نام مبارک آن حضرت، «علی» کنیهٔ آن حضرت «اباالحسن»، مشهورترین القابشان «زینالعابدین» و «سجاد» و نام مادر آن حضرت «شهربانویه» میباشد.
ولادت آن حضرت در سال 38 هجری بوده و حدود دو سال از عمر شریفشان میگذشت که جدش امیر مؤمنان (ع)به شهادت رسیدند. بعدازآن مدت ده سال شاهد حوادث دوران امامت عموی خویش امام مجتبی (ع)و پس از شهادت آن حضرت دوران ده سال امامت، کنار پدر بزرگوارشان سیدالشهدا (ع)بودند.
در محرم سال 61 در جریان شهادت امام حسین(ع)در کربلا حضور داشت و بعدازآنهمراه اسیران به کوفه و شام، سرپرست و تکیهگاه ایشان بود. پس از بازگشت از شام در مدینه اقامت گزید تا آنکه در سال 94 یا 95 هجری به شهادت رسید.
خلفای معاصر حضرت
1 ـ یزید بن معاویه (61-64 ق)
2 ـ عبدالله بن زبیر (61-73 ق)
3 ـ معاویه بن یزید (چند ماه از سال 64)
4 ـ مروان بن حکم (نه ماه از سال 65)
5 ـ عبدالملک بن مروان (65-68)
6 ـ ولید بن عبدالملک (86-96)
دور نمایی از زمان امام سجاد (ع)
حکومت سیاه عبدالملک
دوران امامت حضرت سجاد (ع) مصادف با یکی از سیاهترین ادوار حکومت در تاریخ اسلام بود. گرچه پیش از آنهم حکومت اسلامی یک حکومت استبدادی شده بود اما زمان امام چهارم این تفاوت را با ادوار سابق داشت که سردمداران حکومت در این زمان، بهصورت آشکار و بدون هیچگونه پردهپوشی، به مقدسات اسلامی دهنکجی کرده و آشکارا اصول اسلامی را زیر پا میگذاشتند و کسی جرئت کوچکترین اعتراض را نداشت. بیشترین دوران امامت حضرت سجاد (ع) مصادف بود با دوران خلافت عبدالملک بن مروانکه 21 سال طول کشید. او پیش از رسیدن به قدرت به زهد و عبادت و دینداری شهرت داشت و اوقات خود را در مسجد با عبادت میگذراند آنگونه که او را کبوتر مسجد میگفتند. نقلشده که پس از مرگ پدرش، مروان، هنگامیکه خلافت به او رسید سرگرم خواندن قرآن بود، اما با شنیدن این خبر، قرآن را بست و گفت: «اینک بین من و تو جدایی افتاد! و دیگر با تو کاری ندارم»
او در جریان سفر حج وارد مدینه شد و ضمن سخنانی به مردم چنین گفت: من نه همچون خلیفهٔ خوارشده (عثمان) و نه همچون خلیفهٔ آسانگیر (معاویه) و نه مانند خلیفهٔ سست خِرَد (یزید) هستم، من این مردم را جز با شمشیر درمان نمیکنم، به خدا سوگند ازاینپس هر کس مرا به تقوا امر کند، گردن او را خواهم زد. (این جمله برای این بود که خطیبان و ائمه جمعه، گفتار خود را با «اتق الله» (یعنی پرهیزگار باش) شروع میکردند.)
عمّال ستمگر
«مسعودی» مینویسد: عبدالملک فردی خونریز بود. عمال او مانند «حجّاج» حاکم عراق، «مهلب» حاکم خراسان و «هشام بن اسماعیل» حاکم مدینه نیز همچون خود وی سفاک و بیرحم بودند.
هشام بن اسماعیل که حاکم مدینه بود، چندان بر مردم سخت گرفت و آنچنان خاندان پیامبر-علیهمالسلام- را آزار داد که وقتی ولید بعد از مرگ پدرش به حکومت رسید، ناچار شد او را از کار برکنار نماید.
بدتر از همهٔ آنان حجاج بود که جنایات او در تاریخ اسلام مشهور است. عبدالملک پس از شکست عبدالله بن زبیر توسط حجاج، او را به مدت دو سال به استانداری حجاز، (مکه و مدینه و طائف) منصوب کرد.
حجاج در مدینه گردن گروهی از صحابه مانند «جابر بن عبدالله انصاری»، «انس بن مالک»، «سهل بن ساعدی» و جمع دیگر را بهقصد خوار کردن آنان داغ نهاد.
او هنگام ترک مدینه گفت:
«خدا را سپاس میگویم که مرا از این شهر گنده بیرون میبرد. این شهر از همهٔ شهرها پلیدتر و مردم آن نسبت به امیرالمؤمنین دغلکارتر و گستاخترند. اگر سفارش خلیفه نبود، این شهر را با خاک یکسان میکردم. در این شهر جز پاره چوبی که منبر پیامبر خوانند و استخوان پوسیدهای که قبر پیامبر میدانند، چیزی نیست»
حجاج در عراق
پسازآنکه حجاج مکه و مدینه را مطیع ساخت، عبدالملک دانست که او میتواند عراقیان را سر جای خود بنشاند، ازاینرو حکومت عراق (کوفه و بصره) را به وی سپرد.
ابن قتیبهٔ دینوری ورود او را چنین توصیف میکند:
حجاج همراه دو هزار نفر از سپاهیان شام و طرفداران آنان و چهار هزار نفر نیروهای متفرقه، رهسپار بصره شد. هنگام ورود به بصره، دو هزار نفر آنان را همراه برد و تصمیم گرفت روز جمعه هنگام نماز وارد شهر شود. او به همراهانش دستور داد تا مسجد را محاصره کنند و در کنار هر یک از درهای مسجد که بالغبر هجده در بود، صد نفر بایستند و شمشیرهایشان را زیر لباس پنهان سازند، آنگاه به آنان گفت: بهمحض آنکه در داخل مسجد سروصدا بلند شد، هر کس خواست از مسجد بیرون رود، کاری کنید که سر بریدهاش جلوتر از تنش بیرون رود. با دویست نفر مسلح که شمشیرها را زیر لباسهایشان پنهان ساخته بودند، وارد مسجد شد. به آنها گفت وقتی عمامه ازسرم برداشتم آنها را از دم تیغ بگذرانید!
بر فراز منبر رفت و طی سخنانی گفت: «عبدالملک مرا به حکمرانی شهر شما و تقسیم بیتالمال در میان شما منصوب کرده، او دو شمشیر به من داد، یکی شمشیر رحمت و دیگر شمشیر عذاب، شمشیر رحمت در بین راه از دستم افتاد امّا شمشیر عذاب اینک در دست من است! ...»
مردم او را سنگباران کرده و در این هنگام عمامه از سرش برداشت. مأموران بیدرنگ به جان مردم افتاده و هر کس خواست از مسجد بیرون رود سرش از بدنش جدا کردند و در آنجا آنقدر کشتند که جوی خون تا درب مسجد و بازار سرازیر گردید!
با توجه به اختناق شدیدی که از سوی حکومت آن زمان در جامعهٔ اسلامی به وجود آمده بود ازیکطرف و از بین رفتن ارزشهای اسلامی و تعالیم عالی قرآنی از طرف دیگر، میتوان گفت: امام سجاد (ع) دریکی از بحرانیترین زمانها قرار داشت و مسئولیت سنگینی را از جانب خداوند عالم بر دوش میکشید.
موج کشتار و اختناق
«مسعودی» مورخ مشهور مینویسد: حجاج بیست سال فرمانروایی کرد و تعداد کسانی که در این مدت با شمشیر دژخیمان وی یا زیر شکنجه جان سپردند صدوبیست هزار نفر بود! و این عده غیر از کسانی بودند که ضمن جنگ با حجاج به دست نیروهای او کشته شدند.
هنگام مرگ حجاج، در زندان مشهور وی (که از شنیدن نام آن لرزه بر اندامها میافتاد) پنجاههزار مرد و سی هزار زن زندانی بودند که شانزده هزار نفر آنها عریان بودند.
حجاج زنان و مردان را یکجا زندانی میکرد و زندانهای وی بدون سقف بود، ازاینرو زندانیان از گرمای تابستان و سرمای زمستان در امان نبودند.
واقعه حرّه
برای نشان داد ن تصویر دورنمای زمان امام سجاد (ع) و شناخت بیشتر آن مناسب است که خلاصهٔ واقعهٔ حرّه را نیز متذکر شویم.
پس از شهادت امام حسین (ع) موجی از خشم و نفرت در مناطق اسلامی بر ضد حکومت یزید برانگیخته شد. در شهر مدینه نیز که مرکز خویشاوندان پیامبر(ص) و صحابه و تابعین بود، مردم به خشم درآمدند. حاکم مدینه (عثمان بن محمد بن ابی سفیان) که در ناپختگی و جوانی چیزی از یزید کم نداشت، با اشارهٔ یزید گروهی از بزرگان شهر را به نمایندگی از طرف مردم مدینه به دمشق فرستاد تا از نزدیک خلیفهٔ جوان را ببینند و از مَراحم وی برخوردار شوند تا در بازگشت به مدینه مردم را به اطاعت از حکومت وی تشویق کنند.
به دنبال این طرح، عثمان هیئتی مرکب از «منذر بن زبیر عوام» «عبیدالله بن ابی عمرو مخزومی» و «عبدالله بن حنظله، غسیل الملائکه» و چند تن دیگر از شخصیتهای بزرگ مدینه را جهت دیدار با یزید به دمشق روانه ساخت. ایشان به کاخ یزید وارد شدند. یزید در نزد آنها نیز از شرابخواری و میگساری و بپا داشتن سازوآواز کوتاهی نکرد؛ اما پذیرایی باشکوهی از ایشان کرد و به آنان احترام بسیار نمود و به هرکدام هدایا و خلعتهای هنگفتی بالغبر پنجاههزار و صد هزار دینار بخشید.
ایشان به مدینه بازگشتند و در اجتماع مردم شهر اعلام کردند که: «ما از نزد شخصی برگشتهایم که دین ندارد و شراب میخورد، تار و تنبور مینوازد، سگبازی میکند و زنان خوشآواز در مجلس او دلربایی میکنند. اینک شمارا شاهد میگیریم که او را از خلافت برکنار کردیم»
به دنبال این جریان، مردم با عبدالله بیعت کرده و حاکم مدینه و همهٔ بنیامیه را از شهر بیرون کردند. این گزارش به یزید رسید، او «مسلم بن عقبه» را با لشگر انبوهی برای سرکوبی مردم مدینه اعزام کرد و به وی گفت: به آنان 3 روز مهلت بده، اگر تسلیم نشدند، با آنان بجنگ و وقتی پیروز شدی سه روز هر چه دارند از اموال و چهارپایان و سلاح و طعام، همه را غارت کن و در اختیار سربازان بگذار... .
جنگ خونینی درگرفت و سرانجام شورشیان شکست خوردند و سران نهضت کشته شدند. مسلم به مدت 3 روز دستور قتلعام مردم شهر را صادر کرد. سربازان شام جنایاتی مرتکب شدند که قلم از بیان آنها شرم دارد. پس از پایان قتل و غارت، مسلم از مردم بهعنوان بردگی برای یزید بیعت گرفت.
مأمن پناهندگان
لازم به ذکر است که این حرکت بدون مشورت با امام سجاد (ع) صورت گرفت و امام (ع) از همکاری با ایشان خودداری کرد زیرا افزون بر آنکه این حرکت، ماهیت شیعی نداشت، دقیقاً در خط زبیریان بود، آنهم به رهبری عبدالله بن زبیر که از برپاکنندگان جنگ جمل بوده است و کوچکترین موضع امام بهعنوان رهبر شیعه، خطیرترین پیامد را برای شیعه داشت.
از برخورد کریمانهٔ حضرت میتوان به پذیرایی حضرت از پناهندگان اشاره نمود. وقتی اهل مدینه بنیامیه را از شهر بیرون کردند، مروان از امام خواهش کرد که همسر و خانوادهٔ او در منزل امام باشند. امام نیز با بزرگواری پذیرفت. ازاینرو طی سه روز که مدینه دستخوش قتل و غارت بود، خانهٔ امام سجاد(ع) مأمن خوبی برای پناهندگان بود و تعداد چهارصد زن با اعضای خانوادهٔ خویش به منزل امام پناهنده شدند و امام تا آخر غائله از آنان پذیرایی فرمود.
اقدام امام پاسخی از روی ادب به ناجوانمردیهای امویان بود آنگونه که تاریخ کردار آنها را مقایسه کند و حق را از باطل بشناسد.
انحطاط ارزشهای دینی و فساد اخلاقی امت
از حدود سال 30 هجری (نیمه دوم دوران خلافت عثمان) فساد مالی و انحطاط اخلاقی در جامعهٔ اسلامی گسترش یافت و اشراف قریش که درآمد کلانی از خزانه دولت داشتند و از بخششهای خلفای وقت نیز بهرهمند بودند، به ثروتاندوزی پرداختند و بدین ترتیب رفاهطلبی و تجملپرستی در جامعهٔ اسلامی رواج یافت. ثروتاندوزان، املاک فراوانی گردآوردند و کنیزان و غلامان بسیاری خریدند؛ بخصوص کنیزانی که برای خوانندگی و بزمآرایی تربیت شده بودند ... کمکم مجالس بزم و خوشگذرانی به طبقات دیگر سرایت کرد.
این انحطاط اخلاقی در زمان حکومت یزید آنچنان گسترش یافت که دو شهر مقدس «مکه» و «مدینه» نیز از این آلودگیها محفوظ نماند.
«مسعودی» مینویسد: «فساد و آلودگی یزید، به اطرافیان و عمال وی نیز سرایت کرد، در زمان او سازوآواز در مکه و مدینه آشکار گردید و مجالس بزم برپا شد و مردم آشکارا به شرابخواری پرداختند.»
این وضع در زمان عبدالملک نیز همچنان ادامه یافت، بهطوریکه «شوقی ضیف» پس از بیان گسترش اشرافیت و رفاهزدگی در شهر مکه و مدینه میافزاید:
«گویی این دو شهر بزرگ حجاز را برای آوازهخوانان ساخته بودند تا آنجا که نهتنها مردمان عادی، بلکه فقیهان و زاهدان نیز به مجالس آنان میشتافتند.»
«محیط مدینه طوری شده بود که نه عالمان، غنا را ناروا میشمردند و نه عابدان از آن جلوگیری میکردند.»
در مدینه مجالس رقص و آواز مختلط تشکیل میشد بدون آنکه در میان زنان و مردان پردهای باشد.
«عایشه» دختر «طلحه» بزمهایی مختلط ترتیب میداد و در آن «عزّه المیلاء» آواز میخواند.
کار بهجایی رسیده بود که وقتی یکی از مشهورترین زنان آوازهخوان آن عصر به نام «جمیله» سفری به مکه کرد، در طول مسیر، گروهی از مردان آوازهخوان و گروهی هم از آوازهخوانان زن با او تا مکه همراهی کردند و وقتی به نزدیک مکه رسیدند عده کثیری از اهالی مکه از آنان استقبال گرمی نمودند و وقتی به مدینه مراجعت کردند مردان و زنانِ اشراف از آنها استقبال کردند. چنان شور و هلهلهای به وجود آمد که اهالی مدینه بر در خانهها صفکشیده این صحنه را تماشا میکردند.
وقتیکه وضع اجتماعی قبلهگاه مسلمانان و ام القرای اسلام چنین بوده، میتوان حدس زد که دمشق، بصره و دیگر شهرهای بزرگ آن زمان در چه وضعی به سر میبرده است.
تکیهٔ امام در پیوند دادن محمد و آل او (ع) امری است که خداوند آن را ضمن دستور بر صلوات بر رسول آورده و اهمیت زیادی برای عقاید شیعی دارد. از آن حضرت حدیثی نقلشده که فرمودند: «ان الله فرض علی العالم الصلاه علی رسولالله و قرَّننا به، فمن صلّی علی رسولالله و لم یصل علینا لقی الله تعالی و قد بتر الصلاهعلیه و ترک امره.»
امام زینالعابدین (ع) در آن زمان
با توجه به اختناق شدیدی که از سوی حکومت آن زمان در جامعهٔ اسلامی به وجود آمده بود ازیکطرف و از بین رفتن ارزشهای اسلامی و تعالیم عالی قرآنی از طرف دیگر، میتوان گفت: امام سجاد (ع) دریکی از بحرانیترین زمانها قرار داشت و مسئولیت سنگینی را از جانب خداوند عالم بر دوش میکشید.
البته امامان ماهرکدام در هرزمانی وظایف مخصوصی که از جانب پروردگار برای ایشان مقررشده بود داشتند و در اجرای آن ذرهای کوتاهی ننموده و از ملامتِ سرزنش کنندگان، بههیچعنوان متأثر نمیشدند. «لا یأخذهم فی الله لومه لائم»
اما دقت در سیرهٔ آن بزرگواران با در نظر گرفتن شرایط زندگی آن زمان، شیوههای زندگی برای دوستان و شیعیان آن عزیزان را روشن نموده که «و لقد کان لکم فی رسولالله اسوه حسنه» یعنی برای شما در زندگی و رفتار و اخلاق رسول خدا(ص) الگویی نیکو میباشد.
آری، بامطالعه در شیوهٔ زندگی امام چهارم حضرت علی بن الحسین(ع)بهخوبی روشن میشود که آن حضرت برنامههای رهبری و ارشادی و تربیتی خویش را بیآنکه حساسیت حکومت را (آنهم آن حکومت آنچنانی که گوشهای از آن را بیان نمودیم) برانگیزاند انجام میدادند.
زنده نگهداشتن یاد و خاطرهٔ عاشورا
از بارزترین خصایای امام (ع) در دوران زندگی خویش بعد از واقعهٔ کربلا، گریه کردن در مصائب پدر بزرگوارشان و اهلبیت و شهدای کربلا(ع) است. امام زینالعابدین (ع) با گریههای جانسوز و اشکهای ریزان، یاد و خاطرهٔ کربلا را در اذهان مردم زنده نگه داشت. یادآوری مکرر فاجعهٔ کربلا نمیگذاشت ظلم و جنایت حکومت اموی از خاطرهها فراموش شود.
امام (ع) هر وقت میخواست آب بیاشامد تا چشمش به آب میافتاد، اشک از چشمانش سرازیر میشد، وقتی علت این کار را میپرسیدند میفرمود: چگونه گریه نکنم درحالیکه یزیدیان آب را برای وحوش و درندگان بیابان آزاد گذاشتند ولی به روی پدرم بستند (و او را تشنه کشتند.)
امام (ع) میفرمود: هر وقت کشته شدن فرزندان فاطمه (ع) را به یاد میآورم، گریه گلویم را میگیرد.
روزی خدمتگزار حضرت عرض کرد: آیا غم و اندوه شما تمامی ندارد؟!
حضرت فرمودند: وای بر تو، یعقوب پیامبر که تنها یکی از دوازده پسرش ناپدید شده بود، در فراق فرزند خویش آنقدر گریست که چشمانش نابینا شد و از شدت اندوه کمرش خم شد، درحالیکه پسرش زنده بود. ولی من ناظر کشته شدن پدرم، برادرم، عمویم و هفده نفر از بستگانم بودم که پیکرهایشان در اطرافم نقش زمین شده بود پس چگونه ممکن است غم و اندوه من پایان یابد؟!
پند و اندرز و ارشاد ملت
با توجه به اختناق شدید موجود در زمان امام (ع) حضرت نمیتوانستند مفاهیم موردنظر و لازم را بهصورت آشکار و صریح بیان کنند، بلکه از شیوهٔ موعظه استفاده میفرمودند و مردم را با اندیشهٔ درست اسلامی آشنا میفرمودند و این اندیشه را که در اثر تبلیغات حاکمان جائر در طول زمان به فراموشی سپردهشده یا تحریف گشته بود، به یاد مردم آورده و تودهٔ مردم و بالأخص شیعیان را تا هر مقدار ممکن، با حقایق و تعالیم اسلام آشنا میساختند.
نمونهای از بیانات امام (ع) موعظه نسبتاً مفصلی است که یکی از بهترین و نزدیکترین یاران حضرت، «ابوحمزه ثمالی» نقل میکند. متن این روایت گواهی میدهد که در جمع شیعیان آن حضرت بیانشده است. امام طی سخنانی میفرماید:
«خداوند ما و شمارا از مکر ستمگران و ظلم حسودان و زورگویی جباران حفظ کند. ای مؤمنان! شمارا طاغوتها و طاغوتیان دنیاطلب که دل به دنیا سپرده و شیفتهٔ آن شدهاند و به دنبال نعمتهای بیارزش و لذتهای زودگذر آن هستند، نفریبد ... به جانم سوگند در ایام گذشته حوادثی را پشت سر گذاشتید و از انبوه فتنهها بهسلامت گذشتید، درحالیکه پیوسته از گمراهان و بدعتگذاران و تبهکاران در زمین دوری و تبری میجستند؛ پس اکنون نیز از خدا یاری بخواهید و بهسوی فرمانبری از خدا و اطاعت از «ولی خدا» که از حاکمان کنونی شایستهتر است، برگردید.
... امر خدا و اطاعت از کسی را که از خدا اطاعت او را واجب کرده، بر همهچیز مقدم بدارید و هرگز در امور جاری اطاعت از طاغوتها را که شیفتگی به فریبندگی دنیا را به دنبال دارد، بر اطاعت از خدا و اطاعت از رهبران الهی مقدم ندارید... از معاشرت با گنهکاران و آلودگان، همکاری با ستمگران و نزدیکی و تماس با فاسقان بپرهیزید و از فتنهٔ آنان بر حذر باشید و از آنان دوری بجویید و بدانید که هر کس با اولیای خدا مخالفت ورزد و از دینی غیر از دین خدا پیروی کند و در برابر امر رهبری الهی خودسرانه عمل کند، در دوزخ گرفتار آتش شعلهور خواهد شد...»
صحیفهٔ سجادیه
یکی از راههایی که امام (ع) در آن محیط اختناق، برای ارشاد و هدایت امت جدش رسول خدا(ص)دنبال فرمود، بیان حقایق و معارف الهی در قالب دعا و مناجات با خدا بود. گوشهای از دعاهای آن حضرت در مجموعهای به نام «صحیفه سجادیه» جمع است که بعد از قرآن و نهجالبلاغه بزرگترین و مهمترین گنجینهٔ گرانبهای تعلیمات دینی و معارف حقهٔ شیعی به شمار میرود که از طرف بزرگان و دانشمندان به «زبور آل محمد» لقب گرفته است.
صحیفه سجادیه مشهور که بیش از پنجاه دعا در بردارد، تنها بخشی از دعاهای امام سجاد (ع) است. در مجموعههای دیگری که تعداد آنها با این صحیفهٔ معروف به شش عدد رسیده ،دعاهای دیگری از امام زینالعابدین (ع) میباشد که در برخی از آنها بیش از صد و هشتاد (180) دعا ذکرشده است.
در میان دعاها، تعبیری وجود دارد که اغلب تکرار شده و کمتر دعایی است که از این تعبیر خالی باشد. این عبارت «صلوات بر محمد و آل محمد» است. زمانی که حتی قرار دادن نام علی بر فرزندان زشت شمرده میشد و افراد به این دلیل مورد تهدید قرار میگرفتند و کار امویان جز با دشنام دادن به علی (ع) مستقیم نمیشد، به کار گرفتن این تعبیر ارزش خود را بهخوبی نشان میدهد.
تکیهٔ امام در پیوند دادن محمد و آل او (ع) امری است که خداوند آن را ضمن دستور بر صلوات بر رسول آورده و اهمیت زیادی برای عقاید شیعی دارد. از آن حضرت حدیثی نقلشده که فرمودند: «ان الله فرض علی العالم الصلاه علی رسولالله و قرَّننا به، فمن صلّی علی رسولالله و لم یصل علینا لقی الله تعالی و قد بتر الصلاهعلیه و ترک امره.»
یعنی: خداوند، صلوات بر پیامبرش را بر عالم واجب کرده و ما را نیز به آن مقرون ساخته است کسی که بر رسول خدا (ص) صلوات بفرستد اما بر ما صلوات نفرستد، صلواتش را بر رسول ناقص گذاشته و دستور خدا را ترک کرده است.
امامت در دعا
یکی از مضامین مهم در صحیفهٔ سجادیه، طرح مسئله امامت در قالب دعا است. این مضامین امامت را بهصورت یک مفهوم شیعی که علاوه بر جنبهٔ داشتن حقانیت بر خلافت، جنبههای الهی عصمت و بهرهگیری از علوم انبیاء و مخصوصاً پیامبر اکرم (ص) را داراست در حدی والا نشان میدهد.
در دعای 47 فقرهٔ 56 میفرماید:
«رب صل علی اطائب اهلبیته الذین اخترتهم لا مرک و جعلتهم خزنه علمک...»
یعنی: پروردگارا! بر پاکان از اهلبیت محمد (ص) درود فرست. کسانی که برای امر خود برگزیدی و گنجینههای علوم خود و حافظان دینت گردانیدی و خلفای خود در روی زمین و حجت خود بر بندگانت قرار دادی، آنان را با ارادهٔ خود از هر پلیدی و آلودگی پاک و مبرا ساختگی و وسیله برای رسیدن به تو به بهشت جاودانت اختیار نمودی.
در جای دیگر میفرماید:
«الهم آنک ایدت دینک فی کل اوان بامام اقمته عَلَما لعبادک و مناداً فی بلادک...»
یعنی پروردگارا! تو در هر زمان، امامی را پرچم برای بندگانت و چراغ راهنما در روی زمینت قرار دادی، پسازآن رابطهٔ مستقیم میان خودت و او برقرار فرموده و او را وسیلهٔ رسیدن به رضای خود نمودی و فرمانبرداری از او را واجب و از نافرمانی او بر حذر داشته و بر امتثال اوامر او دستور داده و از ارتکاب به نهی او منع کردی، دینت را تأیید فرمودی. امامی که به هیچیک از بندگانت حق تقدم بر او و جدا شدن از وی را ندادی. ... ما را مطیع و گوشبهفرمان او قرار ده.
امام سجاد (ع) و بردگان
از تلاشهای امام (ع) توجه به قشری بود که بهویژه از زمان خلیفهٔ دوم به بعد و مخصوصاً در عصر امویان، مورد شدیدترین فشارهای اجتماعی بوده و از محرومترین طبقات جامعهٔ اسلامی در قرون اولیه به شمار میرفتند. بردگان و کنیزکان از ایرانی و رومی و مصری و سودانی، متحمل سختترین کارها شده و از طرف اربابان مورد اهانتهای شدیدی قرار میگرفتند.
امام زینالعابدین (ع) کوشید تا حیثیت اجتماعی این قشر را بالا برد. حضرت درحالیکه نیازی به بردگان نداشت، آنها را میخرید و آزاد میکرد. نقلشده امام (ع) قریب به صد هزار نفر را آزاد ساخت.
علامه سید محسن امین نوشته: امام سجاد در پایان هر ماه رمضان بیست نفر از آنها را آزاد میکرد. او همچنین نوشته است: هیچ بردهای را بیش از یک سال نگه نمیداشت و حتی پس از آزادی اموالی هم در اختیار آنها میگذاشت.
زمانی کنیزی ظرف آب به دست، آب روی دستان امام (ع) میریخت. ناگهان ظرف از دست او افتاد و بر صورت امام خورد و آن را زخمی کرد. امام نگاهی به او فرمودند. کنیز گفت: «والکاظمین الغیظ» (یعنی: متقین کسانی هستند که خشم خود را فرومیبرند). امام فرمود: خشمم را فرونشاندم. کنیز ادامه داد: «والعافین عن الناس» (یعنی: و از مردم میگذرند و عفو دارند)، امام فرمود: از تو گذشتم. کنیز باز ادامه داد: «والله یحب المحسنین» (یعنی: و خداوند نیکوکاران را دوست دارد) امام فرمودند: تو را به خاطر خدا آزاد کردم.
این آیه در قرآن اشاره به بعض صفات متقین دارد و آن کنیز که در خانهٔ وحی خادم بوده میداند که چه بخواند تا مشمول رحمت و عفو مولای خود قرار گیرد.
قطرهای از دریای بیکران فضائل امام زینالعابدین (ع)
نقلشده که روزی آن حضرت غلام خویش را دومرتبه صدا زد، آن غلام جواب نداد. مرتبه سوم که جواب داد، حضرت فرمودند: «آیا صدای مرا نشنیدی؟» عرض کرد: شنیدم. فرمودند: «پس چه شد تو را که جواب مرا ندادی؟» عرض کرد: چون از شما ایمن بودم. فرمود: «الحمدلله الذی جعل مملوکی یأمننی»؛ حمد خدای را که مملوک مرا از من ایمن گردانید.
صاحب کشف الغمه نقل کرده: روزی آن حضرت از مسجد بیرون آمده بود. مردی او را ملاقات کرد و به آن جناب دشنام و ناسزا گفت. غلامانِ آن حضرت خواستند به او صدمه زنند فرمود: او را به حال خود واگذارید! پس به آن مردم رو کرد و فرمود: آنچه از کارهای ما از تو پوشیده است، بیشتر است ازآنچه تو بدانی و بگویی. بعدازآن فرمودند: آیا حاجتی داری تا تو را کمک کنیم؟ آن مرد شرمسار شد. سپس حضرت عبای خود را نزد او افکندند و امر فرمودند تا هزار درهم به او بدهند. پسازآن هر وقت آن مرد حضرت را میدید، میگفت: گواهی میدهم که تو از اولاد رسول خدایی.
در شبهای تار، انبانی بر دوش میکشید که در آن کیسههای پول بود. به خانه فقرا میبرد. چهبسا حضرت طعام یا هیزم بر دوش داشت و به خانههای محتاجان میبرد و به آنها عنایت میفرمود: در حالتی که صورت مبارک خود را میپوشانید تا او را نشناسند. آنها نمیدانستند که پرستارشان کیست تا زمانی که آن حضرت از دنیا رحلت فرمودند فهمیدند که آن شخص حضرت سجاد (ع) بوده.
هنگامیکه بدن مطهرش را از برای غسل برهنه کردند از آن انبانهایی که برای فقرا بر دوش میکشید بر پشت مبارکشان اثرهایی دیدند که مانند زانوی شتر پینهبسته بود.
عبادت حضرت
آن حضرت در شبانهروز هزار رکعت نماز میگذاشت. چون وقت نماز میرسید، بدنش را لرزه میگرفت و رنگش زرد میگشت. چون به نماز میایستاد، مانند ساقهٔ درختی بود که حرکت نمیکرد.
شبها را با عبادت به روز میآورد و روزها را روزه میگرفت. شب آن مقدار نماز میخواند که خسته میشد، به حدی که نمیتوانست ایستاده حرکت نماید بهناچار مانند کودکان که به راه نیفتادهاند حرکت مینمود تا خود را به فراش خود میرسانید.
در عین الحیاه آمده که: چون امام زینالعابدین (ع) از وضو فارغ میشدند و ارادهٔ نماز میفرمودند، رعشه در بدن و لرزه بر اعضای آن حضرت مستولی میشد، چون سؤال مینمودند، میفرمود: وای بر شما! مگر نمیدانید که به خدمت چه خداوندی میایستم و با چه عظیمالشأنی میخواهم مناجات کنم.
از حضرت صادق (ع) منقول است که پدرم فرمود: روزی بر پدرم علی ابن الحسین(ع)وارد شدم دیدم که عبادت در آن حضرت بسیار تأثیر کرده. رنگ مبارکش از بیداری زرد و دیدهاش از بسیاری گریه مجروح گشته. پیشانی نورانیاش از کثرت سجود پینه کرده و قدم شریفش از زیاد ایستادن به نماز ورمکرده. چون این حال را مشاهده کردم جلوی گریه خود را نتوانستم بگیرم. بسیار گریستم. آن حضرت در حال تفکر بودند. بعد از لحظهای بهجانب من نظر کرده فرمودند: بعضی از کتابها که عبادت امیرالمؤمنین ( آن نوشتهشده را) به من ده. چون آوردم مقداری از آن را خواندند و بر زمین گذاشتند. سپس فرمودند: چه کسی یارای آن دارد که مانند علی بن ابیطالب (ع) عبادت کند؟
طاووس یمانی، گفت: نصف شبی داخل حجر اسماعیل (در مسجدالحرام) شدم. دیدم که حضرت زینالعابدین (ع) در سجده است و کلامی را تکرار میکند. گوش کردم، این دعا بود: «الهی عبیدک بفنائک، مسکینک بفنائک، فقیرک بفنائک.» یعنی پروردگار من، بندهٔ کوچک تو و بیچاره و مسکین و محتاج تو بر درگاهت، منتظر رحمت توست.
بعدازآن، هرگونه، درد و مرضی که مرا پیش میآمد، بعد از نماز سر به سجده مینهادم و این کلمات را میگفتم. برای من از آن گرفتاری، فرج حاصل میشد.
معجزهای از معجزات حضرت
در کتاب مدینه المعاجز آمده که حضرت امام محمدباقر (ع) فرمود: وقتی حضرت علی بن الحسین(ع)به سفر حج بیرونشد و رفت تا رسید به یک وادی مابین مکه و مدینه، ناگاه مردی راهزن به آن حضرت برخورد و به آن حضرت گفت: فرود آی! حضرت فرمودند: مقصود چیست؟ گفت: تو را بکشم و اموالت را برگیرم. فرمود: هر چه دارم با تو قسمت میکنم و بر تو حلال مینمایم. گفت: نه! فرمود: برای من قدری که مرا به مقصد برساند بگذار (و بقیه از آنِ تو) قبول نکرد. حضرت فرمودند: «فاین ربّک» یعنی: پس پروردگارت کجاست؟ گفت: نائم یعنی خواب است. در این حال دو شیر حاضر شدند. یک شیر سرش را و آن دیگری پایش را گرفتند و کشیدند. پس حضرت فرمود: آیا گمان کردی که پروردگار تو خواب است؟! (این است جزای تو)
از مواعظ شریفهٔ امام زینالعابدین (ع)
در کتاب عینالحیاه علامه مجلسی از حضرت علی بن الحسین (ع) منقول است که فرمود:
بهدرستی که دنیا بار کرده و پشت کرده و میرود و آخرت رو کرده و میآید. هر یک از دنیا و آخرت را فرزندان و اصحابی است. پس شما از فرزندان آخرت باشید، نه از فرزندان و کارکنان دنیا. ای گروه! از زاهدان در دنیا باشید و بهسوی آخرت رغبت نمایید. بهدرستی که زاهدان در دنیا زمین را بساط خود میدانند و خاک را فرش خود قرار دادهاند. آب را بوی خوش خود میدانند و به آن خود را میشویند، خوشبو میسازند خود را از دنیا جدا کردهاند و بریدهاند.
بهدرستی که کسی که مشتاق بهشت است شهوتهای دنیا را فراموش میکند و کسی که از آتش جهنم میترسد مرتکب محرمات (کارهای حرام) نمیشود. کسی که ترک دنیا کرد، مصیبتهای دنیا بر او سهل میشود. بهدرستی که خدا را بندگانی هست که در مرتبهٔ یقین، چناناند که گویا اهل بهشت را دیدهاند که مخلدند و گویا اهل جهنم را در جهنم دیدهاند که معذّباند. مردم از شر ایشان ایمناند. دلهای ایشان پیوسته از غم آخرت محزون است. نفسهای ایشان از محرمات و شبهات عفیف است... چند روزی اندک صبر کردند... چون شب میشود، نزد خداوند خود بر پا میایستند و آب دیدهٔ ایشان بر رویشان جاری میگردد و تضرع و زاری و استغاثه به پروردگار خود میکنند و سعی میکنند که بدنهای خود را از عذاب الهی آزاد کنند. چون روز شد، بردبار و دانا و نیکوکار و پرهیزکاراناند. از عبادت، مانند تیر، باریک شدهاند... بعضی گمان میبرند که عقل ایشان به دیوانگی مخلوط شده، نه چنین است، بلکه بیم آتش جهنم در دل ایشان جا کرده است.
و قال (ع): «عجبت لمن یحتمی من الطعام لمضرته کیف لا یحتمی من الذنب معرته»
یعنی عجب دارم از آنکس که از طعام پرهیز میکند ازآنجهت که مبادا به او ضرر رساند، چگونه پرهیز از گناه نمیکند که مبادا بدی و جزای بد به او عاید گردد؟
تاریخ شهادت امام (ع)
مشهور بین علماء این است که شهادت آن حضرت دریکی از سه روز بوده: دوازدهم یا هجدهم و یا بیست و پنجم ماه محرم سال 94 یا 95.
از دعوات راوندی نقلشده که آن حضرت در وقت وفات این کلمات را مکرر میفرمود که: الهم ارحمنی فانک کریم اللهم ارحمنی فانک رحیم.
یعنی پروردگارا مرا مورد رحمت و لطف خود قرار ده که همانا تو کریم و مهربان هستی. چون حضرت از این عاریت سرا گذشت، مدینه در ماتمش به عزا نشست.
مرد و زن، کوچک و بزرگ در مصیبت آن حضرت نالان و از زمین و آسمان آثار اندوه نمایان بود.