در سوگ حیدر کربلا
اکرم صادقی
نسیم عطر گلبرگهای رها شده در صحرا را تا خیمهگاه برد و مرواریدهای اشک خواهران و عمهها به گونههای سوخته، غلطان گشت. او در میدان به زمین افتاد و پدر در کنار خیمهها...
نسیم عطر گلبرگهای رها شده در صحرا را تا خیمهگاه برد و مرواریدهای اشک خواهران و عمهها به گونههای سوخته، غلطان گشت. او در میدان به زمین افتاد و پدر در کنار خیمهها...
به در خانه که رسیدند پسرش از ماشین پیاده شد و در را برای پدر باز کرد و دست دراز کرد تا کمک کند و تمامقد مقابل پدر ایستاده بود. به قد و بالای پسرش که نگاهمیکرد دلش ضعفمیرفت و همیشه این را پشت لبخندش پنهانمیکرد...
پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.
×