حربن یزید ریاحی
حربن یزید ریاحی با نام کامل "حربن ناجیه بن قعنب بن عتاب بن هرمی بن ریاح بن یربوع بن حنظله بن مالک بن زید مناه بن تمیم" ازشخصیتهای ممتاز و یاور امام حسین -علیهالسلام- بود.
ریاحی تیرهای از یربوع از شعبههای قبیله تمیم و از اعراب عدنانی شمالی محسوب میشود.
حضرت امام حسین -علیهالسلام- درباره او فرمودند: والله ما اخطاک امک حیث سمتک حرا والله انک حر فی الدنیا والآخره
سوگند به خدا که مادرت در اینکه تو را حر نامید اشتباه نکرد. به خدا قسم تو در دنیا و آخرت حر و آزاد هستی.
حضرت امام سجاد -علیهالسلام- نیز درباره او فرمود: نعم الحر اذ واسا حسینا وفاز بالهدایه والفلاح
آفرین بر حر که امام حسین -علیهالسلام- را یاری کرد و به هدایت و رستگاری رسید.
او از سران کوفه و بزرگ قبیلهاش بود و به دلیل همین موقعیتی ممتاز داشت .
عبیدالله ابن زیاد او را به فرماندهی هزارنفر در لشگر ابن سعد گماردند وحر بعد از عمر سعد مهمترین شخصیت سپاه کوفه محسوب میشد.
فاصلهای که حر از سپاه ظلمت ابن سعد به سپاه نور پیمود ظاهراً خیلی کم بود ولی در عالم معنا این فاصله به درازای ابدیت و از شیطان تا خدا بود.
ابن سعد احتمال میداد که ملاقات حر با امام حسین -علیهالسلام- در منطقه ذوحسم سبب تحول روحی او شده باشد؛ لذا او را که یکی از سران سپاه اموی در کربلا بود و یکچهارم نیروهای قبایل تمیم و حمدان را رهبری میکرد، در روز هشتم محرم عزل کرد ودیگری را بهجای او برگمارد.
حر نزد ابو عمران عبدالله بن عامر که از قرای سبعه بود قرآن را فراگرفت .
جالب اینکه جناب حر به اصرار پدر با یزید بن معاویه بیعت کرد؛ زیرا ابن زیاد نام بیعتکنندگان را به یزید خبر میداد و پدر از ترس جان، پسر را وادار به بیعت کرد.
حر از آن به بعد، روز اول رجب سال 56 هجری را فراموش نمیکرد چون برای اولین بار بود که مجبور شد کاری بکند که قلبش به آن راضی نبود .
حرکت شجاعانه حر در تاریخ از وقایع استثنائی است زیرا افراد سپاه کوفه برای نیل به مال و مقام به جنگ وصی و فرزند رسول خدا -صلیاللهعلیهوالهوسلم- رفتند درحالیکه حر قبل از کربلا صاحب مال فراوان و مقام بلندی بود؛ اما او از این دنیا دست برداشت و به آخرتی که به قول قرآن "عندالله خیر وابقی" و بالاتر از آن" خیر و ابقی" است ،رو آورد.
در مورد چگونگی پیوستن حر به امام حسین -علیهالسلام- آوردهاند که به بهانه آوردن آب از سپاه ابن سعد دور شد و به سپاه امام حسین -علیهالسلام- نزدیک شد و در آنجا بود که به یکی از یاران خود گفت: به خدا قسم من خود را مخیر در میان بهشت و دوزخ میبینم و اگرچه پاره و سوزانده شوم چیزی را بر بهشت ترجیح نمی دهم.
حر بعدازآنکه توبهاش قبول شد با اجازه امام ،چون شیر غضبناک بر اصحاب ابن سعد حمله کرد و شعر عنتره را خواند:
انی انا الحر و مأوی الضیف اضرب فی اعناقکم بالسیف
عن خیر من حل بارض الخیف اضربکم و لااری من حیف
بنا به روایات ابن نما: حر به امام حسین -علیهالسلام- عرض کرد: چون ابن زیاد مرا بهسوی تو روانه کرد از قصر بیرون آمدم پسندایی از پشت سر شنیدم که میگفت: یا حر ابشر بالجنه ای حر! مژده باد بر تو به بهشت!
برگشتم کسی را ندیدم پس امام به او فرمود:
هر آیینه به اجر و ثواب رسیدی.
مرحوم مامقانی از ابن جوزی روایت میکند که: امام به حر فرمود: آن بشارتدهنده حضرت خضر -علیهالسلام- بود.
قابلذکر است که نام حر دو مرتبه در زیارت رجبیه و یک مرتبه در زیارت ناحیه مقدسه به فیض سلام حضرت امام زمان –عجاللهتعالیفرجهالشریف- نائل گشته است.
" السلام علی الحر بن یزید الریاحی"
حبیب بن مظاهر
حبیب فرزند "مظهر بن رئاب بن اشتر بن جخوان" است.1 برخی بهجای مظاهر او را مظهر خواندهاند. ایشان از اشراف و
چهرههای سرشناس، مورداحترام و اعتماد کوفه و از قبیله بنی اسد بوده است.2
به گزارش کلبی، حبیب صحابی رسول خدا -صلیاللهعلیهوالهوسلم - بوده و پیامبر اکرم -صلیاللهعلیهوالهوسلم - را درک کرده است.
همه تاریخنگاران نگاشتهاند که او در دوران امام علی -علیهالسلام- مقیم کوفه شده است.3
حبیب در دوران امام علی -علیهالسلام- در کوفه سکونت کرد و همیشه با امام همراهی کرده است.4 او ازیاران امام بود و در تمام جنگها در خدمت حضرت، شمشیر میزده است. حبیب چنان به امام خود نزدیک بود که از اصحاب سرّامیرالمؤمنین و از حاملان علوم آن بزرگوار به شمار آمده است. 5
جناب کشّی که از بزرگان رجال شیعه است از فضیل بن زبیر6 گزارش کرده است:
میثم تمار درحالیکه بر اسب خود سوار بود، در حال عبور بود که حبیب بن مظاهر اسدی درحالیکه در مجلس بنیاسد بود ازاواستقبال کرد. سپس حبیب گفت: گویا میبینم شیخی را که جلوی سرش مو ندارد و شکمی بزرگ دارد و نزدیک دار الرزق کدومیفروشد؛ او را به سبب محبت به اهلبیت پیامبرش به صلیب و دار آویختهاند. همانگونه که بر چوبه دار است، شکمش را پاره میکنند. پس میثم گفت: و البته من خود بهتر میدانم مردی سرخ و سفید را که دو لگام به دهان او زده میشود. او برای یاری فرزنددختر پیامبر-صلیاللهعلیهوالهوسلم- خارج میشود، پس کشته میشود و سر او را در کوفه میگردانند. سپس هر دو از یکدیگر جداشدند.
اهل آن مجلس گفتند: تابهحال دروغگوتر از این دو مرد ندیدهایم. فضیل گفت: هنوز جلسه به هم نریخته بود که رُشَید هُجری
سررسید و سراغ میثم و حبیب را گرفت. مردم گفتند: آن دو از هم جدا شدند و ما شنیدیم که آنها چنین و چنان میگفتند. رشید گفت:
خداوند میثم را رحمت کند، او نکتهای را فراموش کرد و خود افزود:به کسی که سر او را بیاورد صد درهم پرداخت خواهد
شد. سپس پشت کرد و رفت. آن گروه گفتند: به خدا قسم این از همه آنها دروغگوتر است. گزارشگر گفت: دورانی بیش از گذر شب و روز نگذشت که خود دیدم میثم را در باب عمرو بن حریث به دار آویختند و سر حبیب که با امام حسین -علیهالسلام- کشتهشده بودآورده شد و خود دیدم که هر چه گفتند همان شد.7
پس از مرگ معاویه به اهل کوفه خبر رسید که امام حسین -علیهالسلام- از مدینه خارجشده و از بیعت با یزید سرباز زده است.
حرکت امام بهسوی مکه بسیار معنادار بود. شیعیان حضرت در منزل سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند. بنا شد که نامههایی بهسوی امام نوشته شود و همگی حضرت را به کوفه دعوت کنند. خطبا هم در نماز جمعهها مردم را به این مسئله سوق دهند.
ازجمله کسانی که به امام نامه نوشت و حضرت را به کوفه دعوت کردند، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و سلیمان بن صرد بودند. 8
اینگونه گفتهاند: هنگامی که مسلم بن عقیل وارد کوفه شد و به منزل مختار فرود آمد، شیعیان رفتوآمد با ایشان را شروع
کردند. 9 در برابر او برخی از سخنوران چون عابس بن ابی شبیب شاکری به سخن برخاستند. پس از وی حبیب از جای برخاست وعابس را مدح بلیغی کرد و گفت: خدا رحمتت کند، البته آن چه در باطن داشتی در قالب جملاتی کوتاه بر زبان آوردی! درحالیکه به خدایی که جز او معبودی نیست، ما همه بر همان راهی هستیم که تو بر آن استوار گشتهای.10
حبیب بن مظاهر و دوست بزرگوارش مسلم بن عوسجه پیش از ماجرای کربلا در کوفه، برای یاری امام حسین -علیهالسلام- از مردم بیعت میگرفتند. هنگامی که ابن زیاد به کوفه آمد و بر مردم سخت گرفت، مردم هم مسلم را تنها نهادند و بیعت شکستند، قبیله بنیاسد حبیب و مسلم بن عوسجه را نزد خود پنهان کردند تا به آنها آسیبی نرسد و هنگامی که امام به کربلا آمد، این دو دوست صمیمی بهسوی حضرت رهسپار شدند. در آن اختناق، روزها از چشم جاسوسان و ماموران ابن زیاد پنهان میشدند و شبها طی طریقمیکردند تا به اردوی امام ملحق شدند.11
پسازآنکه حبیب، یاران کم امام و زیادی دشمنان را مشاهده کرد، از ایشان اجازه خواست تا قبیله بنیاسد را که در نزدیکی کربلاسکونت داشتند به یاری امام دعوت کند و امام به او اجازه داد. او به میان قبیله خود آمد و از آنها درخواست کرد که پسرِ دخترپیامبر خدا -صلیاللهعلیهوالهوسلم - را یاری کنند تا شرف دنیا و آخرت برای آنها باشد. او را نود مرد اجابت کردند.
شخصی که ازقبیله حی بود به عمر بن سعد خبر داد که گروهی بهسوی امام رهسپار شدهاند. ابن سعد چهارصد مرد جنگی را به سپاه ازرق ملحق ساخت. این گروه با آن مردان حق در بین راه درگیر شدند و در این نزاع و جدال، جماعتی از بنیاسد کشته شدند. هر کسی که زنده مانده بود، شبانه گریخت و خود را به قبیله حی رسانید. آری حبیب بهسوی امام حسین -علیهالسلام- بازگشت و آن حضرت را ازآنچه اتفاق افتاده بود، باخبر کرد. امام فرمود: نخواستید مگر آن چه خداوند خواست، درحالیکه هیچ قدرت و قوهای جز خدای بزرگ نیست.12
طبری گزارش کرده: ابن سعد، کثیر بن عبدالله شعبی را بهسوی امام حسین -علیهالسلام- فرستاد، هنگامی که آمد ابوثمامه او راشناخت و بازگرداند. پسازآن ابن سعد، قره بن قیس حنظلی را بهسوی امام فرستاد. وقتی امام حسین -علیهالسلام- او را دید که به سویش میآید، فرمود: آیا او را میشناسی؟ حبیب در پاسخ گفت: آری، این مردی از قبیله تمیم از حنظله است و او پسر خواهرماست. آری، من او را به خوش رأیی میشناسم. آنگونه که باور دارم این است که در این مقام، شهادت خود را قرار خواهد داد.
طبری گوید: پس قره آمد و به امام حسین -علیهالسلام- سلام کرد و نامه عمر بن سعد را به دست آن حضرت رسانید. امام او را پاسخ داد. سپس حبیب به او روی کرد و فرمود: وای بر تو ای قره! آیا بهسوی قوم ستمگر بازمیگردی؟ این مرد را یاری کن تا به توسط پدرانش خداوند تو را به کرامت یاری فرماید و ما نیز با تو هستیم. قره گفت: من بهسوی همراه خودم بازمیگردم تا جواب نامهاش رابرسانم و بیندیشم خود چه باید بکنم.13
درسی که میتوان گرفت: از این ماجرا چند نکته به دست میآید:
1- حبیب از محرمان درگاه امام حسین -علیهالسلام- بود و امام درباره دیگران با او مشورت میکردهاند؛
2- حبیب در خیرخواهی برای بندگان خدا و مقام امامت همیشه تلاش میکرد و قره را در آخرین روز هم بهسوی امام دعوت کرد؛
3- شرح صدر مبلغان الهی نیز درسی آموزنده است که از لحن حبیب با قره ، پاسخ منفی او را درک و میپذیرد.
روز نهم محرم به لشکر عمر سعد دستور دادند تا به لشکر امام حسین -علیهالسلام- حمله کنند. حضرت عباس -علیهالسلام- به امام خبر داد: ای برادر، قوم بهسوی شما میآیند. امام فرمود: عباس! جانم فدایت بر اسب سوار شو و به نزد آنها برو و به آنها بگو شما را چه شده؟ و چه چیز باعث شده به این سمت حرکت کنید. حضرت عباس -علیهالسلام- با بیست نفر از یاران، چون حبیب و زهیررهسپار میدان شدند تا خبر بیاورند. دشمن گفت: امیر امر کرده که تحت فرمانش درآیید یا آماده جنگ شوید. عباس -علیهالسلام- فرمود: عجله نکنید تا به اباعبدالله خبر دهم، سپس شما را ملاقات کنم. 14 حضرت عباس -علیهالسلام- بهسوی برادر بازگشت و ازیاران خواست که این قوم را موعظه کنند. حبیب به زهیر گفت: اگر میخواهی با این قوم سخن بگو. زهیر گفت: تو پیشازاین شروع کردهای، پس با آنها سخن بگو. حبیب فرمود: ای مردم! به خدا قسم نزد خدای تعالی در روز قیامت بد گروهیاند، کسانی که به استقبال فرزند پیامبر-صلیاللهعلیهوالهوسلم- و خاندان اهلبیت او و بندگانی از اهالی این شهر آمدهاند تا آنها را به قتل رسانند، درحالیکه آنها بندگانی عبادت پیشه، شبزندهدار، سحرخیز و بسیار به یاد خدایند.
عزره بن قیس در پاسخ گفت: هر چه میتوانی خودستایی کن.15
درسی که میتوان گرفت: حبیب، ویژگی یاران امام را شبزندهداری، سحرخیزی و فراوانی یاد خداوند و بندگی آنها دانسته است. آیا افتخار دیگری برای انسانهای کامل میتوان سراغ داشت؟
در شب عاشورا، حبیب چون بُریر شادمان و خرسند بود. به گونهای که یزید بن حصین به او خرده گرفت: ای برادر! این ساعت زمان شوخی نیست. حبیب در پاسخ گفت: کجا از این جا سزاوارتر برای سرور خواهد بود؟ درحالیکه تنها فاصله ما با حورالعین، حمله این قوم بر ماست تا که شمشیرها را از نیام برکشند.16
قدری از شب عاشورا گذشت، نافع میگوید: امام وارد خیمه خواهرشان زینب -سلامالله علیها- شدند. من در برابر خیمه به انتظار امام بودم که شنیدم حضرت زینب -سلامالله علیها- به امام عرض کرد: آیا شما نیات یارانتان را امتحان کردهاید؟ من نگران آنم که آنان نیزبه ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند. امام در پاسخ فرمودند: به خدا سوگند اینها را امتحان کردهام؛ پس آنها را مردانی یافتم که سینه سپر کردهاند، به گونهای که به مرگ زیرچشمی مینگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش انس دارند.17
نافع میگوید: چون این گفتار امام را شنیدم، گریهام گرفت و نزد حبیب بن مظاهر رفتم و داستان گفتوگوی امام و خواهرش را بازگوکردم.18 حبیب گفت: به خدا سوگند، اگر انتظار امر امام نبود در همین شب با این شمشیرم به آنها حملهور میشدم. نافع میگوید: به حبیب گفتم: من نزد خواهرشان بودهام؛ گمان میکنم باید زنها را تسکین خاطری داد. آیا میتوانی یارانت را جمع کنی تا نزد آنها رفته خاطرشان را آسوده کنیم؟
حبیب از جای برخاست و فرمود: ای یاران مردانگی! ای شیران! چون شیران وحشی از آشیانههای خود به درآیید. سپس به بنیهاشم گفت: به خیمههای خویش بازگردید امیدوارم که چشمانتان بیدار مباد. بعدازآن به اصحاب خود نظر کرد و آن چه خود دیده بود یا ازنافع شنیده بود بازگو کرد و همگی گفتند: به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر انتظار فرمان حسین نبود، اکنون با شتاب بر آنان حمله میکردیم تا که نفس خویش را پاک و چشم را روشن سازیم. حبیب از خداوند بر آنان طلب خیرکرد و گفت همراه من بیایید تا که نزد زنهای حرم رویم و خاطرشان را آسوده سازیم. او خود به راه افتاد و یاران، او را همراهی کردند. حبیب به نزدیک حرم اهلبیت رسیده و فریاد زد: ای حریم رسول خدا! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا اینکه گردن بدخواه شما را بزند. این نیزههای پسران شماست، سوگند یادکردهاند که تنها بر سینه جداشده ازدعوتتان فرو روند. در این هنگام زنهای حرم از خیمهها به گریه خارج شدند و گفتند: ای پاکان! از دختران رسولالله و ناموس امیرمومنان حمایت کنید. در آن حال همه منقلب و گریان شده بودند، گویا زمین هم با آنها زار میگریست.19
حبیب، فرماندهی طرف چپ سپاه امام حسین -علیهالسلام- را به عهده داشت چنانکه زهیر فرمانده طرف راست بود. اگر کسی حبیب را به مبارزه دعوت میکرد او با شتاب پاسخ میداد. سالم، غلام زیاد و یسار،غلام عبیدالله بن زیاد وارد میدان شدند و مبارز طلبیدند. این در حالی بود که یسار جلوتر آمده بود و در پیشاپیش سالم قرار داشت. حبیب و بریر به سرعت به سمت آنان شتافتند؛ ولی امام حسین -علیهالسلام- آن دو را بهجای خود نشانید. عبدالله بن عمیر از جای برخاست و امام به او اجازه جهاد فرمود.20
درسی که میتوان گرفت: طبری و دیگران درباره وضعیت حبیب چنین بیان داشتهاند: هرگاه حبیب را مبارزی به جنگ دعوت میکرد. او به سادگی اجابت میکرد.21 این روحیه، بیانگر شجاعت و نیز ازخودگذشتگی آن مجاهد بزرگ در راه احیای دین خداست .
هنگامی که ابوثمامه وقت نماز را به امام یادآوری کرد، حضرت در حق او دعای خیر کرد و فرمود: به آنها بگویید از جنگ
دستبردارند تا نماز بگزاریم. در این حال، یکی از افراد سپاه ابن سعد به نام حصین بن تمیم فریاد برآورد که نماز او (حسین -علیهالسلام-) پذیرفته نخواهد بود. حبیب از این گفتار برآشفت و گفت: پنداشتهای که نماز از آل رسول-صلیاللهعلیهوالهوسلم- قبول نمیشود، ولی از تو - ای الاغ - پذیرفته میشود؟ حصین که تاب شنیدن این حقیقت را از حبیب نداشت، بر او حملهور شد و حبیب نیز دست به شمشیر برد و با ضربهای به صورت اسب او کوبید که اسب با شتاب به زمین خورد و بر روی او افتاد. خویشان و اطرافیان حصین برای نجات او به سویش شتافتند و با حبیب درگیر شدند تا او را نجات دهند.22 در این درگیری که حبیب با شمشیر در بین دشمن میجنگید، این اشعار را ترنم میکرد:
اُقسِمُ لَو کُنا لَکُم اَعدائاً *** اَو شَطَرَکُم وَلَّیتُم ألا اکتاداً یا شَرَّ قَوم حَسَباً وَ آدا23
رجز حبیب در میدان رزم، هنگام حمله، این بود:
انا حبیب و ابی مظاهر *** فارس هیجاء و حرب تسعر
و انتم عند العدید اکثر و *** نحن اعلی حجه و اظهر
و انتم عند الوفاء اغدرو *** نحن اوفی منکم و اصبر
من حبیبم و پدرم مظاهر، *** پهلوان میدان نبرد و کارزار شعلهور؛
گرچه گروه شما از ما فزونتر است، ولی ما حجتی والاتر و آشکارتر داریم؛
و اگرچه شما خائن به عهد خود هستید، ولی ما وفادارتر از شما و شکیباتریم.24
حبیب آن شیرمرد دلاور، بهرغم کهولت سن، در آن درگیری شصتودو نفر از آنها را به خاک انداخت. او این سرود حماسی را پیوسته به زبان داشت تا اینکه بدیل به او حملهور شد.
فردی از بَنی تمیم 25 به نام بُدَیلُ بنُ صُریم با شمشیر خود ضربهای به حبیب زد و دیگری از همان قبیله (تمیم) با نیزهاش به او ضربه زد. پسازاین بود که حبیب از اسب به زمین افتاد، اما همینکه خواست از جای برخیزد حصین بن تمیم با شمشیر بر فرق او زد. مرد تمیمی از اسب پایین پرید و سر حبیب را از بدن او جدا کرد. حصین به او گفت: من در کشتن او شریک تو هستم. پس دیگری گفت: به خدا قسم، او را کسی جز من نکشت. حصین گفت: سر را به من بده تا که به گردن اسبم بیندازم تا مردم ببینند و بدانند که من درقتل او شریک تو هستم، سپس سر را تو بگیر و به عبیدالله بن زیاد بده، من نیازی به هدیهای که برای کشتن او به تو عطا میکندندارم. او زیر بار نرفت و قوم آن دو سرانجام بین آن دو نفر داوری کردند. او سر حبیب را به حصین داد و حصین در بین لشکر به جولان پرداخت، درحالیکه سر را به گردن اسب آویخته بود. سپس سر را بازگردانید و تمیمی آن را گرفت و به اسب خود آویزان کرد تا آنکه نزد ابن زیاد برد.26 در این هنگام بود که امام حسین -علیهالسلام- خود را بر بالین حبیب رسانید و فرمود: خودم واصحاب وفادارم را نزد خدا احتساب میکنم.27 پسازآن، امام مکرر این آیه را تلاوت میفرمود: انالله و انا الیه راجعون: ما از آن خداییم و بهسوی او بازمیگردیم.28 در برخی از مقاتل آمده که امام فرمود: آفرین بر تو ای حبیب تو مردی فاضل بودی که در یک
شب قرآن را ختم میکردی.29
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: السلام علی حبیب بن مظاهر الاسدی؛ درود بر حبیب بن مظاهر اسدی.30
امتیازات حبیب:
1- امام حبیب را فاضل میدانند؛
2- او هر شب، کل قرآن را تلاوت میکرد؛
3- معرفت او به امام بر دیگران امتیاز داشت.
1. ابصار العین، ص 100
2. مقتل الحسین مقرم، ص 254.2
3. الاصابه فی تمییز الصحابه، ج 2، ص 142.3
4. ابصار العین، ص 101.4
5. همان .5
6. شیخ طوسی فضیل بن زبیر را از یاران و اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام دانسته است. رجال شیخ طوسی، ص
272 و 132
7. رجال الکشی، ص 78، ش 133/ مامقانی، تنقیح المقال، ج 2، ص 328 .7
8. ابصارالعین، ص 25/ الارشاد، ج 2، ص 37/ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 533 .8
9. اللهوف، ص 108/ الارشاد، ج 2، ص 41/ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 555، الاخبارالطوال، ص 341
10. ابصارالعین، ص 102.10
11. ابصارالعین، ص 57.11
12. کتاب الفتوح، ج 5، ص 91-90/ مقتل الحسین مقرم، ص 254/ بحارالانوار، ج 44، ص 368، باب 37.12
13. تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 511- 510.13
14. تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 416.14
15. تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 417- 416/ مقتل الحسین مقرم، ص 256.15
16. مقتل الحسین مقرم، ص 263.16
17. مقتل الحسین مقرم، ص 265 .17
18. مقتل الحسین مقرم، ص 246.18
19. مقتل الحسین مقرم، ص 266.19
20. تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 429/ الارشاد، ج 2، ص 95.20
21. ابصارالعین، ص 104.21
22. تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 439/ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 567.22
23. ابصارالعین، ص 105.23
24. کتاب الفتوح، ج 5، ص 107/ مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 18/ ابصارالعین، ص 105.24
25. موسوعه کلمات الامام الحسین علیهالسلام، ص 446، ش 424.25
26. الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 567.26
27. تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 440/ مقتل الحسین علیهالسلام خوارزمی، ج 2، ص 192/ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص567/ البدایه و النهایه، ج 8، ص 198/ بحارالانوار، ج 45، ص 27/ عوالم، ج 17، ص 27/ اعیان الشیعه، ج 1، ص 206/ وقعهالطف، ص 231/ موسوعه کلمات الامام الحسین علیهالسلام، ص 446 بقره، آیه 156/ مقتل الحسین مقرم، ص 301.28/ موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 446، ش 424، ص 231.29/ اقبال الاعمال، ج 3، ص 78 و 343.30