عبدالملک بن مروان بن حکم، پنجمین خلیفه اموی و دومین حاکم تیره مروانی است که در ماه مبارک رمضان سال 65 قمری پس از هلاکت پدرش مروان بن حکم، در شام به خلافت رسید.[1]
وی پیش از خلافت پیوسته ملازم مسجد بود و قرآن مجید را بسیار تلاوت میکرد و بدین جهت وی را «حمامه المسجد» میگفتند. اما هنگامی که به خلافت رسید، قرآن را بر هم نهاد و گفت: سلام علیک، هذا فراق بینی و بینک.[2]
عبدالملک مروان از خونریز ترین خلفای بنی امیه است. عبدالملک بن مروان در آغاز خلافت خویش با پیامدهای نهضت امام حسین علیهالسلام درگیر بود و بنی امیه در حال انقراض بود دو قیامی که به واسطه حادثه عاشورا و استفاده از شرایط پس از آن منجر به پیروزی شده و موفق به تشکیل حکومت شده بودند، مواجه بود. نخست عبدالله بن زبیر بود که در مکه معظمه قیام کرد و به پیروزی رسیده بود و علاوه بر حجاز و یمن بسیاری از مناطق عراق و شام را نیز در اختیار گرفته بود. دیگری مختار بن ابیعبیده ثقفی بود که با یاری و همراهی شیعیان در کوفه قیام کرد و علاوه بر این شهر، بسیاری از بخشهای میانی و شمالی عراق را در استیلای خود گرفته بود. ولی حکومت مختار بن ابیعبیده ثقفی، چندان دوام نیافت و بدست مصعب بن زبیر برادر عبدالله بن زبیر از میان رفت و تمام سرزمین عراق نیز به حکومت آل زبیر پیوست.
از آن زمان پیوسته میان زبیریان و امویان درگیری و جنگ بود و این وضعیت به مدت نه سال ادامه داشت و سرانجام، حجاج بن یوسف ثقفی از سوی عبدالملک بن مروان مکه معظه را سنگباران و آتشباران کرد و با تخریب خانه خدا و کشتار عظیم مردم، عبدالله بن زبیر را در سال 73 قمری کشت و به حکومت چندین ساله وی پایان داد و از این زمان سراسر مناطق اسلامی در تحت سیطره عبدالملک قرار گرفت.
در زمانی که عبدالملک مشغول سرکوب مخالفان بود، توانست انسجام لازم را در خاندان اموی با از بین بردن مدعیان حکومت؛ همچون عمر بن سعید برقرار کند؛ اما همچنان گروهی که به خوارج مشهور بودند، سد راه آنان بود.
خوارج بعد از بیعت با ابنزبیر و سپس بیزاری ابنزبیر از آنان به چند شعبه تقسیم شدند که این تقسیم بندی بر اساس دیدگاهای اعتقادی و سیاسی صورت گرفت. از جمله مهمترین انشعابات این گروه «ازارقه»، «صفریه» و «اباضیه» بودند.
ازارقه به رهبری نافع بن ازرق از اوضاع نابسامان سیاسی حکومت اموی استفاده کرده و توانست بر بصره چیره شود؛ ولی اهالی بصره او را نپذیرفتند و با یارانش به سوی اهواز رفت و به تهاجمات نظامی اقدم کرد، که در یکی از حملاتش به بصره در سال 65 کشته شد.[3]
در زمانی که خوارج ازارقه بصره را تهدید میکردند، خوارج صفریه به رهبری صالح بن مسرح از شمال موصل کوفه را هدف حملات خود قرار داد. در نهایت پس از چند سال جنگ و درگیری توسط حجاج سرکوب شدند.[4]
گروهی دیگر به رهبری نجده بن عامر حنفی از سال 65 به بحرین و دیگر مناطق اطراف آن رفته و شروع به حمله بر ضد ابنزبیر و عبدالملک کردند که نهایتا توسط عبدالملک محاصره و سرکوب شدند.[5]
پادشاه روم با نقض پیمان صلح با مسلمانان به سرزمینهای شام حملهور شد.[6]
پادشاه روم برای عبدالملک بن مروان نامهای نوشت به این مضمون که: « تو گوشت شتری را خوردی که پدرت بر آن سوار شد و از مدینه فرار کرد! من با سیصد هزار لشگر با تو سخت خواهم جنگید! »
عبدالملک پس از دریافت این نامه به حجّاج نوشت:« به سوی علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام نمایندهای را بفرست و به او وعدههای فراوان بده و آنچه را که ملک روم برای من نوشته، برایش بنویس.»
حجاج فرمان عبدالملک را اطاعت کرد.
حضرت علی بن الحسین (ع) بعد از خواندن نامه فرمود: « برای پادشاه روم بنویسید خداوند لوح محفوظی دارد که هر روز سیصد مرتبه به آن توجه میکند و در هر توجهی کسی را میمیراند یا زنده میکند، عزیز بر میگرداند یا ذلیل میکند. من امیدوارم یکی از همین توجهات کار تو را تمام کند.»
حجاج پیام امام را برای عبدالملک فرستاد و عبدالملک نیز عیناً آن را برای پادشاه روم ارسال کرد. پادشاه روم بعد از خواندن نامه گفت: «این فقط میتواند از زبان یکی از پیامبران خدا خارج شده باشد.»
این مطلب نشاندهندۀ اعتقاد و اعتراف عبدالملک بن مروان به جایگاه بلند حضرت علی بن الحسین (ع) است. او میداند جواب تهدید پادشاه روم را باید از امام بگیرد و امام نیز در چنین وضعیتی از راهنمایی او دریغ نمیفرماید. اما باید توجه داشت همین مطلبی که در نامهی امام آمده، در مورد خلیفهی غاصبی مثل عبدالملک نیز صادق است و او خودش هم باید از آن درس لازم را میگرفت.[7]
او با اینکه به جان امام سجاد (ع) تعرض نکرد اما بدترین دوران برای شیعیان بود بسیاری از شیعیان را قتل عام کرد. یکی از گناهان او سوار کردن حجاج بن یوسف بر گرده مردم بود که سفاک و بسیار خون ریز بود و هزاران نفر را به جرم شیعه بودن کشت.
عبدالملک که خطر رومیان را احساس کرد، مجبور به پرداخت باج به رومیان شد و مقرر شد هر جمعه هزار دینار به آنان بپردازد.[8] پس از فراقت عبدالملک از آشوبهای داخلی، مسلمانان به سرزمینهای روم حمله کرده و مناطق زیادی را به تصرف درآوردند. به این ترتیب پیمان صلح نقض شد.[9]
از طرف دیگر عبدالملک به شمال آفریقا متوجه شده و فتوحات را در این سرزمین آغاز کرد که پس از یک وقفه کوتاه، به فرماندهی حسان بن نعمان غسانی شمال آفریقا را در نوردید و رومیان را که بر آن سرزمین حکومت میکردند به عقب راندند. در آن هنگام رومیان به کمک ناوگان دریایی تلاش کردند قرطاچنه را که نیرومندترین پایگاه نظامی رومیها که توسط حسان فتح شده بود، باز پس بگیرند؛ اما حسان آنان را بیرون راند وبرای اینکه آرزویشان را در بازگشت مجدد ناکام کند آن شهر را کاملا ویران کرد و در شرق آن شهری اسلامی به نام تونس بنا نمود.[10]
عبدالملک در پی مشروعیت بخشی دوباره به بنی امیه بود زیرا پس از عاشورا بنی امیه دیگر مشروعیتی نداشت. به اطلاع عبدالملک بن مروان رسید که شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد حضرت زین العابدین (ع) است. فردی را نزد امام فرستاد و تقاضا کرد شمشیر را به او ببخشد، اما امام نپذیرفت.
عبدالملک با شنیدن این خبر، نامهی تندی خطاب به او نوشت و تهدید کرد سهم او را از بیت المال قطع میکند.
امام سجاد (ع) در پاسخش چنین نوشت: «خداوند برای متقین و پرهیزگاران از آنچه برایشان ناخوشایند است، راه خروج قرار داده، آن را ضمانت کرده و روزیشان را از جایی که فکرش را نمیکنند، به آنان میرساند. او در قرآن فرموده: «خداوند تمامی خائنین ناسپاس را دوست ندارد.» حال تو بنگر کدامیک از من و تو, مستحق این آیه هستیم.»
از قاطعیت امام در پاسخ به عبدالملک این طور برمیآید که انگیزهی عبدالملک در تقاضای شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، بسیار اساسیتر از داشتن یک شیء عتیقه و یا حتی متبرک بوده است. او میدانسته وجود شمشیر پیامبر نزد امام سجاد نشانه اولویت و حقانیت او برای امامت و رهبری جامعه و جانشینی پیامبر (ص) در همه شئون سیاسی و اجتماعی است.[11]
عبدالملک به مدت 21 سال حکومت کرد و سرانجام در چهاردهم شوال سال 86 قمری در دمشق، مقر خلافت امویان به هلاکت رسید.
پس از وی چهار تن از فرزندان بلاواسطه و چندین نفر از فرزند زادگانش به خلافت رسیدند. درباره تاریخ وفات عبدالملک را اکثر مورخان، روز چهاردهم شوال را اختیار کردهاند.[12]