دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تو آمدی و ملائک خوش آمدت گفتند

لب نگار که باشد رطب حرام بود زمان واجبمان مستحب حرام بود

 

فقیه نیستم، اما به تجربه دیدم بدون عشق مناجات شب حرام بود

مادر اشک

آن قدر عاشقیم که املا نمی‌شود

مستیِ ما که در قلمی جا نمی‌شود

 

زلف مرا به پنجره های ضریح عشق

طوری گره زدند، دگر وا نمی‌شود

کمی نزدیک‌تر

مانند یک فرشتۀ از پای نشسته بود

غمگین‌تر از همیشه، در آنجا نشسته بود

هشتاد و چهار حوریه دور نگاه او  

دور از نگاه مردم دنیا نشسته بود

 

صدای گرفته

 

در آن سحر، خرابه، هوایش گرفته بود

حتّی دل فرشته، برایش گرفته بود

 

با آستین پاره‌ی پیراهن خودش

جبریل را به زیر کسایش گرفته بود

نماز صبح

 

هر چند دل‌شکسته و هر چند بی‌پر است

امّا هنوز، مثل همیشه کبوتر است

 

گر پای نیزه از حرکت ایستاده بود

از شدّت علاقه‌ی بابا به دختر است

زیارت

من دوست دارم اولیای این زمین را

یک لطف دیگر داده‌اند این سرزمین را

 

صدها گره وا می‌شود از کارهایم

وقتی زیارت می‌کنم امّ‌البنین را

«کهیعص»

مبهوتم از نظاره ظرف طلای تو

اینجا چرا کشیده شده ماجرای تو

 

تا این که جای بهتر از اینجا مکان کنی

دامن گرفته‌اند یتیمان، برای تو

خجالت

وقت اذان مأذنه‌ها می‌شود کرید

وقت نماز فکر خدایانِ دیگرید

 

نزدیک شصت سال پر از کینه می‌شود

در انتقام غزوه‌ی بدر پیمبرید

مراعات

آورده‌ام در شهرتان خاکسترم را

آیات باقیمانده‌ی بال و پرم را

 

آورده‌ام کوچه‌های نامسلمان

مؤمن‌ترین فریادهای حنجرم را

محلّه بالا

آفتابید و من غبارمتان

مثل گردی که بیقرارمتان

 

اتفاقی اسیرتان نشدم

روزگاری است که دچارمتان

خطّ نامحرم

دیشب برای تو کمی ماتم نوشتم

مرثیه‌ای با رنگ‌های غم نوشتم

 

در انتهای آسمان هفت‌گانه

نام تو و پرواز را با هم نوشتم

مظهر جلال

یا که خدا به خلق پیمبر نمی‌دهد

یا گر دهد پیمبر ابتر نمی‌دهد

 

حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس

غیر از رسول سوره‌ی کوثر نمی‌دهد

 

دختر در این قبیله تجلّی کوثر است

بی‌خود خدا به فاطمه دختر نمی‌دهد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×