دعوتم کن به جشن میلادت / به مناسبت سوم شعبان
هدی درزی
امشب درهای آسمان باز است و فرشتگان گهوارهاش را از یکدیگر میربایند....
امشب درهای آسمان باز است و فرشتگان گهوارهاش را از یکدیگر میربایند....
وسعت وجودتان آنچنان مرا به شگفت آورد که دست به دامان زمین و زمان شدم:
خواستم از آب بگویم که آیینه زلال مهربانیان است و مهریه مادرتان ......نتوانستم!
اما از همه میشنوم که تمام شد آن روزها، باید با پرچمهای سیاه خداحافظی کنی !
بگذار روزها و ماهها و فصلها بیایند و بروند.....
«بسمالله الرحمن الرحیم، از حسین بن علی به محمد بن حنفیه و اطرافیان او از بنیهاشم
گویی اینکه دنیا اصلا وجود نداشته و آخرت همیشگى و دائم بوده و هست. والسلام.»
اگر بگویم أَحلی من العسل برای من، دیدن صورت زیبای توست، باز هم میروی؟ با رفتنت از عسلهای خودت به من هم میچشانی
قسم به رزقی که حور و ملک از دستان تو میخورند. میگویم که با سایهی تو، نور، یقین قلب من شد. از وجود تو عطر گل میرسید؛ غنچه عشقی که به رنگ ریحانه در سینهات روییدن گرفته بود خوش قامت ترین سرو فضیلت شد؛ و تو کنار امامت ماندی، نه پیش رفتی و نه عقب ماندی و عقب راندی همهی آنچه بوی دوگانگی با راه بهشت میداد
فکرش را بکن همچنین روزی باشد، برای عرض تسلیت، از باب عبدالله (ع) داخل صحن عثمان (ع) شوی؛ درست مقابل ورودی جعفر(ع) بایستی و به مادر عباس (ع) سلام دهی!
من تمام قوانین را موبهمو اجرا کردم. عمه از همهچیز گفته بود الا حکایت تشت طلا.حکایت عجیبی که مرا هم در جرگه یاران حسین قرار داد. اما من نه پای تشت طلا که پشت خیمه هنگامی که اصغر را دفن کردی؛ نه پای تشت طلا که وقتی اکبر به میدان رفت؛ نه پای تشت طلا که با عمو در علقمه و با تو در قتلگاه خدا را ملاقات کردم. پس چه ترسی از خرابه ...
اما این بار، عون، پسرش را آوردهاند...
حتی صدای ردپای اشکی بر گونهای هم به گوش نمیرسد!
دوستانم آمدهاند و من به تک تکشان سفارش کردهام که سلام شکستهام را به تو برسانند و هقهق گریههایم را. ما از راه جاماندهایم نه از تو.
پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.
×