روش ائمه (ع) در مقابله با افراطیگری در دین و افراطیگریهای مذهبی چه بود؟ چه نمونههای تاریخی دراینباره وجود دارد؟
افراط و اعتدال، در دوجنبه قابل بررسی است: یکی در باورها که شامل باورهای فکری، حقوقی و فقهی میشود و دیگری در رفتارها.
در بخش باورها، اصولاً تشیع، مرامی است که روی خط اعتدال است. برای مثال، نهچندان عقلگراست که منکر ظواهر قرآن و اخبار و احادیث شود و نه شیفتگی افراطی نسبت به اخبار و احادیث دارد که منکر عقل و خرد شود.
همینطور در بخش تعریف «ایمان» که یکی از نشانههای مهم، در شناخت افراط و اعتدال در میان فرقههای اسلامی است، تشیع، یک خط میانه را دنبال میکند.
خوارج، افراطی بودند و هرکسی را که به زعم آنان مرتکب «گناه کبیره» میشد، کافر میدانستند. در این بخش، معتزله هم چندان فرقی با خوارج نداشتند و نهایتا چنین شخصی را نه مؤمن و نه کافر میدانستند.
اما در مذهب تشیع، علمای شیعه، هرکسی که شهادتین را میگفت و به توحید و نبوت اعتقاد داشت، مسلمان میدانستند. البته برای ایمان مراتبی قائل بودند اما گوینده «لا اله الا الله و محمد رسولالله» را مسلمان میدانستند و از تمام حقوق مسلمانی برخوردار.
البته در میان شیعیان نیز باورهای افراطی بوده و هست، اما اساس در تشیع «اعتدال» بوده و هست و برای همین امام باقر (ع) فرمودند: «خوارج دین را بر خود سخت گرفتهاند [انّ الخوارج ضیّقوا علی انفسهم] درحالیکه دین «اوسع» وسیعتر از چیزی است که آن ها میگویند «ان الدین اوسع من ذلک»»
شاهد این ادعا آن است که نگاه خوارجی، درست در مقابل نگاه امیرالمؤمنین (ع) درست شد و این نشان میدهد که اسلام اعتدالی امام علی (ع) در تقابل با اسلام خوارج بوده است. اگر تشیع افراطی است، چرا خوارج مقابلش درآمدند؟ معلوم است که راه آنها جداست.
دلایل افراطی شدن آدمها درباره دین چیست؟ آیا در دورههای گذشته هم، همین علتها باعث افراطیگری بود؟
معمولاً دو چیز عامل افراط میشود: اولین علت این است که شخص هدف اصلی دین را متوجه نشود و نداند که دین برای چه هدفی آمده است و نفهمد که دین، همهچیز را برای این دنیا نگذاشته و بخشی را برای آخرت و محاسبه در آنجا گذاشته است.
دیگر این که به برخی از آیات توجه کند و به برخی توجه نکند. یا فقط به قرآن توجه کند، اما به سیره پیامبر(ص) و ائمه(ع) و مشی حقوقی و فقهی اسلام توجه نکند.
این دو نکته، مهم است. ما اول باید فلسفه دین را درست بفهمیم و بر اساس آن از کلیت قرآن روش زندگی و تعامل با دیگران را درک کنیم. در قرآن مواردی نهی شده، اما متولی برای اجرای آن گذاشته نشده است.
معنای این موضوع آن است که در یک فضای آزاد، کسانی ممکن است مرتکب آنها بشوند، اما قیامت به آنها رسیدگی میشود. انجام دادن یا انجام ندادن آن خطاها ، در ایجاد حالتهای قدسی معنوی و یا غیر قدسی در وجودشان مؤثر است و خودشان وقتی این قبیل گناهان را میکنند بهره کمتری در تقرب و نزدیکی به خدا میبرند؛ اما کسانی خیال میکنند متولی اجرای همین اموری هستند که خدا برای آنها متولی نگذاشته است.
اگر قرار بود همهچیز کنترل شود، باید همه خانهها تجسس میشد، باید بهزور بینمازها را میگرفتیم و داخل مسجد میکردیم؛ درحالیکه اسلام چنین چیزی را نخواسته است، اما میبینیم که برخی دنبال این هستند و میخواهند برای آن موارد هم، قانون درست کنند.
نکته دیگر این که باید به تمام آیات، یکجا نگریست. قرآن البته به جهاد توصیه میکند، اما به صلح و همزیستی مسالمتآمیز هم توصیه میکند. اگر قرار باشد ما برداشت القاعدهای و داعشی از قرآن داشته باشیم، آنوقت، فقط آیات جهاد را میخوانیم و به آیات دیگر توجه نمیکنیم.
بنابراین فلسفه دین را تعریف کنیم و بعد هم کلیت قرآن را در نظر بگیریم. این کار هم، باید زیر نظر کسانی باشد که عمری به فهم قرآن مشغول بودهاند.
اگر میبینیم مراجع تقلید معتدل هستند، باید در کار تندروهایی که گاه لباس دین هم بر تن دارند، شک کنیم. ما باید روش مراجع تقلید را الگوی خود قرار دهیم و از افراطیگری بپرهیزیم.
برخی در صدر اسلام بیدین نبودند ولی از سوی ائمه مورد انتقاد قرار میگرفتند چرا که چنین مینمودند که دیندارتر و سختگیرتر از بقیه هستند.
تکلیف ما در برابر این افراطیگریها چیست؟
تقویت عقل جمعی جامعه، گسترش دادن علم و آگاهی میان مردم، ترویج اخلاق حسنه پیامبر (ص) و اهلبیت (ع) و به طور کلی تقویت فرهنگ اسلام، مهمترین کاری است که همه ب هخصوص اصحاب قلم و رسانه میتوانند انجام دهند.
این کار ممکن است در کوتاه مدت نتیجه ندهد، اما بههرحال ترویج دانایی و گسترش اخلاق مدارای با مردم، تأثیر خود را خواهد داشت.
بخش مهمی از افراطیگری، ناشی از جهل است، جهل به دین، جهل به اهداف انسانی، جهل به روشهای درست زندگی کردن، جهل به حقوق دیگران. جهالت را باید از بین برد تا همهچیز درست شود.
چطور باید مرز بین افراطیگری و رفتار و تفکر درست درباره دین را تشخیص بدهیم؟
در یک جامعه پیشرفته، مرزها را قانون (در مرحله وضع و اجرا) مشخص میکند. این اولین نکته و آخرین است. ابتدا باید قوانین درست باشد و البته اعتقاد به آن هم باشد. قوانین از قرآن و حدیث و عقل و اجتهاد استنباط میشوند.
کسانی که قانونگذار هستند، جایگاه مهمی درباره کمک به مردم در تشخیص روشها دارند.
بعد از قانون، اجرای آن و اعتقاد و باور به آن توسط مردم و مهمتر از آنها مسئولان و جلوگیری از کارهای خودسرانه است. مملکتی که قانون و قانونگذار دارد، نباید محل جولان مشتی افراد افراطی باشد که در نهایت به مملکت آسیب میزنند. تخلف از قوانین قرآنی، خودش اولین مرحله افراطیگری است.
افراطیها کسانی هستند که زیر بار قانون نمیروند و گاه برای افراط خود، قانون هم درست میکنند. مثل این که کسی از دموکراسی علیه دموکراسی استفاده کرده برای آن قانون هم درست کند و بگوید من قانونی عمل میکنم. اینها کاسه داغتر از آش هستند و خود را دیندارتر از بقیه میبینند.
در بخش قانون دینی، رساله عملیه و مراجع تقلید اصل است. در حوزه اجتماع هم، مراکز قانونگذاری مهم است. آنها خود باید حافظ قانون باشند و هرگز به نفع روشهای مورد قبول خود، آنها را دستکاری و توجیه نکنند.
هیچچیزی به اندازه قانون نمیتواند مرزهای رفتاری افراد را مشخص کند و اگر کسی از آن تخطی کرد او را مجرم بشمارد و اجازه ندهد روش افراطی باب شود.
مهم آن است که قانون بالاتر از همه قرار داشته باشد و چیزی مهمتر از آن نباشد.
فرق حرکت امام حسین (ع) با حرکتهای افراطی در چیست؟
ممکن است کسانی تصور کنند که حرکت امام حسین (ع) یک حرکت تند و افراطی بوده است. این نکته را دو گروه ممکن است بگویند. نخست کسانی که خودشان داعیه تندروی دارند و برای این روش و رویه خود میخواهند مستندی پیدا کنند.
گروه دیگر کسانی هستند که از مسیر تشیع بیرون هستند و میخواهند بهعنوان انتقاد حرکت امام حسین (ع) را خروج بر خلیفه وقت نشان دهند، چنانکه سابقاً، کسانی از علمای قدیم از مخالفان اهلبیت، میگفتند چرا امام حسین (ع) به روی حاکم زمان شمشیر کشیده است!
چندی پیش یکی از مفتیهای سعودی برای این که علیه داعش سخن بگوید -که حالا ضد حکومت شدهاند- ، اشارهای به حرکت امام حسین (ع) داشت که قیامش درست نبوده است.
این افراد حرکت امام حسین (ع) را نشناختهاند ، تاریخ را درست نخوانده و از ظن خود یار کربلا یا مخالف آن شدهاند.
برای توضیح این مسأله چند نکته را درباره حرکت امام حسین(ع) باید در نظر گرفت.
1. امام بر اساس یک سنت اصیل اسلامی و انسانی، برابر یزید مستبد و فاسد موضع گرفت. این موضع نه تنها در سمت و سوی اصلاح جامعه بود، بلکه به این دلیل هم بود که از نظر مبانی شیعه، امامت حق امام بود .
2. امام حسین (ع) در این مسیر، روش مبارزاتی کاملاً عاقلانه و مدبرانهای را انتخاب کرد و کوشید تا اولاً از دست حکومت فاسد شهر مدینه به مکه برود تا امنیت داشته باشد و دیگر این که در صورت امکان یک حرکت عمومی را علیه یزید شکل دهد.
آن حضرت برای مبارزه راه معقولی را انتخاب کرد و تا وقتی به صورت ظاهری مطمئن به آمادگی کوفه نشد، به راه نیفتاد.
علاوه بر این، ایشان اول نصیحت و دعوت به پیروی از حق میکرد.
3. زمانی که مردم کوفه، به سمت یزید مایل شدند و از ایشان رویگردان شدند، سعی کرد خود را از معرکه نجات دهد و بیجهت خود را در معرض شمشیر افراد جاهل و جانی مانند ابن زیاد قرار ندهد.
شعار ایشان این بود که اگر به نامههای خود وفادار نیستید اجازه بدهید من برگردم یا به مرزی از مرزهای اسلامی بروم. متاسفانه به خاطر خباثت ابن زیاد،این تلاش نتیجه نداد و امام در کربلا در محاصره دشمن قرار گرفت و پیشنهادهای وی برای خلاصی از این وضعیت بهجایی نرسید.
4. دشمن با سماجت و محاصره امام در کربلا، قصد داشت هم شخصیت امام را خرد کند، هم از او بیعت بگیرد و هم عاقبت او را بکشد؛ بنابراین امام، میان ذلت و عزت قرار گرفت و مردانه ایستادگی کرد و عزت را بر ذلت ترجیح داد.
جالب است که امام تسلیم هم نشدند و وقتی دشمن آمد، باز روشنگری را اصل قرار داده مرتب سخنرانی کردند و وقتی نپذیرفتند و به جنگش آمدند، امام تسلیم نشد تا شهید شد. غیر از این هرچه میکرد ذلت بود؛ اما امامان بعدی که در این شرایط قرار نگرفتند، خود را در معرض تیر و شمشیر دشمن قرار ندادند.
وقتی این مسیر و نقاط چهارگانه بالا را دنبال کنیم میبینیم که این دشمن او یزید و ابن زیاد و شمر بودند که آدمهای افراطی و خشن بوده و حاضر به هیچگونه رفتار مدارا گونه نبودند. آنان آدمهای پستی بودند که میخواستند امام حسین (ع) را ذلیل کنند، بیعت بگیرند و بعد هم بکشند، اما امام، با روح مردانگی و آزادگی خود، برابر این خواست ایستاد و جاودانه شد.
مقصود از این توضیحات این است که امام، دقیقاً مسیری آرام و طبیعی را برای مواجه با فساد و استبداد طی کرد، اما دشمن، همین حد از انتقاد را برنتافت، او را متهم به خروج بر خلیفه وقت کرد، برابر او ایستاد و به جنگش رفت و امام برای عزت خود و دینش جنگید.
جالب است که امام تسلیم هم نشدند و وقتی دشمن آمد، باز روشنگری را اصل قرار داده مرتب سخنرانی کردند و وقتی نپذیرفتند و به جنگش آمدند، امام تسلیم نشد تا شهید شد. غیر از این هرچه میکرد ذلت بود
هیچکس به این روش، خشونت و افراط نمیگوید.
امام حسین (ع) نه جنگ را آغاز کرد، نه قدرتطلب بود و نه حتی در همین جنگ، با خشونت رفتار کرد، بلکه با خشونت با وی رفتار شد.
خشونت و افراطیگری از طرف امویها بود که به اسم دفاع از خلیفه وقت صورت گرفت.
آنها بودند که به اسم دین و خلیفه مسلمین و مشروعیت او، با خشونت رفتار کردند. امام حسین (ع) به هیچ روی تمایل به جنگیدن نداشت، چنانکه پدرش در جمل و صفین هم جنگ را آغاز نکرد و آنقدر صبر کرد تا دشمن جنگ را آغاز کرد.
به طور کلی روش ائمه (ع)، حتی در مواجه با دولتهای ستمپیشه، روشی است که هم مقابله را نشان میدهد، هم این مقابله را عاقلانه تعریف میکند. این مسأله در فقه شیعه به خوبی تبیین شده و در روشهایی که ائمه و علمای شیعه در مبارزه با ظلم انتخاب کردهاند، آشکار است.
مقام تشیع بهعنوان یک دین، بالاتر از آن است که مقطعی و صرفاً برای حکومت لحظهای فکر کند. تشیع، اسلام اصیل است که میکوشد تا همه جوانب جامعه انسانی را در نظر بگیرد و برای همه نسلها برنامه داشته باشد.
در مذهب تشیع بواسطه پویای اندیشه هرگز اتفاق نظر وجود ندارد و این موضوع عده ای را به تفریط و بعضی را به افراط و تندروی کشانده در دیگاه عده ای امام حسن ع صلح طلب و مسالمت جو ( اهداف واسط را مهم میشمرد) و امام حسین ع سرسخت و سازش ناپذیر بود. امام حسین ع خون خودرا اهدا کرد اما بدنبال جنگ و خونریزی نبود.