یادداشتهایی از مجتبی فرآورده کارگردان فیلم ثارالله
همراه با کاروان حسینی تا اربعین | بیستم ذیالحجه
مجتبی فرآورده
کاروان در دل صحرا ره سپار بود، که به صدای تاخت سوارانی از دور، توقف کرد.
سواران به کاروان رسیدند و هیاهو کردند.
کاروان در دل صحرا ره سپار بود، که به صدای تاخت سوارانی از دور، توقف کرد.
سواران به کاروان رسیدند و هیاهو کردند.
نهیبی زد به اسب خویش و کران تا کران صحرا را بتاخت.
سرگشته و واله، به جستجوی راهی بود، تا از این هزار راهه راهی بیابد بسوی او.
فلق از افق سر زد و بر دشت پهناور تابید. خیمه ها برچیده شد و اشتران پُر بار و اسبان زین و کاروانان غبراق، آمادۀ سفری دوباره شدند.
قافله سالار ردا بر تن کرد و خواهر او را خواند. سر چرخاند. خواهر در آستانۀ خیمه ایستاده بود.
کاروان در دل صحرا ره سپرد و خورشید، همچنان به جستجوی سرنوشت کاروان،
نگاهش بر زمین خیره مانده بود.
در میان صحرای بی کران و انبوه شن های روان، تک خیمه ای رُخ نمود.
باد گرم و سوزان صحرا، پردۀ خیمه را بازی داد و ام وهب، با لبانی خشکیده نالید.
خورشید، این چشم گشودۀ آسمان، به تمامی خیره مانده بود بر زمین، تا ببیند که سرنوشت تاریخ، چگونه رقم می خورد در پیش روی این کاروان.
صحرای تفتیده خاموش بود و کاروان، با گُزیدگانی از زمان، هم نفس با خورشید، راه گشود و ره سپرد.
و عباس، عنان اسب در دست، به پای پیاده همراه کاروان.
شب از راه رسید بود و کاروانیان برخی در پناه خیمه ها آرمیده و گروهی به گِرد آتش نشسته و گوش جان سپرده بودند به آیات کتاب الله، که به صدای بُریر تلاوت شد.
خیمه گاه برپا شد بود، و خورشید رفت تا در پس افق رُخ پنهان کند.
مردان به تیمار اسبان و اشتران، نوجوانان حامل پشتههای هیزم،
و زنان در خیمه ای گِرد آمده بودند.
کاروان از روستایی در دل بیابان به درآمد. جمعی از روستاییان به کاروان پیوستند و همراه شدند، و دیگران، ماندند و دور شدن کاروان را به نظاره نشستند.
زمانی نگذشت، تک سواری از دور، به تاخت نزدیک شد و خود را به کاروان رساند.
پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.
×