وحدت در جامعه به چه معناست و چه پایهها و ملزوماتی دارد؟
جوامع انسانی، متشکل از اقوام، گروهها، افکار، مذاهب و ادیان مختلف است. اگر وحدت را به معنای هم شکل و همگون بودن در همۀ ابعاد بگیریم، تقریباً غیرممکن است در طی تاریخ یک جامعۀ انسانی را پیدا کنید که در تمامی ارکان آن وحدت وجود داشته باشد؛ ولی آیا بین وحدت و انسجام رابطهای وجود دارد یا خیر؟ یعنی آیا میشود ما در جامعهای زندگی کنیم که در آن جامعه تفاوتها، تمایزها، تباینها و اختلافات چه در حوزۀ تفکر، چه در حوزۀ کردار، چه در حوزۀ رفتار و چه در حوزۀ باورها و عقاید وجود داشته باشد و در چنین جامعهای، انسجام هم وجود داشته باشد؟ این یکی از سؤالات و پرسشهای بسیار کلیدی در حوزۀ جامعهشناسی است. یعنی اساساً جامعهشناسان و فلاسفۀ اجتماعی به دنبال پاسخ این پرسش بودند که چگونه نظم اجتماعی امکانپذیر است؟ آیا میشود در جایی تفاوتها و تمایزها وجود داشته باشد، و در عین حال انسجام هم وجود داشته باشد؟ برخی معتقدند یکی از کارکردهای ادیان این بوده که به نظم اجتماعی کمک کنند؛ یعنی با ایجاد وحدت معنایی و انسجام بین گروههای مختلف و ایجاد باورهای مشترک و بنیادی، خواسته یا ناخواسته، به نظم اجتماعی و انسجام جامعه کمک کردند. چگونه؟ با ایجاد باورهای مشترک، ایجاد شعائر مشترک، ایجاد نمادهای مشترک و مجموعۀ آن چیزهایی که ما به آن میگوییم مناسک دینی. اینها به گونهای در ادیان مختلف به آن چیزی که ما به آن نظم اجتماعی میگوییم کمک کردند. حالا اگر از این منظر نگاه کنیم این سؤال پیش میآید: آیا ادیان و مذاهب در طی تاریخ همواره به نظم اجتماعی کمک میکنند یا ممکن است در بعضی اوقات و برهههای تاریخی، باعث ایجاد تشتت و تفرقه در جامعۀ انسانی شوند؟ اگر جامعۀ انسانی را به صورت یک کل نگاه کنیم و به تاریخ عینی آن توجه کنیم، به نظر میآید که در برهههای زیادی مثلاً قرون 15، 16 و حتی 17 میلادی در اروپا جنگهای بسیار بزرگی در داخل خانوادۀ مسیحیت اتفاق افتاد که 100 سال جنگهای فرقهای را ایجاد کرد. اگر بین ادیان مختلف نگاه بکنیم مثلاً جنگهای صلیبی، جنگهای طولانی، بین مسیحیان و مسلمانان اتفاق افتاد. در رابطه با مسیحیت و یهودیت هم در یک تاریخ طولانی یهودیان در بسیاری از مناطق مسیحی، تحت پیگردهای قانونی و کشت و کشتار بودند. اگر بین مسیحیت و اسلام و یهودیت هم نگاه کنیم، در جنگهایی که در جنوب اروپا و آندلس و فرانسه اتفاق میافتد، قتل عام شدیدی از مسلمانان و یهودیان میشود که در نهایت یا اروپا را ترک میکنند، یا تغییر دین میدهند؛ بهطوریکه تقریباً آثاری از آنها در جنوب اروپا باقی نمیماند. در زمانهای نزدیکتر، مثلا در دوران تشکیل روسیۀ تزاری، جنگهایی بین مسیحیان و مسلمانان، مسلمانان و بوداییها، مسلمانان و هندوها، و بسیاری از ادیان دیگر اتفاق افتاده است. همۀ اینها نشان میدهد که ادیان همیشه عامل وحدت بین خلایق نبودند؛ بلکه میتوانستند در بعضی از اوقات باعث پاره شدن و از بین رفتن وحدت اجتماعی بشوند. ولی همیشه این سؤال باید مدنظر باشد که نظم اجتماعی چگونه پدید میآید؟ آیا نظم اجتماعی با ادیان تربیت میشود یا با ادیان تخریب میشود؟ به نظر میآید در برخی دورهها، مخصوصاً در دورههایی که امپراطوریها هنوز به وجود نیامده بودند، اقوام و طوائف و قبائل بسیار متشتت بودند، در آن دوران دین، به انسجام و وحدت بشری خیلی کمک کرد. ولی هرچقدر به دوران معاصر نزدیک تر میشویم به نظر میآید که این کارکرد یک مقداری ضعیفتر شده است.
این انسجامیکه باید در جامعه برقرار شود به چه معناست؟ و چه اتفاقی باید بیفتد که بگوییم انسجام برقرار شده است؟
یکی از نتایج این انسجام، همزیستی مسالمتآمیز است. یعنی در جامعه فضایی ایجاد میشود که انسانها میتوانند همدیگر را تحمل کنند؛ نه تنها تحمل کنند، در کنار همدیگر به صورت مسالمتآمیز زیست کنند. این نکته آن پرسش را مطرح میکند که اساساً دیگری چیست؟
به نظر میآید در برخی دورهها، مخصوصاً در دورههایی که امپراطوریها هنوز به وجود نیامده بودند، دین، به انسجام و وحدت بشری خیلی کمک کرد. ولی هرچقدر به دوران معاصر نزدیک تر میشویم به نظر میآید که این کارکرد یک مقداری ضعیفتر شده است
آیا دیگری یک فرصت است یا یک تهدید؟ آیا همسایۀ من، یک فرصت است یا یک تهدید؟ یا در یک فضای وسیعتر نگاه کنیم، آیا در جامعه، انسانها باید در حالت گُرگوارانه زندگی کنند یا میتوان در حالت همزیستی مسالمتآمیز بهسر برد؟ آیا میشود همزیستی مسالمتآمیز و تحمل دیگری را به عنوان یک معیار برای انسجام اجتماعی قبول کرد یا خیر؟ یک موقع شما میگویید تحمل و این همزیستی مسالمتآمیز چرا باید معیار باشد؟ آن موقع پرسش دیگری مطرح میشود. آیا اساساً یا اصولاً جامعۀ انسانی یا حیات انسانی باید مبتنی بر جنگ دائم و قلع و قمع کردن دیگری باشد؟ یا باید فضایی ایجاد شود که ما با دیگری به تعامل برسیم؟ همچنین این پرسش مطرح میشود که آیا همیشه این همزیستی مسالمتآمیز امکان دارد؟ اگر بگوییم نه، همیشه امکان ندارد، آن موقع دورنمای دیگری مطرح میشود و آن ایجاد یک گفتمان و معیاری به نام حقوق است. به نظر میآید جوامع بشری به این پی بردند که زندگی مسالمتآمیز همیشه نمیتواند بدون تزاحم باشد و گاهی مزاحمتهایی در تداوم همزیستی مسالمتآمیز پیش میآید. برای تنظیم و حل و فصل تزاحمهای اجتماعی، انسانها حقوق را خلق کردهاند. در چنین چارچوبی اگر تزاحمی هم ایجاد شود حقوق، یا نهادهای حقوقی باید بتوانند جلوی این تزاحمها را بگیرند. هرچقدر جوامع پیشرفتهتر و پیچیدهتر میشوند، این نهادهای حقوقی و عوامل حقوقی گستردهتر میشوند. مثلاً میگویم 1000 سال قبل اساساً ما چیزی به نام مثلاً مالکیت فکری نداشتیم. ولی هر چقدر جوامع پیچیدهتر و پیشرفتهتر میشوند، ابعاد و صاحات نوینی به جامعۀ انسانی افزوده میشود و دامنۀ حقوق و دامنۀ تزاحمها هم بیشتر میشود. مثلا امروزه در جهان پَسا اطلاعاتی یعنی فضاهای مجازی، حقوق و تزاحمهای جدید ایجاد شده است. برای از بین بردن این تزاحمها و تنظیم روابط و ساز و کار، حقوق متناسب وسیعتر شده و به ابعاد جدیدتری رسیده است.
برای این زندگی مسالمت آمیز و انسجامیکه شما فرمودید، گاهی مشاهده میشود گروهها و فِرَق مختلف به یکدیگر توهین میکنند و از آن طرف هم برخوردهای متقابلی از سوی مقابل مشاهده میشود. آیا در جامعۀ مدرن باید آنها سکوت کنند یا اینکه باید تحملها را بالا ببرند؟
در فضای نوین وقتی از دین و دیانت صحبت میکنیم باید ببینیم دین چه کارکردی میتواند داشته باشد؟ دین چه چشم اندازهایی را برای بشر تعبیر میکند؟ برخیها معتقد بودند دین باید بتواند به تمامینیازهای بشر پاسخ بدهد و تمامیساعات زندگی بشر را تنظیم کند یا سازوکار برای آن تعریف کند؛ ولی در فضای مدرن خیلی از امورات را علم، تکنولوژی و... انجام میدهد. ولی اینجا سؤال پیش میآید که دین چه نقشی میتواند داشته باشد؟ آیا دینی که در جامعۀ قبیلهای ظاهر میشود با دینی که در جامعۀ پَسامدرن ظاهر میشود، هر دو یک نقش و کارکرد و چشمانداز دارند یا نقش و کارکرد و چشماندازهایشان متفاوت است؟ اگر ما جامعۀ خودمان را جزئی از جامعۀ پسامدرن بپنداریم، دین در چنین جامعهای چه کارکردی دارد؟ اتفاقی که در فضای جهانی افتاده است که حتی بسیاری از فقها و علمای ما به آن هنوز به صورت جدی نپرداختند آن است که یک مفهومی وارد ادبیات جهانی شده است که به آن مفهوم و چارچوب Nation State، یا «دولت، ملت» میگویند. این «دولت، ملت»، سیستمی است که در چارچوب سیستم جهانی قرار گرفته است، و در چارچوب این سیستم جهانی، یک سری قواعد، قانون و تکالیف را با خود به همراه دارد. حالا ممکن است ما بگوییم این حقوقها و تکالیف را قبول نداریم، این طوری قبول نداریم؛ به تعبیر دیگری قبول داریم؛ ولی اساس مطلب این است که ما در داخل یک سیستم جهانی زندگی میکنیم. این سیستم جهانی یک سری کارکردها و کاربردهایی دارد. اگر بخواهیم این قوانین را به هم بزنیم ممکن است برای مدت کوتاهی بتوانیم، ولی در نهایت قاعدۀ بازی خودش را به ما تحمیل میکند. تحمیل کردن آن یعنی اینکه اگر شما بخواهید مسالمتآمیز زندگی نکنید، اگر بخواهید از دین و دیانت به عنوان ابزار برای تخریب یا سرکوب دیگران استفاده کنید، در دراز مدت پایههای حکمرانی خود را تخریب میکنید و خودتان باعث میشوید حکومتتان از بین برود.
گاهی گروهها و مخالفان دین، دست به توهین و تمسخر دین و بزرگان میزنند. توصیۀ شما به مردم کشورمان و مسلمانان در پاسخ به این هجمهها چیست؟
ما در داخل یک سیستم جهانی زندگی میکنیم. این سیستم جهانی یک سری کارکردها و کاربردهایی دارد. اگر بخواهیم این قوانین را به هم بزنیم ممکن است برای مدت کوتاهی بتوانیم، ولی در نهایت قاعدۀ بازی خودش را به ما تحمیل میکند
2 نکته را من در اینباره مطرح میکنم. اولا مراجعه کنید و ببینید سیرۀ خود بزرگان چه بوده است؟ مثلاً اگر کسی به پیامبر توهین میکرد، پیامبر (ص) چه رفتاری میکردند؟ اگر کسی به ایشان ناسزا میگفت، آیا گردنش را میزدند؟ یا خانهاش را آتش میزدند؟ یا نفی بلدش میکردند؟ یا اگر کسی به حضرت علی (ع)، حضرت مسیح (ع)، حضرت موسی (ع) و سایر بزرگان فرق مختلف توهین میکرد، سیرۀ اینها چه بود؟ وقتی به سیرۀ عملی و توصیههای اخلاقی اینها نگاه میکنیم، میبینیم بر اساس محبت بوده است. اگر کسی به تو بی مهری کرد، به او مهرورزی کن. اگر بی مهریاش را شدیدتر کرد، شما مهرورزیات را شدیدتر کن. اگر باز بی مهریاش را شدیدتر کرد، شما باز مهر بورز. آنقدر باید دوز محبت را بالا ببریم تا طرف خلع سلاح شود. این سیرۀ عملی بزرگان دین ما و سایر ادیان دیگر است. یک بحث دیگر بر میگردد به اینکه ما که جزء آن بزرگان نیستیم، نمیتوانیم مطابق سیرۀ آنان رفتار کنیم، به عنوان پیروان آن دین باید چهکار کنیم؟ من فکر میکنم در فضای جدید یا در فضای نوین یکی از زیباترین کارهایی که میتوانیم بکنیم همان کاری است که علمای دین در طی تاریخ انجام داده بودند. مثلا اگر کسی اشکالی میکرد، به اشکال آنها پاسخ میدادند. ردیّهای میدادند. مثلا اگر کسی بگوید که قرآن اصلا کتاب خدا نیست بلکه این کتاب، دست نوشتههای یک فرد است یا مثلا پیامبر اسلام (ص)، پیامبر نبوده، باید ببینید ادّلۀ آن فرد چیست. اگر ادلهای دارد، در پاسخ به آن پاسخهای مستدلّی بدهیم. چون خداوند در قرآن کریم به 3 روش برای مقابله با دیگری اشاره کرده است. یک جایی وقتی کسی برهان میآورد باید برهان و دلیل برای آن بیاریم. اگر برهان و دلیل آورد، گفت به این دلیل من این دین یا این آئین یا این مسئله را قبول ندارم، باید در برابر برهان او برهان بیاوریم. نمیشود در برابر برهان و منطق دیگری شمشیر کشید. در مرحلۀ دوم اگر برهان نیاورد، اگر آمد با شما بگو مگو و جدل کرد، شما سعی کن سخن او را با جدال احسن جواب بدهی. در حالت سوم هم باید شیوۀ شما شیوۀ حسن و نیکو باشد؛ یعنی ممکن است یک موقع شما نتوانید با منطق و گفت و گو او را قانع کنید. اینجا امام صادق (ع) میفرمایند: «کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم.» یعنی اگر قرار است به دیگری الگویی بدهید و اقنایش بکنید، با رفتار و کردار خودتان این کار را انجام دهید.
امروزه در کشورمان و جهان کنونی، ظرفیتهای زیادی برای گسترش و نشر اطلاعات صحیح به مردم داریم. اگر کسی توهین کرد میتوانیم از روشهای مختلف مانند صدا و سیما، ماهواره، کتابها، نشریات، استادان و دانشمندان برجسته در حوزههای مختلف استفاده کنیم. اگر یکی به ما توهین کرد یا مثلا حرف زشتی زد، ما بیاییم حرف زشت او را با ده تا حرف زشت دیگر پاسخ بدهیم یا برویم بمب بگذاریم یا فضای ارعاب را برای او و اطرافیانش ایجاد کنیم؛ این کارها پشت کردن به دین و سیرۀ بزرگان دین است. سیرۀ انبیا، اولیا، علمای ربّانی و حکما این نبوده است؛ یعنی اگر به سیرۀ عملی و سیرۀ نظری آنها نگاه کنیم، در طول تاریخ هیچکدام بر این روشها صحه نگذاشتند. اساسا یکی از اصول دین ما «اِقرأ»، خواندن، مطالعه کردن است. دین ما دین جنگ و نزاع و کشت و کشتار نیست.
بسیاری از افراد دیندار معتقدند که دینشان راه سعادتی است که در دنیا و آخرت آنها را به سعادت میرساند. چه لزومی دارد که این خط قرمزهای مدرنیته را بپذیرند و در این چارچوب حرکت کنند؟
ما وقتی میگوییم مدرنیته، یعنی اینکه فضای جدیدی در جهان ایجاد شده است؛ مثلا یک دوران کشاورزی بوده. در عصر کشاورزی، روشها و شیوههای ارتباطات و مناسبات اجتماعی در چارچوب عصر کشاورزی بوده. وقتی وارد عصر صنعتی میشویم شیوه و مناسبات انسانها تغییر میکند؛ نه اینکه مثلا انسانها مثلا آن موقعها خشمگین بودند و الان با محبت شدند، یا آن موقعها با محبت بودند، الان خشمگین شدند؛ ولی شیوۀ ابراز محبت ممکن است تغییر کرده باشد. 40 سال قبل، اگر شما میخواستید اقوام و نزدیکانتان را ببینید، اصلا تلفن نمیزدید. از آن طرف شهر، میآمدید این طرف شهر. مثلا سر ظهر هم ممکن بود برسید، میآمدید خانۀ اقوام. آنها هم به هیچ وجه ناراحت نمیشدند که چرا بی خبر آمدید، چون وسیلۀ خبررسانی موجود نبود. ولی امروز اگر بخواهید چنین کاری را بکنید، بسیاری از افراد ممکن است به شما خرده بگیرند. این نشان میدهد زمانی که ابراز و ملزومات تغییر کند، مناسبات اجتماعی و فرمهای مناسبات اجتماعی نیز تغییر میکند. ما وقتی میگوییم مدرنیته، به این معنا نیست که باید یک سری خط و خطوط قرمز تعریف شود. بحث این است که ارتباط مدرنیسم و فلسفۀ مدرنیسم با دین چیست؟ آیا دین باید خودش را در قالب گفتمان مدرنیستی تعریف کند یا مدرنیسم باید خودش را با شاخصهای دینی سازگار کند؟ آن یک بحث دیگری است که تقریبا از حدود 100 تا 150 سال پیش در این مملکت شروع شده است و ادامه دارد که آیا ما باید دینمان را مدرن بکنیم یا مدرنیسم را دینی بکنیم؟ آیا اساسا این امکان وجود دارد که مدرنیسم به گونهای دینی بشود یا دین به گونهای مدرن بشود؟ آیا راه سومی هم وجود دارد؟ کسانی که به عنوان احیاگران دینی در جهان اسلام شناخته میشدند، معتقد بودند که نه دین باید مدرن بشود و نه مدرنیسم باید دینی بشود؛ بلکه راه سومی است که میگوید به جای اینکه بهدنبال این 2 پروژه باشیم یک تحول فکری مذهبی ایجاد کنیم که به عنوان راه سوم پاسخگوی دغدغههای ما باشد. بدین معنا که دین یک ثوابتی دارد و یک متغیراتی. آیا متغیراتش هم مانند ثوابتش مقدس است؟ یا نه، آن چیزی که باید حفظ بشود ثوابت دین است. حالا آن ثوابت دین را ما چگونه در مقتضیات متفاوت زمان و مکان بفهمیم؟ آن نیازمند اجتهاد به دست مجتهدی است که آگاه به دین و زمانۀ کنونی باشد.
ما باید در بررسی لعن های زیارت عاشورا به جای اینکه ما نگاه فرمالیستی داشته باشیم و بیاییم اینها را به صورت جوهرگرایانه ببینیم؛ یعنی ببینیم چه مؤلفههایی در فرد باعث میشود که او مستحق لعن شود
در زیارت عاشورا میبینیم لعنهای مختلفی بیان شده است. یک سری از این لعنها به بزرگان و سران فِرَق دیگر اشاره میکند و آنها را مورد عتاب قرار میدهد. نظر شما در مورد این لعنها چیست؟
ما وقتی در مورد لعن یا تبرّا و دوری جستن از مثلاً یک فردی یا یک عملی صحبت میکنیم در نماد شناسی دینی چگونه باید آن را فهمید؟ ما زمانی که میگوییم واقعۀ کربلا، شاید حدود 1400 سال فاصله باشد؛ یعنی زمینه و زمانه و مقتضیات زمان بسیار تغییر کرده؛ ولی یک چیزی وجود دارد که بین ما و آن فضا و آن واقعه یک نسبت مشترکی ایجاد میکند و آن فهم جامع از آن اتفاق است. اساساً واقعۀ عاشورا براساس چه فلسفهای شکل گرفت؟ یا به زبان دیگر ما میتوانیم از فلسفۀ واقعۀ عاشورا صحبت کنیم؟ آیا این حماسه فلسفهای داشته است؟ این قضیه بر چه مؤلفههایی مبتنی بوده؟ آن افرادی که در این واقعه نقش داشتند چه در اردوگاه امام حسین، چه در اردوگاه یزید، هر کدامشان چه مؤلفههایی در چه ابعادی داشتند؟ فکر میکنم چیزی که جالب است، و کمتر دربارۀ آن بحث شده این است که وقتی لعنها را در زیارت عاشورا بررسی میکنیم، خیلیها به این لعنها به صورت صوری و فرمالیستی نگاه میکنند؛ یعنی فکر میکنم وقتی اینجا صحبت از ابن مرجانه و ابن زیاد و معاویه و یزید شده، اساساً ما باید به دنبال آن شخصیتهای تاریخی باشیم که در 1400 سال پیش میزیستند، مثلا در دوران خلافت اموی. امروز خلافت اموی وجود ندارد، امروز صحنۀ کربلایی که در 1400 سال پیش بوده وجود ندارد؛ ولی یک چیزهایی وجود دارد که لایزال است، و میشود گفت جهان شمول هستند، و آن مفاهیم عدالتِ، ظلمِ، جورِ، شجاعتِ، مقابله با ظلم و جور و استبداد است. اساساً جامعۀ مطلوب یا جامعۀ معقول چگونه میتواند شکل بگیرد؟ آیا جامعۀ امروز بشری، نه فقط جامعۀ مسلمانان یا جامعۀ شیعیان، جامعۀ امروز بشری چگونه جامعهای میتواند باشد که شاخصهای جامعۀ مطلوب و معقول را داشته باشد؟ به عبارت دیگر اگر امام حسین امروز زنده بود، در میان ما بود، در کدام جامعه دوست داشت زندگی کند؟ یا آن مؤلفههایی که به دنبال آن بود چه مؤلفههایی است؟ ظلمستیزی؟ جورستیزی؟ استبدادستیزی؟ اینکه حق دیگری در جامعه پایمال نشود؟ آیا جامعهای که در آن شخصیت انسانها شکسته و پایمال شود جامعۀ حسینی است؟ آیا چنین جامعهای شاخصهایش با شاخصهای عاشورا همگام و همراه است؟ ما این لعنها را باید چگونه ببینیم؟ تفسیری که فکر میکنم میتواند ما را در قرن بیست و یکم یاری کند و همگام و همسو با روح زمان ما باشد این است که این لعنها را به صورت فرمالیستی نبینیم؛ بلکه به صورت باطنی به آنها نگاه بکنیم. یعنی اینکه ما اساساً آن رفتارها و رویکردهایی که باعث این میشود که انسان به سمت و سوی زشتی و پلیدی برود را در خودمان از بین ببریم. چه عاملی باعث شد این افراد لعن شوند؟ مثلاً وقتی میگویم معاویه لعن بشود، ببینیم او در طول تاریخ، چه رفتارها و کردارهایی داشته؟ امثال معاویهها در تاریخ زیادند. در قرآن هم ما یک موسی و یک فرعون میبینیم، یک محمد و یک ابوجهل میبینیم. چه چیزی باعث میشود که ابوحکیم که در بین اعراب، در بین مثلاً ساکنین مکه مشهور بود، در زبان قرآن به او ابوجهل میگویند، یعنی پدر جهل و نادانی؟ یعنی انسان وقتی از عقل و تعقل و حکمت بهره نبرد و به سمت جهل و گمراهی و سیاهی برود لعن میشود. به جای اینکه ما نگاه فرمالیستی داشته باشیم و بیاییم اینها را به صورت جوهرگرایانه ببینیم که گویی این لعن فقط مختص همان واقعۀ تاریخی بوده، ببینیم که چه مؤلفههایی میتواند در جامعه، انسانها را به سمت استبداد، بیرحمی و خشونت ببرد. اگر نگاهی به جامعۀ امروز انسان بیاندازید خشونت و استبداد وجود دارد؛ جامعههایی وجود دارد که در آن حق و حقوق دیگران پایمال میشود. مثلا همین که شما توی صفی ایستاده باشید و حق دیگری را پایمال کنید، یا در مثلاً داد و ستد حق دیگری را ضایع کنید، شما هم به همان نسبت مستحق لعن هستید. به همان نسبتی که نیکی میکنید مستحق سلام و صلوات هستید. یک مقدار به جای اینکه فقط ظاهرگرایانه به مسائل نگاه کنیم، آن نگاه جنبههای باطنی را هم ببینیم. بسیاری از مبارزات و جهادها، به جای اینکه مبارزات و جهادهای بیرونی باشد باید مبارزات و جهادهای انفسی باشد. ما همه را جهادهای بیرونی و ظاهری نبینیم. اگر نگاهی به عرفان و حکمت خودمان بیاندازیم، در سیر تاریخ تفکر و حکمت و عرفان، زیارت عاشورا فقط به این صورت ظاهرگرایانه مدنظر نبوده است. اگر زیارت عاشورا را این گونه ببینیم، نه تنها باعث انسجام و وحدت جامعۀ اسلامی میشود، بلکه در داخل خود ایران هم صاحبان ادیان و مذاهب دیگر را شیفتۀ خودمان میکند. مثلا حضرت ابوالفضل عباس (ع) چگونه شخصیتی بود؟ یکی از شاخصههای این شخصیت وفاداری بوده است. یکی از شاخصههای این شخصیت پایمردی بر اصول جوانمردی بوده. این برای هر جامعهای در هر زمان و مکانی میتواند الگو باشد. ما این الگو را چگونه میتوانیم در جامعۀ خودمان تبلیغ کنیم؟ به جای اینکه بیاییم یک حالت تقابلی داشته باشیم، بیاییم آن حس وفاداری، پایمردی، جوانمردی، استمرار و استقامت بر ایدهئالها را در خودمان به منصۀ ظهور برسانیم. اینها میتواند الگو برای جوامع دیگر باشد.
یکی از رسالتهای «کربوبلا» اطلاعرسانی در حوزه امام حسین علیهالسلام است که در راستای این رسالت، رویدادهای خبری را پوشش میدهد و مصاحبه با افراد صاحب نظر را به صورت غیرجانبدارانه در جهت تبیین دیدگاههای مختلف منتشر میکند. در نتیجه نظر افراد مصاحبه شونده لزوما همان دیدگاه «کربوبلا» نخواهد بود.