بانوی خرابه
هدی درزی
من تمام قوانین را موبهمو اجرا کردم. عمه از همهچیز گفته بود الا حکایت تشت طلا.حکایت عجیبی که مرا هم در جرگه یاران حسین قرار داد. اما من نه پای تشت طلا که پشت خیمه هنگامی که اصغر را دفن کردی؛ نه پای تشت طلا که وقتی اکبر به میدان رفت؛ نه پای تشت طلا که با عمو در علقمه و با تو در قتلگاه خدا را ملاقات کردم. پس چه ترسی از خرابه ...