میم مثل منتقم!
سجاد خاکی صدیق
چند دقیقه ایست که نفسها درسینهها حبس شده. ثانیهها مانند روزها و دقیقهها مانند ماهها میگذرد. بغضها از شدت ترس جرئت ترکیدن هم دیگر ندارند! رنگهای صورتهای بی رمق و خسته، پریده و بدنها به شدت میلرزد، در آن گرمای شدید، سرمای عجیبی وجودمان را فرا گرفته، لبهای خشکیده و ترک برداشته مشغول راز و نیاز با محبوب است. چرا که «الا بذکر الله تطمئن القلوب...»