مفهوم لغوی و اصطلاحی توکل
«وکَلْ» در لغت عرب، مرد ضـعیف را گویند و «وکْلْ» اعتماد بر دیگری است در امری. «توکل» اما آشکار ساختن ناتوانی است در امری و تکیه زدن بر دیگری؛[1] به این معنا کـه فـرد بـا درک ضعف و ناداری خویش، به یک کاردان لایق اعتماد ورزد و امـر خود را به او بسپارد.[2]
«وکیل» از وکالت برگرفتهشده است و وکالت به معنای تسلط بر امری است که به غیر شـخص وکـیل بازمیگردد، ولی وکیل قائم به امر و مباشر در آن است.[3]
«توکیلِ» دیگری نیز به هـمین مـعناست که او را در امری تسلط دهند تا وی آن را به انجام رساند.[4] باید به یاد داشت توکیل خداوند بر بنده بـه ایـن مـعنا نیست که آدمی مالک و مدبر است، بلکه بدان معنا است که خـداوند اذن داده اسـت تـا هر امری را به مصدرش و هر فعلی را به فاعلش نسبت دهند و چنین نسبتی را به نـحوی از تـملیک، مـِلک ایشان ساخته است و این مصادر در اثر و فعل اصالت و استقلال ندارند و سبب مستقل، تنها خـدای سـبحان است که بر هر سببی غالب و قاهر است.[5]
وکیل همچنین از جمله نامهای خداوند اسـت و در حـقیقت او تـنها کسی است که در همه امور میتوان بر وی تکیه کرد و تمامی کارها را میشود بدو واگـذاشت و هیچکس غیر او را نسزد که از هر حیث و بهطور کامل و به اقتضای ذاتش و بـر ذاتـش، بـیهیچ حد و قیدی بر او اتکال جست.[6] هم ازاینروست که گویند: «التَّوکلُ، هُوَ الثِّقَهُ بِما عِندَ اللّهِ وَ الْیـَأسُ عـَمّا فِی اَیْدِی النّاسِ»[7]؛ توکل، یعنی اطمینان بدانچه نزد خداست و ناامیدی از آنچه در دستان مـردم است.
معنای توکل ایـن نـیست که انسان نسبت امور را به خویش یا به اسباب قطع یا انکار کند.
خاستگاه و مـبانی توکل
کـشف رستنگاه و مبانی توکل، در گرو ژرفکاوی در باب صفات خدا و ویژگیهای مخلوقات و بررسی روابط عالم تکوین است.
تـأملی ژرف در تـعالیم اسلام، این نکته را آشکار میسازد که بسیاری از آموزههای این دین، از یکسوی ریـشه در توحید دارد و با صفات خداوندی درآمیخته است و از سوی دیگر، با مخلوقات ربط مییابد و با مختصات وجودی آنـان در مـیپیوندد. صفات بیشمار خداوندی از یکسو و ویژگیهای پرشمار مخلوق از سوی دیگر، ساختار و بـافتاری بـس باشکوه و پیچیده پدید میآورد که کـشف کـامل ارتـباط میان اجزای آن کاری است بس دشوار و تـنها شـاید از عهده امام معصوم برآید و بس.
توکل نیز از جمله همین آموزههاست؛ یعنی از یکجانب سـر بر آستان صفات بیشماره الوهـی دارد ـصـفاتی نظیر خـالقیت، ربـوبیت، حـکمت، عالمیت، رازقیت، رحمانیت، رحیمیت، قدرت و سـببیت در اسـبابـ و از جانب دیگر با نیازها و ویژگیهای آدمی که از نقایص وجودی و غیر وجودی او سرچشمه میگیرد، ارتباطی وثیق مییابد؛ صفاتی هـمچون ناداری، نادانی، ناتوانی، بـیپناهی، پیـمانشکنی، خطاکاری، سهلانگاری، سرکشی،... و حد واصـل مـیان این دوسویه نیز قوانین تکوینی و تشریعی عالماند و ما امید داریم تا در حد بـضاعت و قـدر لطف آینهدار نور خداوندی، حـسین بـن عـلی (ع)، اصول و شـاکله تـوکل را بکاویم.
شیوه توکل
نـگاهی ژرف در آنچه از صـفات خـداوند گـذشت و تأمل در ویژگیهای انسان و جهان و نیز کاوش در سنتهای خداوند در عالم، هر صاحبخردی را به توکل راه مینماید. خداوند خواسته است امور عالم را بر اساس قوانینی که خود بر نهاده است اداره کند و خواسته است که هر امری از طریق اسباب و عللی صورت پذیرد که او تکوین نموده است[8] «اللّهُمَّ یَا مُعطِی الخَیراتِ مِن مَنَاهِلِها و مُنْزِلَ الرَّحَماتِ مِن مَعادِنِها»[9] ای بخشنده خیرات از سرچشمههایش و ای نازلکننده رحمتها از راههایش.
بـر ایـن اساس آدمیان ناگزیرند برای دست یافتن به خواستههایشان و رفع نیازمندیهایشان از اسباب و عللی که در اختیارشان نهاده شده است بهره گیرند و به سامان امور خویش بپردازند. از جمله این اسباب و علل، آگـاهی و قـدرت و اختیار و اراده آدمی است؛ یعنی خداوند به او قدرت داده است که بتواند به اختیار خود اراده کند و برگزیند و به وسیله دیگر اسباب و علل به تدبیر امـور خـویش بپردازد؛ اما با نظر بـه آنچه گذشت، «رشد فکری آن است که وقتی انسان امری را اراده میکند و به منظور رسیدن به آن متوسل به اسباب مادیای که در دسترس اوست میشود، در عین حال، چـنین مـعتقد باشد که تنها سـببی کـه مستقل در تدبیر امور است خداوند سبحان است و به این ترتیب استقلال و اصالت را از خودش و اسبابی که در رسیدن به آن امر به کار بسته نفی نموده، بر خدا توکل و اعتماد ورزد.
پس معنای توکل ایـن نـیست که انسان نسبت امور را به خویش یا به اسباب قطع یا انکار کند؛ بلکه معنایش این است که خود و اسباب را در تأثیر مستقل ندانسته، معتقد باشد که استقلال و اصالت، منحصراً از آن خـدای سبحان اسـت و در عین حال سببیت غیر مستقله را برای خود و برای اسباب قائل باشد.[10]
و این مسیری است که هر عاقل رشـیدی باید سیره خود قرار دهد؛ زیرا اگر انسان دچار گمراهی نـباشد مـیبیند و احـساس میکند که نه خودش مستقلاً میتواند امور خود را اداره کند و نه اسباب عادیای که در اختیار اوست میتواند او را مـستقلاً بـه مقصد برساند؛ بلکه باید در همه امورش به وکیلی مراجعه کند که صلاح هـمه امـورش بـه دست اوست و هموست که به بهترین وجه امورش را اصلاح میگرداند و آن وکیل همان خدای قاهری اسـت که هیچچیز بر او قاهر نیست و خدای غالبی است که هیچچیز بـر او غالب نیست؛ هر چـه بـخواهد میکند و هر حکمی اراده کند انفاذ مینماید.
بر این بنیاد، آدمی در هر امری با آنکه از اسباب و ابزار و عللی که در دسترس اوست بهره میبرد و بهوسیله آنها مقاصد خویش را پی میگیرد، همواره خود و آگاهی و قـدرت و اختیار و اراده خویش را ـبه دست خودـ به خداوند و در مسیر خواست و اراده تکوینی و تشریعی او بازمیگرداند و ربط میدهد و پیوند میزند: «اِلهی أَغْنِنِی بِتَدبِیرِکَ لِی عَنْ تَدبِیری وَ بِاختِیارِکَ عَن اِخْتِیاری»؛[11] بارالها! به تدبیرت مرا از تدبیر خـودم بـینیاز گردان و به اختیارت مرا از اختیار خودم بینیاز ساز.
مراتب مافوق توکل
امام در پاسخ بـه ابـن عـباس که اصرار میورزید تا امام از عزیمت بـه کـوفه خودداری کنند، فرمودند: «ابن عباس دیگر اصرار مکن که قضای خدای مقتدر و باشکوه بازگشت ندارد».
«بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ... تَوکَّلتُ عَلی اللّهِ وَ لا حَولَ و لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللهِ العَلیِّ العظیمِ. اللّهم اِنّی اسْلَمْتُ نَفسِی الیکَ و وجَّهْتُ وَجْهی اِلَیکَ و فَوَّضْتُ أمـرِی اِلَیکَ»؛[12] بـه نام خداوند بخشنده مهربان... بر خدا توکل کردم و هیچ جنبش و توانی جز از خداوند والا مرتبه بزرگ نیست. بار خدایا! نفسم را تسلیم تو کردم و روی خود را به سوی تو گردانیدم و امر خـویش را بـه تو تفویض کردم... .
واگذاری امر به خداوند مراتب و مقاماتی دارد که توکل اولین آنهاست و با نظر به ترتیب هر یک آنها و نیز قرابت فراوان آنها با یکدیگر، در این مقام، چـندی از ایـن مـقامات و مراتب را از کلام امام (ع) بـر مـیکاویم. در مـناجات فوق، امام حسین (ع) پارهای از این منازل و مراتب را؛ یعنی توکل و تسلیم و تفویض را برشمردهاند. همانگونه که از این گزیده نورانی برمیآید، تـوکل سرآغاز این واگذاریهاست. ارباب عرفان و اخلاق بر آن هستند کـه فرد در این مقام خداوند را در امر خویش وکیل میگیرد و برمیگمارد[13] و این در حالی است که او تعلق خود را به آن امر از دست نـداده اسـت و خـداوند را جانشین و قائم مقام خویش میداند و میدارد.[14] به این ترتیب در این مـقام شخصیت و اعتبار موکل محفوظ است.[15]
در پاسخ بـه ابـن عـباس که اصرار میورزید تا امام از عزیمت بـه کـوفه خودداری کنند، فرمودند: «ابن عباس دیگر اصرار مکن که قضای خدای مقتدر و باشکوه بازگشت ندارد».
مقام تسلیم
امام (ع) در دعای صبح و شام چنین میفرمایند: «اَللّهم اِنِّی أَسْلَمْتُ نَفْسِی اِلَیکَ وَ وَجَّهْتُ وَجـهِی اِلَیکَ»؛ [16] بـار الهـا! من خود را به تو میسپارم و روی خویش را سوی تو میدارم... .
«تسلیم» مـقامی اسـت فوق مرتبه توکل و رضا. «تسلیم باز سپردن باشد و در این موضع مراد از تسلیم آن است که هر چـه سـالک آن را نسبتی به خود کرده باشد آن را به خدا میسپارد». [17]
تسلیم، انقیاد و گردن نـهادن است. [18] آدمـی در ایـن مقام نفس و جان خویش را با خضوع و خشوع تمام بر آستان خداوندش مینهد تا هـر چـه او بـخواهد سالک همان کند.[19] «و این مرتبه بالای مرتبه توکل باشد؛ چه در توکل کاری که با خـدای مـیگذارد بهمثابه آن است که او را وکیل میکند، پس تعلق خود را به آن کار باقی مـیداند و در تـسلیم قـطع آن تعلق میکند تا هر امری که او را به خود متعلق میشمارد و همه را، متعلق به او داند». [20]
هـمچنین ایـن مقام، از «رضا» نیز بالاتر است؛ «چه در مرتبه رضا، هر چه خدا کند مـوافق طـبع او بـاشد و در این مرتبه طبع خود و موافق و مخالف طبع خود، جمله با خدای سپرده باشد. او را طبعی نـمانده بـاشد تا آن را موافقی و مخالفی باشد. «لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجا مِمَّا قَضَیْتَ» (نساء: 65)، از مـرتبه رضـا بـاشد، «و یُسَلِّمُوا تَسْلِیما» از بالای آن». [21]
تسلیم، در رفتار و افکار و کلمات امام حسین (ع) بسیار میدرخشد. به ایشان خـبر دادنـد کـه ابوذر میگوید: «برای من فقر محبوبتر از بینیازی است و مریضی محبوبتر از سلامتی اسـت». امـام فرمودند: «و هر کس به نیک گزینی خدا بر خودش تکیه کند جز آنچه خدا بر او برگزیده است برنمیگزیند». [22]
امام میفرماید: بار الها! آغاز همه از توست و مشیت از آن توست و همه جنبشها و تـوانمندیها از توست و تویی آن ذات کاملی که معبودی بر حق جز تو نیست.
همچنین حضرت در جایجای سفر فرجامینشان، برترین الگوی تسلیم در برابر خـداوند را بـر جای نهادهاند. برای نمونه ایشان در پاسخ بـه ابـن عـباس که اصرار میورزید تا امام از عزیمت بـه کـوفه خودداری کنند، فرمودند: «ابن عباس دیگر اصرار مکن که قضای خدای مقتدر و باشکوه بازگشت ندارد». [23]
مقام تفویض
«بِسم اللّه الرَّحْمنِ الرَّحـیم... تـَوَکَّلْتُ عَلَی اللّه وَ لا حـَولَ وَ لا قـُوهَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلیِّ العَظیمِ. اَللّهُمَّ اِنِّی اَسـْلَمْتُ نـَفْسِی اِلَیکَ وَ وَجَّهْتُ وَجْهی اِلَیکَ وَ "فَوَّضْتُ" اَمْری اِلَیْکَ...»؛[24] به نام خداوند بخشنده مهربان... بـر خـدا توکل کردم و هیچ جنبش و توانی جـز از خداوند والا مرتبه بس بـزرگ نـیست. خداوندا! من خود را به تـو مـیسپارم و روی خود را سوی تو میدارم و امر خویش را به تو تفویض میکنم... .
سید شهیدان عـالم ـکـه درود خدا بر او بادـ در آخرین کـلمات ایـن نـیایش امر خویش را بـه خـدا تفویض میکنند. «تفویض از اعـمال بـاطنی است و به سرّ سالک بازمیگردد که در آن قطع تصرف میکند و از مقامات مفرد آن است. در تـفویض بـنده بهکلی نفی ماسویالله میکند و حتی خـود را نـیز در میان نـمیبیند...، در حالی که تسلیم از متعلقات نفس اسـت و از اعمال مجرد آن. تسلیم سپردن باشد و تفویض باز گذاشتن. از این جهت مقام تسلیم از تفویض فـروتر باشد». [25] در ایـن رتبه پس از آنکه انسان خود را سراسر تـسلیم خـداوند کـرد، از حـول و قـوه تبری میجوید و یـک سر امـر خویش را به مولایش بازمیگرداند و باز میگذارد: «اِلهی أغْنِنِی بِتَدْبِیرِکَ لی عَنْ تَدْبِیری وَ بِاخْتِیارِکَ عَن اِخْتیارِی»؛[26] بار الهـا! بـه تـدبیرت مرا از تدبیر خودم بینیاز گردان و به اخـتیار خـویش مـرا از اخـتیار خـودم بـینیاز کن.
در این مقام خداوند متولی و مختار مطلق است و هر آنچه میخواهد میکند و همینجاست که امام میفرماید: بار الها! آغاز همه از توست و مشیت از آن توست و همه جنبشها و تـوانمندیها از توست و تویی آن ذات کاملی که معبودی بر حق جز تو نیست.[27]
دلهای اولیایت را اقامتگاه مشیت خود و کمینگاه اراده خویش ساختهای و اندیشههای آنها را پایگاههای اوامر و نواهی خود ساختهای. پس هرگاه خواستههای خود را بطلبی، از بـاطن ایـشان آن نهفتهها را که پوشیده داشتهای به جنبش درآوری و از اراده خود آنچه در پیمانها به آنها آموختهای ـبه واسطه اندیشههایی که تو را میخوانند و با حقایق عطیههای تو بهسوی تو دعوت میکنندـ بر زبـانشان جـاری میسازی و من به تعلیم تو میدانم (آن حقایق و اسراری را) که در برابر آن به من و پناهنده ساختن من به آن، تنها تو مورد سپاسم هستی.