دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تشنگی

مرا دستی به پیکر باشد و تو... دلی سبز و تناور باشد و تو...

نوشتم: "تشنگی"، شرط ادب نیست گلوی دفترم تر باشد و تو...

 

ردیف عاشقی

تو را این تشنگی از پا نینداخت تو را آزرده کرد؛ اما نینداخت

کسی مثل دو دستت در دوبیتی ردیف عاشقی را جا نینداخت

 

پناه

عطش را با نگاه آورده بودند دلی سرشار آه آورده بودند

تمام کودکان تشنه آن روز به دست تو پناه آورده بودند

 

ستون خیمۀ زینب

میان آتش و تشویش در باد ستون خیمۀ زینب می‌افتاد

تو دست از دست می‌دادی، برادر تماشای تو را از دست می‌داد

 

رها

رها شد دست تو، اما دل تو... کنار ساحل دریا، دل تو...

چقدر اینجا دل خسته زیاد است دل زینب، دل مولا، دل تو

 

شوق دمادم

تو در اسرار عالم دست داری در این شوق دمادم دست داری

شگفتا عاشقی با تو چه کرده است که هم بی دستی و هم دست داری

 

دلتنگی

دو بیتی هم دو دست از دست داده ست دلم تنگ است یا باب الحوائج

.....................................

دست در دست

دل سقا و مولا، دست در دست کنار هم دو دریا، دست در دست

بدون دست، اما موج در موج بدون موج، اما دست در دست

 

دست و دل

دوتا دست و دل سقا یکی بود غم او با غم مولا یکی بود

یکی جان داشتند، اما دوتا بود دوتا دل داشتند اما یکی بود

 

دست برداشت

زمین و آسمان، دست از تو برداشت تمام کاروان دست از تو برداشت

عطش را برده‌اند از یاد، برگرد نگاه کودکان، دست از تو برداشت

 

خجالت

دل و دست من و یک علقمه چشم مگیر از من، عزیز فاطمه! چشم

مرا تا خیمه دیگر برمگردان خجالت می‌کشم از آن همه چشم

 

نخل باور

جدا افتاده دست از پیکر تو نشسته تیر در چشم تر تو

رها مانده ست مشک از شانه‌هایت ولی برپاست نخل باور تو

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×