دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سوغاتی سفر

ای نیزه‌دار، آینه بر نیزه می‌بری

خواهی چگونه از وسط شهر بگذری؟

 

از کوچه‌های خلوت آنجا عبور کن

خوب است اندکی به اباالفضل بنگری

امام اشک

همراه زخم‌های تنت گریه‌ام گرفت

از پیرهن نداشتنت گریه‌ام گرفت

 

با دیده‌های سرخِ جگر مثل مادرم

هنگام دست و پا زدنت گریه‌ام گرفت

قرار نیست

تمام غصه‌ام این است، پشت پا بخوری

تو هم شبیه خودم نیزه بی‌هوا بخوری

 

خدا کند که به فرقم نظر نیندازی

هراس دارم از این عمق زخم، جا بخوری

قمر

در نگاهت قمر، قمر داری

جلوۀ عشق شعله‌ور داری

 

بین جنگاوران قوم عرب

از همه بیشتر جگر داری

 

حساب و کتاب

 خسته شدم، بریده‌ام آقا، شتاب کن

 یا انتخاب کن بخرم، یا جواب کن

 

 برگشتنم همان و فنا گشتنم همان

 هرچه پل است پشت سر من خراب کن

سفر

با کاروان نیزه سفر می‌کنم پدر

با طعنه‌های حرمله سر می‌کنم پدر

 

مانند خواهران خودم روی ناقه‌ها

در پیش سنگ، سینه سپر می‌کنم پدر

 

سنگواره

سردار سرشکستۀ دارالعماره‌ام

آید اذان مغرب غم از مناره‌ام

 

گفتم بیا حسین، زبانم بریده باد

با این گناه لایق نار و شراره‌ام

طبل شروع غائله

این خلق نابکار به ما پشت پا زدند

در ابتدای راه، حقیرانه جا زدند

 

ما را به چند کیسۀ درهم فروختند

مولا میا به کوفه، که قید تو را زدند

 

آقای بهشت

یک وقت ز خانه‌ات جوابم نکنی

با لفظ برو، خانه خرابم نکنی

 

می‌ترسم از آن لحظه که روز عرصات

در زمزۀ نوکران حسابم نکنی

آخرین وصیت

آسمان مدینه در سینه

کوهی از بغض و عقده‌ها دارد

چون شنیده امام آینه‌ها

قصد ترک مدینه را دارد

کوتاه سروده
ما را ز خاک کرببلا آفریده‌اند

ما را ز خاک کرببلا آفریده‌اند

 با ذوق چشم‌های خدا آفریده‌اند

 

 ما را ز خاک و یکصد و ده خمرۀ شراب

 تنها به عشق آل عبا آفریده‌اند

بوی فراق

بوی فراق می‌دهد این گریه‌های من

ماتم گرفته شال سیاه عزای من

 

شرمنده‌ام که از غم زینب نمرده‌ام

آقا ببخش، در گذر از این خطای من

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×