چهارم محرم - اللهم العن العصابه التی جاهدت الحسین
مهدی شاهسوند
وقایع روز
چهارم محرم...
خیر! هیچ دلیل مستدل تاریخی بر این قضیه وجود ندارد، اما به فرض درست بودن هم چه مشکلی دارد؟ آیا با علم امام حسین علیه السلام به یاد سیدالشهداء علیه السلام می افتیم یا حضرت مسیح؟
ظهور دسته های عزاداری با توجه به خفقان شدید مخالفان اهل بیت (ع) تا مدتها امکان پذیر نبود تا با به قدرت رسیدن آل بویه امکان برگزاری آن ایجاد شد.
حکم استفاده از لباس مشکی چیست؟ آیا پوشیدن آن برای عزاداری جایز است؟ سیره ائمه بزرگوار دراینباره چگونه بوده است؟
از آن روزی که باید واژههایم با حضور به موقعشان گوشههایی از عظمتی را به تصویر میکشیدند، سنگینی رسالتِ از شما نوشتن را بر دوش خود احساس میکردم. سنگینیاش بر شانههایم تاب و توانم را ربوده بود؛ اما نمیدانم چرا از شما ننوشتم، میخواستم ولی ترسیدم! آری ترس، باید کلمات میگفتند ازعظمتتان! از حالاتتان! از کرامت شما! و ترسیدم که ادا نشود حقتان و به تصویر کشیده نشود عظمتتان!
عبادات بر دو گونه می باشند: توقیفی (مانند نماز که جزئیات آن دستور داده شده) و غیر توقیفی (مانند محبت به پدر و مادر که در هر زمان و مکان می تواند متفاوت باشد) در مورد عزاداری سیدالشهداء علیه السلام، هر دو نوع عبادت را داریم و بسیاری از سنتهای اقوام در عزاداری سیدالشهدا علیه السلام به علت دستور کلی به عزاداری از عبادات نوع دوم محسوب می شوند.
اصل در پرستش و بندگی است و هر تعظیم و اکرامی به معنای پرستش نیست! هیچکدام از شیعیان نیز به نیت پرستش، احترام به حجتهای خداوند نمیگزارند، بلکه ایشان را بنا به دستور الهی صاحب اختیار خود میدانند و به آنها محبت نموده و ایشان را تکریم میکنند؛ در ضمن تنها شیعه نیست که به قبور بزرگان خود احترام می گذارد در اکثر جوامع این امر دیده میشود و تنها فرقه وهابیت صد ساله است که چنین امری را شرک میپندارند.
«غروب»، «جمعه» و «دلتنگی» وابستگی خاصی به یکدیگر دارند. مهم نیست چه کاری انجام میدهی یا کجا هستی، وقتی جمعه میآید و زمان غروبش نزدیک میشود دلت شروع میکند به گرفتن.
سلام!
راستش من عاشق شدهام، اگر تعجب کردهای همین اول کار، این را بگویم که تعجبت را بگذار برای چند سطر بعد، چون عاشق شدن کسی که تعجب ندارد! جوان است و هزار و یک آرزو!! شاید همان طور که لبخند ملیحی زدهای و میخواهی به من تبریک بگویی، پیش خودت فکر میکنی که من عاشق چه چیز معشوقم شدهام؟ بگذار خیالت را راحت کنم تا خودت را خسته نکنی و به سلولهای محترم خاکستریت فشار نیاوری!!
دَستم زیر چونَم جا خوش کرده بود و برای سَرم شده بود ستون! باید وزنِ سر و اون همه فکر و خیالاتِ توشو تحمل میکرد!! انعکاس نور زرد چراغ مطالعه روی کاغذ سفید چشمامو به خودش خیره کرده بود. چند ساعته که انگشتای دستم خودکار رو بغل کرده؛ اما فقط به اندازه چند کلمه بیشتر ننوشته. نگاهم به سطل زباله فلزی گوشه اتاق افتاد، نور کم اتاق، سطل رو تار و تیره نشون میداد. با زبون بی زبونی فریاد میزد «از پذیرفتن زباله معذوریم!!» شاید وجدان سطل به درد اومده...
پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.
×