هر یک از اعضا نسبت به ما حقی دارند و ما هم حقی!
چشم، حقش دیدن خوبیها و ثواب کردن و صواب دیدن است.
با دست هم باید به خوبیها دست داد، کمک به دیگران و سد راه بدیها شدن!
و این حق است که میانه میدان جولان میدهد و ما یک گوشه کز کردهایم با این اعمالمان، شاید هم اعضای بدنمان شاکیاند از رفتار ما و ما عین خیالمان نیست!
مابین این همه تاریکی، بعضیها انگار آمدهاند که حقِ دست و چشمانشان را کف دستشان بگذارند!
آمده اند که مرد ادب باشند و روی تمام وظیفهها را رو سفید کنند.
و همانها، به دنیا خوش آمدهاند.
بلا گردانند، از همان ابتدا...
دست میدهند، چَشم میگویند و چشم میدهند.
حق دست را عباس علیهالسلام میداند...
حق چشم را تیر میفهمد...
عالم باید به سبک شما بشود، آن وقت مثل پرندهای سبک بال، پرواز میکند.
تولدتان مبارک؛
دستها و چشمها شرمنده وفای شما و ماجرای علقمهاند.
قنداقه شما را جبرائیل تکان میدهد و
امیر بیقرینه هم در گوشتان اذان و اقامه میگوید.
الحق که عباسید...
یا عباس مرا نجات بده