به گزارش کرب و بلا، براساس مستندات تاریخی پس از واقعه عاشورا و شهادت امام حسین (ع) و یارانش بازماندگان اسیر و ابتدا به کوفه و پس از آن به شام نزد یزید بن معاویه اعزام شدند.

 

با مطالعه تاریخ و در برهه زمانی اقامت اسرای کربلا در شام، بارها با افشاگری امام سجاد (ع) و رسوایی امویان توسط آن حضرت و عمه بزرگوارشان حضرت زینب (س) مواجه هستیم که یکی از آن نمونه‌ها را برگرفته از کتاب «گزیده خطبه‌های امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س)» در ادامه می‌آوریم:

در زمان اقامت اُسرای «کربلا» در «شام»، روزی حضرت سجّاد (ع) از یزید خواست که خطبه نماز جمعه را ایشان ایراد کنند و یزید موافقت کرد ولی وقتی روز جمعه فرا رسید، یزید به شخص دیگری دستور داد که به منبر برود و هرچه به زبانش می‌آید در بدی امیرمؤمنان و امام حسین (ع) نقل کند.

 

پس از آنکه وی به منبر رفت و در این باره سخن گفت؛ امام زین‌العابدین (ع)  از یزید خواست که اجازه بدهد او نیز به منبر برود و یزید مجبور به پذیرش شد و امام (ع) به منبر رفت و فرمود: «ستایش خدا را که آغازی برای او نیست، جاودانه‌ای که هرگز نابود نمی‌شود و اوّلی که نقطه آغازی برای او و آخِری که نقطه پایانی برایش وجود ندارد و بعد از نابودی مخلوقات پاینده است. شب‌ها و روزها را مقّدّر نمود و سهم روزی را میان خلق تقسیم کرد. پس خداوند تبارک و تعالی، پاک و بلند‌مرتبه (فرمانروای همه موجودات) و بسیار داناست و خطبه را ادامه داد تا این که فرمود:

خداوند متعال دانش، بردباری، دلیری، بخشندگی و محبّت در دل مؤمنان را به ما عطا کرده است و رسول خدا(ص) و جانشین او، و سَروَر شهیدان و جعفر طیّار(ع) که در بهشت (با دو بال) پرواز می‌کند و دو سبط این امّت (ع) و مهدی (ع) که «دجّال» را می‌کشد، از ما است.

 

ای مردم هر کس مرا می‌شناسد که می‌شناسد، هرکس نمی‌شناسد من با ذکر حَسَب و نَسَبم، خود را معرّفی می‌کنم؛ من فرزند مکّه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند کسی هستم که رکن (حَجَرُ‌الاَسْوَد) را با عبای خود برداشت و در جای خود نصب کرد.

 

من فرزند کسی هستم که بهتر از همه لباس مخصوص حجّ را به تن کرد، من فرزند بهترین طواف‌کنندگان و سعی‌کنندگان، فرزند بهترین حجّ (مناسک) به جا آورندگان هستم. من فرزند کسی هستم که شبانه از سوی مسجد الاقصی به معراج برده شد. من فرزند کسی هستم که او را به سدره‌المنتهی بردند. من فرزند کسی هستم که نزدیک به حضرت حقّ گردید تا اینکه فاصله‌اش به طول دو کمان یا نزدیک‌تر شد. من فرزند کسی هستم که خداوند بزرگ آنچه را که باید به او وحی می‌کرد وحی کرد. من فرزند حسینِ کشته شده در کربلایم. من فرزند علی مرتضایم. من فرزند محمّد مصطفایم، من فرزند خدیجه کبرایم ، من فرزند فاطمه زهرایم، من فرزند سدره المنتهایم، من فرزند درخت طوبی هستم.

 

من فرزند کسی هستم که به خون خود غلتید. من فرزند کسی هستم که (حتّی) جنّیان و پریان در تاریکی بر او گریستند، من فرزند کسی هستم که پرندگان در آسمان بر او نوحه‌سرایی کردند. هنگامی که سخن حضرت (ع) به اینجا رسید، مردم گریه و ناله سر دادند و ضجّه زدند و یزید ترسید که آشوبی به پا شود، لذا به مؤذّن دستور داد که برای نماز اذان بگوید. مؤذّن ایستاد و گفت: «أللَّهُ أکبَر، أللَّهُ أکبَر» اینجا بود که حضرت سجاد (ع) فرمود: آری، خداوند بزرگ‌تر، برتر، والاتر و گرامی‌تر است از آنچه بیم و هراس دارم.

 

وقتی مؤذّن گفت: «أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلّا اللَّه»، امام (ع) فرمود: آری، به هر گواهی‌دهنده گواهی می‌دهم و از طرف هر انکارکننده می‌گویم که معبود و پروردگاری جز او وجود ندارد. هنگامی که مؤذّن گفت: «أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه» امام (ع) عمّامه خود را از سر برداشت و به مؤذّن فرمود: به حقّ این محمّد (که اسم او را بردی) از تو می‌خواهم که یک لحظه سکوت اختیار کنی. سپس رو به یزید نمود و فرمود: ای یزید! این رسول عزیز و گرامی جدّ من است یا جدّ تو؟ اگر بگویی: جدّ توست، همه آگاهان می‌دانند که دروغ می‌گویی و اگر بگویی: جدّ من است، پس چرا پدر مرا از روی ظلم و ستم کشتی و اموال او را به تاراج بردی و زنانش را اسیر گرفتی؟

 

حضرت این سخن را فرمود و گریبان خود را چاک زد و سپس گریست و در ادامه فرمود: به خدا سوگند، کسی که در دنیا جدّ او رسول خدا (ص) باشد جز من نیست، پس چرا این مرد، پدر مرا از روی ظلم و ستم کشت و ما را مانند رومیان اسیر گرفت؟» سپس فرمود: ای یزید! آیا این کار را می‌کنی و آنگاه می‌گویی محمّد (ص) رسول خدا است و رو به قبله می‌ایستی؟ و ای بر تو در روز قیامت، آنجا که خصم و شاکی تو جدّ و پدرم خواهند بود. در این زمان یزید با فریاد به مؤذّن گفت که اقامه نماز را بگو. میان مردم سر و صدا و غوغای عظیمی برپا شد. لذا برخی با او نماز گزاردند، و برخی نماز نخوانده پراکنده شدند.