موضوعات مقالات
  • عمو به قربانت

    سید محمد بنایی

    سوار بر اسب، کوچه های مدینه را یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذاشت که ناگاه پیرمردی قد خمیده و عصا به دست مقابلش درآمد. پیرمرد تا سوار را دید اخم هایش را درهم کشید و عصایش را در دستش فشرد. از نگاهش شرارت می‌بارید. سوار افسار اسب را کشید.

    • تاریخ انتشار: ۱۳۹۲/۱۰/۰۹
    • بازدید: ۷۰۵۹
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×