بغض
فاطمه قنبریان
در تمام مدتی که مرا به دندان گرفته بود بغض توی گلویم گیر کرده بود. عمود که بر فرق سرش خورد بغضم ترکید و اشکهایم ریخت روی زمین. مرد متحیر و مأیوس باقی ماند.
در تمام مدتی که مرا به دندان گرفته بود بغض توی گلویم گیر کرده بود. عمود که بر فرق سرش خورد بغضم ترکید و اشکهایم ریخت روی زمین. مرد متحیر و مأیوس باقی ماند.
چه قدر زیبا شدی عباس.
چه قدر این لبخند به صورتت خوب نشسته.
مشک را به دندان گرفته ای و لبخند میزنی...
پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.
×