محمد عابد، شاعر خوشقریحه معاصر که تخلص «عابد» را برای خود برگزیده بود، متولد 1314 ه.ش در تبریز است. پدرش نیز شاعر بود و «یتیم»، تخلص میکرد که اولین استاد و مشوق «عابد» در شعر نیز به شمار میرفت.
شهرتگریزی او باعث شد تا چون گوهری در صدف پنهان بماند؛ اما آنان که با کلام و مرامش آشنا بودند، به استادیاش اقرار داشتند.
دو اثر ارزشمند او، «ماه در مُحاق» و «مهر در شفق» در زمان حیاتش منتشر شد؛ نام کتابها، خود حاکی از ذوق سراینده آن است و پس از درگذشت وی، «دیوان استاد محمد عابد» چاپ شد که امیدواریم روزی در یک مجلد شاهد تمام آثار این شاعر باشیم.
«عابد خلوتنشین» نیز نام کتابی است که به همت «فانی تبریزی» از اشعار وی و خاطرات دوستان و بستگانش در مورد او جمعآوری شد و به طبع رسید.
دریغا که در تاریخ 14 ام آذر ماه سال 1385 ه.ش در سفری که به تهران داشت، مسافر عالم آخرت میشود و پس از انتقال پیکرش به تبریز، در قبرستان وادی رحمت رخ به خاک میگذارد!
از ویژگیهای خوب شعر عابد این بود که شعر ولایی را طوری میسرود که هیچگونه ضعف و ناتوانی را به اهلبیت علیهمالسلام نسبت نداده باشد. به هر حال چهار نمونه از اشعار عاشورایی او را به بهانه سالگرد ایشان باز میخوانیم؛ اما نخستین غزل، تضمین غزل «حافظ» است از این نوع که تمام مصراعهای زوج از آن حافظ شیرازی است و تمام مصراعهای فرد از عابد تبریزی.
مطلع غزل حافظ این است:
منم که دیده به دیدار دوست، کردم باز
چه شکر گویمت؟ ای کارساز بندهنواز!
نشیب و فراز
به قتلگه ز سر شوق، گفت شاه حجاز
«منم که دیده به دیدار دوست، کردم باز»
بدین شرف که شَوَم کشته محبت او
«چه شکر گویمت؟ ای کارساز بندهنواز!»
ز شاهراه شهادت چو بگذری، ای دوست!
«بسا که بر رخ دولت کنی کرشمه و ناز»
به خون وضو نکند، گر قتیل راه وفا
«به قول مفتی عشقش، درست نیست، نماز»
به آستان جلالت، جبین به عجز نَهم
«که کیمیای مراد است، خاک کوی نیاز»
سرم به عرش سنان بِه، تنم به فرش تراب
«که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز»
ازل به گوش دلم، پیر میفروشان گفت:
«در این سراچه بازیچه، غیر عشق مباز»
به جز خیال تو، اسرار دل که را گویم؟
«چو سروِ راست در این باغ، نیست محرم راز»
به عشق دوست قسم! هر بلا رَود به سرم
«من آن نیام که از این عشقبازی آیم باز»
چه جای گفته ناجور چون تویی؟ «عابد»!
«در آن مقام، که «حافظ» برآورد آواز»
اشک حسرت
ز درد دل بگویم یا غم دلدار یا هر دو؟
ز جور خصم نالم یا فراق یار یا هر دو؟
به خون دل نمیدانم ز دامن گَرد غم شویم؟
برادر! یا به اشک دیده خونبار یا هر دو؟
جگرگون کرده اندر دیده، اشک حسرت زینب
فغان کودکان یا ناله بیمار یا هر دو؟
چو در فصل خزان، بلبل، من اندر گلشن هستی
ز هجر گل بنالم یا جفای خار یا هر دو؟
ز بخت بد ندانم این چنین بیخانمان گشتم؟
وَ یا از گردشِ گردونِ کجرفتار یا هر دو؟
صبوری بر غم مرگ حبیبان، سختتر باشد؟
تحمل یا به جور و طعنه اغیار یا هر دو؟
چو ابر نوبهاری حالیا در حیرتم، گریَم
به هجران تو یا طفلان بیغمخوار یا هر دو؟
شکایت پیش پیغمبر برم، مبهوت و حیرانم
ز بیداد مسلمانان و یا کفار یا هر دو؟
به روی صفحه از دریای طَبع پُر گهر، «عابد»
فشاند لؤلؤ تر یا دُر شهوار یا هر دو؟
بهای عصمت
تا مصحف جمال تو گردیده منظرم
آیات حُسن توست به هر جا که بنْگرم
جز آنکه بینم از جلواتت به هر نگاه
سود از سواد دیده خونین نمیبَرم
گلبوتهای است در سر نی اینکه بینمش؟
یا هست حُسن وجه خدایی، مصورم؟
من کشته ولای تو هستم، به جان تو!
بعد از تو نیست زندگی خویش باورم
تا جام تشنگی به کفت داد، آسمان
پُر کرد از عصاره خونابه، ساغرم
هستی تو یا جمال ازل جلوه میکند؟
این منظری که گشته عیان در برابرم
از هر چه غیر دوست گذشتی به راه عشق
من اندر این معامله چون از تو بگْذرم؟
با گوش جان، طنین «اَنَا الله» بشْنوم
در چشم دل، تجلی طور است، منظرم
تشریف یاد حُسن تو را در حریم دل
در هر قدم، سِتبرق جان را بگسترم
لبتشنگان آب بقای لب تو را
همراه خود به ظلمت شامات میبَرم
ترصیع خاک راه تو را در مسیر عشق
بس درها که در صدف دیده پرورم
جا بر فراز مسند خورشید کردهام
افتاده تا ظَلال ولای تو بر سرم
از عرش برتر است، ستیغ وفا و من
با شهپر وقار در آن اوج میپرم
این عزتم بس است که من خواهر توام
وین فخر بس مرا که تو هستی برادرم
عصمت بها گرفته ز عنوان زینبی
عفت پناه یافته در زیر معجرم
خورشید در سر نی و غوغای اهل شام
ای وای من! مگر که به صحرای محشرم؟
باب نجات هست، درِ کبریاییات
من «عابد»م، غلام تو، ای شاه «ذوالکرم»!
دردمند عشق
عالم پُر از ندای حسین و نوای اوست
دل در فغان به زمزمه نینوای اوست
گلشن شود ز خون شهیدان اگر جهان
ذوق و صفایش از چمن کربلای اوست
روزی جهان بگیرد اگر بانگ «یا اِله»
شک نیست کز تموج بانگ رسای اوست
آب بقا که زندگی جاودان دهد
در پیش عارفان، اثر خاکِ پای اوست
تنها نه از جهان که ز جان نیز بگذرد
صاحبدلی که شیفته و مبتلای اوست
گو دردمند عشق، نگردد پی دوا
کاین درد را علاج، ز «دار الشفا»ی اوست
از شوق باغ خلد نلرزد اگر دلی
اندر هوای بارگه کربلای اوست
مفتون هر تعلق و مجذوب هر هوس
کفر است گفتن، اینکه دلم آشنای اوست
نشناخت بیحسین، خدا را کسی به حق
در جمله ماسوا نه خدا، جز خدای اوست
دین جُست لیک هیچ نشانی ز دین ندید
سرگشتهای که چشم به سوی سوای اوست
آری؛ چراغ اگر نبُوَد در شب سیاه
رهرو کجا تمیز دهد راه را ز چاه؟
برای مشاهده مجموعه اشعار محمد عابد تبریزی (عابد) در سایت کربوبلا اینجا را کلیک کنید. همچنین میتوانید برای مشاهده بیش از 6500 شعر عاشورایی از بیش از 1100 شاعر به بخش اشعار سایت کربوبلا مراجعه کنید.
سلام بر دوستان عزیز و دوستداران اهل بیت (ع) وب خیلی زیبا و ارزشنمدی دارید تبریک می گویم و امیدوارم همیشه زنده و پاینده باشید. سپاسگزارم . اجرکم عندالله