موضوعات مقالات
  • حسرتی که به دل ماند و نماند

    نیلوفر مالک

    از بچگی آرزو داشت ظهر عاشورا، علامت را روی دوشش بگذارد و جلودار دسته باشد.
    همه می‌گفتند: «کوچکی، بزرگ که شدی بیا.» بزرگ شد، میان کسانی که داوطلب بودند علامت را بلند کنند، از همه لاغرتر بود.

    • تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۰/۰۲
    • بازدید: ۸۳۵۶
  • اشک و عطش

    حمزه ولی‌پور

    پسرک همان‌طور که داشت زنجیر می‌زد، توی صف در هیئت عزاداری پیش می‌رفت که ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد. پس از چند لحظه با لحن کودکانه رو به آسمان کرد و با خود گفت: «خدایا گریه نکن. بچه‌ها دیگه تشنه نیستن».

    • تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۲۹
    • بازدید: ۷۹۴۸
  • عشق مشترک

    زهره عیسی‌خانی

    مرد: «هر چی فکر می‌کنم، نمی‌دونم چرا باید ادامه بدیم.»
    زن: «دیگه هیچ نقطۀ مشترکی نداریم.»
    صدای دسته عزاداری، نگاه مرطوبشان را به هم دوخت.

    • تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۲۶
    • بازدید: ۶۵۴۱
  • بازدید

    سجاد یوسفی

    پدرش فوت شد. به سراغ لباس مشکی‌ها رفت. خندید. خیالش راحت شده بود. لباس مشکی‌ها را با شال یا حسین دیده بود.

    هر دیدی بازدیدی دارد!

    • تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۲۶
    • بازدید: ۷۵۶۷
  • تقویم شیعه

    ۱۶ ربیع الاول / ورود اهل بیت امام حسین (ع) به شام

    بنابر نقلی در شانزدهم ربیع‌الاول پس از گذشت 66 روز از واقعه عاشورا اهل بیت ایشان وارد شام شدند. ازجمله خاطرات دردناک اهل‌بیت اسارت آن‌ها در شام بوده است. زمانی که از حضرت سجاد می‌پرسند دشوارترین مصیبت شما در کجا رخ داد امام سه بار می‌فرمایند «شام».

    • تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۲۴
    • بازدید: ۹۴۲۰
  • تلافی

    مهدی نور محمد زاده

    خنجرش را بیرون آورد و به سمت میدان قدم برداشت. اباعبدالله (علیه‌السلام) مجروح و تشنه روی زمین افتاده بود و تکبیر می‌گفت. شمر نعره‌ای زد و خنجرش را بالا آورد. دستانش لرزید و چشمانش پر از اشک شد. دوباره خواست خنجرش را بالا ببرد که چشم‌هایش سیاهی رفت. زانوهایش سست شد و بر زمین افتاد. پیرمرد، نفس‌های آخرش بود که اباعبدالله (علیه‌السلام) را بالای سرش دید و غرق دست‌های نوازش اربابش شد.
    تعزیه به هم خورده بود و مردم بر جنازۀ شمر فاتحه می‌خواندند!

    • تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۲۴
    • بازدید: ۱۰۹۶۰
  • تجارت

    محمدحسن ابوحمزه

    در سال‌های تجارت چه وقت بسیارموفق بودی؟

    - سال شصت و یک هجری. آن سال بسیار در کار تجارت سود بردم. روزهایی بود که در کوفه کاغذ بسیار کمیاب و گران شده بود. گویا همۀ مردم می‌خواستند نامه بنویسند.

    • تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۲۴
    • بازدید: ۵۱۳۶
  • اهالی کوفه

    مریم کمالی نژاد

     

    حضرت (علیه‌السلام)، احوال مردم کوفه را پرسیدند.
    مجمع ابن عبدالله گفت: «دل‌ها به هوای تو، شمشیرها بر جفای تو.»
    دلت که با عملت یکی نباشد، کوفی می‌شوی!

    • تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۲۳
    • بازدید: ۵۴۵۶
  • دل انتظار

    احمد ایزدی

    پسرهایش که رفتند، چشم انتظار ماند، تا امام علیه‌السّلام برشان گرداند.
    حالا امام علیه‌السّلام رفته.
    زینب مانده؛ دل انتظار...

    • تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۲۱
    • بازدید: ۵۱۵۹
  • سنگ

    ایمان چیت‌ساز

    با حسرت به دست‌های او چشم دوخت. آرزو کرد ای کاش بر سر او هم دستی بکشد و او را هم بغل کند. اما حسرت به دل ماند. فردا غروب، دل سنگش شکست، وقتی پای طفلان شهدای کربلا با او برخورد می‌کرد و صدمه می‌دید.

    • تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۲۰
    • بازدید: ۷۳۲۶
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×