نهم محرم - محاصره خیمه ها در کربلا
محمدجواد حریری
در برابر کاروان کم تعداد امام حسین علیه السلام و یارانش، که اهل و عیالشان نیز همراه آنان بودند، عبیدالله بن زیاد نیروهای رزمی فراوانی به کربلا اعزام کرد.
در برابر کاروان کم تعداد امام حسین علیه السلام و یارانش، که اهل و عیالشان نیز همراه آنان بودند، عبیدالله بن زیاد نیروهای رزمی فراوانی به کربلا اعزام کرد.
شروع بهار همراه است با دعا و آرزوهای قشنگ. شروع بهار همراه است با یاد خدا؛ خدایی که مقلب القلوب و الابصار است، خدایی که حال ما را با شما خوب میکند!
شروع بهار همراه است با دعا و آرزوهای قشنگ. شروع بهار همراه است با یاد خدا؛ خدایی که مقلب القلوب و الابصار است، خدایی که حال ما را با شما خوب میکند!
اگر بترسم که از باب الرضا و باب شیرازی به من اذن دخول نمیدهید، بی اذن دخول از باب الجواد وارد حرمتان میشوم...
اگر بگویید که فقط حق دارم یک بار شما را قسم دهم، میگویم یا امام رضا به حق جوادت...
در روز شهادت تک پسرتان، در حرمتان بودن، دل شیر میخواهد و چاشنی اش کمی دیوانگی.
دیوانه رضا و ابن الرضا بودن...
از آن روزی که باید واژههایم با حضور به موقعشان گوشههایی از عظمتی را به تصویر میکشیدند، سنگینی رسالتِ از شما نوشتن را بر دوش خود احساس میکردم. سنگینیاش بر شانههایم تاب و توانم را ربوده بود؛ اما نمیدانم چرا از شما ننوشتم، میخواستم ولی ترسیدم! آری ترس، باید کلمات میگفتند ازعظمتتان! از حالاتتان! از کرامت شما! و ترسیدم که ادا نشود حقتان و به تصویر کشیده نشود عظمتتان!
نشان امیریاش را فرشتگان از عرش به فرش آوردند و مدال آقاییاش را نشانه کردند تا ره گم نکنند راهیان تیه سرگردانی. روشن ترین ستاره شب دیجور را علی (ع) فرمودی و چند باره فرمودی و تاکید کردی و پیمان گرفتی: حاضران به غایبان برسانند، هرکس من مولای اویم این علی مولای اوست.
هر چه سعی می کردم خودم را از آغوش مادرم جدا کنم نمی توانستم. پدرم صدا می زد: "محسن مگر از حال مادرت خبر نداری؟! مادرت مریض است! باید استراحت کند.» انگار جاذبهای سخت مرا نگه داشته بود، با هر زحمتی بود پدر مرا از مادرم جدا کرد و به خانه برد...
مظلومیت آن چنان بر وجود تو سایه افکنده که یادت بیاراده و ناگزیر، آتش بر خرمن وجود میافکند و خاطرهات بغض را در گلو میشکند.
باولادتت اگرچه جهان معنا گرفت، هدف و غایت آفرینش تحقق یافت و فضیلت، جامه تجسم پوشید.
با ولادتت اگرچه راز سر به مهر پاکی و عصمت گشوده گشت و چشم زنان جهان از ظلمت فقدان اسوه و الگو، به نور خیره کنندهٔ وجود نمونه و بیهمتای تو روشنی یافت.
با ولادتت، اگرچه پارسایی تولد یافت، نجابت جوانه زد، عشق شکوفه کرد، فداکاری جان گرفت، مادری و زن بودن افتخار شد و رایحهٔ ایثار در جهان پیچید...
چند دقیقه ایست که نفسها درسینهها حبس شده. ثانیهها مانند روزها و دقیقهها مانند ماهها میگذرد. بغضها از شدت ترس جرئت ترکیدن هم دیگر ندارند! رنگهای صورتهای بی رمق و خسته، پریده و بدنها به شدت میلرزد، در آن گرمای شدید، سرمای عجیبی وجودمان را فرا گرفته، لبهای خشکیده و ترک برداشته مشغول راز و نیاز با محبوب است. چرا که «الا بذکر الله تطمئن القلوب...»
نه دیروز و امروز، سالها پیش حجت بر او تمام شده بود. نه پسر، که پدر، راه را نمایانده بود وقتی که خاک را بویید و گفت: خوشا به حالت ای خاک!
حجت بر او تمام و در کربلا است. در سپاه دشمن پسر دختر پیامبر. باد میزند و بوی خاک، چرخ زنان به مشامش میخورد. سوار بر شتر به سمت پسر مردی رفت که آگاه، در قتلگاه پسر خود نماز خوانده بود.
پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.
×