چه کرده‌ای با آن مرد

می‌خواست که راه را ببندد، دل بست

با ادب

نه هر که نسب داشت حسینی شده است

یا ذکر به لب داشت حسینی شده است

 

تاریخ نشان داده فراوان، چون حر

هرکس که ادب داشت حسینی شده است

مرد کوفه

با خویش نه لشکر، نه سپاه آورده

دو طفل عزیز و بی گناه آورده

 

در کوفه ز بس مرد ندیده مسلم

ناچار به پیرزن پناه آورده

میوۀ نوبر

گیرم که شده تمام ره طی، برگرد

خونت شده شرط دادن ری، برگرد

 

گر وعده تو را میوۀ نوبر دادند

نوبر سر اصغر است بر نی، برگرد

تنهای کوفه

بویی به مشام غیر حاشا نرسد

خیری ز کسی بر من تنها نرسد

 

ای وای عجب حادثه‌ای در راه است

ای کاش که نامه‌ام به مولا نرسد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×