آمدی جانم به قربانت/آغاز محرم
علی رضایی
دوباره آمدی؟ بیا جلوتر ببینم خودت هستی؟ چشمهای من که درست نمیبیند، تو هم که حرف نمیزنی صدایت را بشنوم؛ ولی همان بوی قدیمی است، همان حس قدیمی، باید خودت باشی اصلا فقط تویی که میتوانی اینطور دل من را زیر و رو کنی.
همین که شنیدم دوباره میآیی دلم ریخت.