در بخش قبل قسمتی از انحرافهای امت اسلام را بیان کردیم و ادامه...
چرا با امیرالمؤمنین مشورت نکردند؟
اگر روش عقلا و اندیشمندان را در عمل به خبر در پیش میگرفتند و هر خبرى که راوی آن مورد اعتماد بود، قبول میکردند، همچنان که اکنون روش عملى همه فقها اسلام از شیعه و سنى چنین است و بهعلاوه اگر میخواستند احادیث از اعتبار والایی برخوردار باشد، باشخصیت بینظیری مانند امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب مشورت میکردند! هم آنی که پیامبر اکرم در حدیث صحیح فرمود: على با قرآن است و قرآن با على است و این دو از یکدیگر جدا نمیشوند تا در حوض نزد من گرد آیند.[1]
آرى آنچه در ذهن هر صاحب دقتى با مشاهده این روایات نقش میبندند همچنان که علامه سید شرفالدین فرموده است این است که: صحابه در روز نخست بیش از ما به لزوم تدوین حدیث پى برده بودند ولى نفعی داشتند که با بسیارى از نصوص صریح و انبوه روایات پیامبر که در یکجا گرد میآمد و در دسترس همه قرار میگرفت، وفق نداشت.[2]
اجتهاد در مقابل فرمایش پیامبر!
در همین راستا بود که عمر ابن خطاب صریحاً اعلام کرد: دو متعه است که در زمان پیامبر حلال بود اما من از آن دو نهى میکنم و بر آن عقاب میکنم، متعه حج (طواف نسا) و متعه نساء![3]
بزرگى فاجعه را بنگرید که صریحاً اعلام میشود، پیامبر حلال کرده و من حرام میکنم! در پى آن سیاستها و محبتهاست که براى توجیه و دفاع از آن فتوا به کار میافتد و متعه حرام انگاشته میشود.
ابوموسی اشعرى به مشروع بودن طواف نسا در حج فتوا میداد، مردى به او گفت: جلو بعضى از فتواهایت را بگیر، چون نمیدانی که امیرالمؤمنین عمر چه تغییراتى در احکام داده است.[4]
آرى مشکل این بود که دستورات و اعمال عمر و ابوبکر همردیف سنت پیامبر و فرمان خدا و بلکه بالاتر از آنها قرار میگرفت و مقدم میشد و این همان انحرافى است که امام حسین (ع) باید آن را درمان کند، احمد ابن حنبل در مسند خود آورده است که ابن عباس گفت: پیامبر نیز حج تمتع بهجاى آورد، عروه ابن زبیر گفت: ابوبکر و عمر آن را قدغن نمودهاند، ابن عباس جواب داد: این پسرک چه میگوید؟ گفتند میگوید: ابوبکر و عمر آن را حرام کردهاند، ابن عباس گفت: میبینم که اینان به هلاکت میرسند، من میگویم پیامبر چنین میگوید، آنها میگویند ابوبکر و عمر ممنوع کردهاند!
آرى مشکل این بود که دستورات و اعمال عمر و ابوبکر همردیف سنت پیامبر و فرمان خدا و بلکه بالاتر از آنها قرار میگرفت و مقدم میشد و این همان انحرافى است که امام حسین (ع) باید آن را درمان کند
طبرى و ثعلبى در تفاسیر خود و دیگران روایت کردهاند که حضرت على (ع) فرمود: اگر عمر از متعه (عقد موقت) منع نکرده بود، جز افراد پست کسى زنا نمیکرد و به دنبال همین تغییرات و انحرافات بود که گفتن حى على خیرالعمل را در اذان ممنوع نمود تا مبادا مردم از رفتن به جهاد سست شود و حتى گفت که هر که آن را بگوید مجازاتش میکنم.[5]
و جمله الصلاه خیر من النوم، نماز بهتر از خواب است را در اذان نماز صبح داخل نمود.[6] و یاللعجب که مسلمانان در همه چیز اختلاف کنند حتى در گفتن اذان که در زمان پیامبر هر روز از مأذنهها میشنیدند.[7]
و از جمله این انحرافات، صحیح دانستن سهطلاقه نمودن زن است در یک مجلس، برخلاف آیه قرآن و احادیث پیامبر اکرم (ص) که خود اهل سنت مثل صحیح مسلم و سنن بیهقى و مسند احمد و مستدرک احمد آوردهاند؛ نسائى یکى از دانشمندان اهل سنت است گوید: به پیامبر خبر دادند مردى زن خود را یکجا سه طلاقه کرده، حضرت برخاست و در حالى که خشمگین بود فرمود: با بودن من با کتاب خدا بازى میشود؟ کار بهجایی رسید که مردى عرض کرد یا رسولالله آیا او را میکشی! اما خلیفه دوم دید که مردم به سهطلاقه نمودن زن در یک مجلس عجله میکنند، خواست آنها را عقوبت کند، آن را امضا کرد![8]
خالد محمد خالد مصرى در کتاب دموکراسى خود مینویسد: عمر ابن خطاب هر جا مصلحت میدید نصوص مقدس دینى قرآن و سنت نبوى را ترک میگفت![9]
مسلمانان در اثر غفلت و پذیرش عملى انحراف در امامت و سستى و مستى مال و مقام، بجاى تخطئه او به سکوت و پیروى پرداختند و اینگونه انحرافات از امثال ابوبکر و عمر راه را براى خلفاى بعدى باز کرد که هر چه خواستند کردند و کسى را هم حق اعتراض نبود، زیرا اساس آن قبلا از سوى شیخین که مورد اتفاق آنان بود نهاده شده بود.
در رمضان سال 14 هجرى عمر دستور داد تا مردم نماز مستحبى را به جماعت بخوانند و خود وقتى جماعت را دید گفت: چه بدعت خوبى است![10] و او بود که دستور داد در نماز میت چهار تکبیر بگویند با اینکه طبق روایات اهل سنت مانند سیوطى در تاریخ الخلفاء و دیگران، پیامبر پنج تکبیر میگفت.
و او بود که حد سرقت را از غلامان حاطب برداشت و به غرامت سنگین تبدیل کرد،[11] و او بود که حد زنا را از مغیره ابن شعبه که با ام جمیل زنا کرده بود دفع کرد و این مغیره همان است که حلبى درباره او مینویسد: او با سیصد الی هزار زن همبستر شد که هشتاد نفر از آنان شوهردار بودهاند! و خلیفه یکى از چهار شاهد را تشویق کرد تا در شهادت تردد و تأمل کند و حد را ساقط نمود.[12]
سیره شیخین یک سنت غیرقابل تردید شد!
عمر و ابوبکر از دنیا رفتند در حالى که تغییرات و دگرگونیهای آنها همراه با شیفتگى دلهای بسیارى نسبت به ایشان به خاطر مسائلى که بعدا ذکر خواهد شد، سبب گردید که سیره آن دو بنام روش شیخین از پایههای احکام اسلامی شد و مخالفت با روش آنها براى مسلمین قابل تحمل نبود، گرچه مخالفت از حضرت على (ع) باشد، بهطوری که میبینیم پس از عمر در جلسه شوراى شش نفره براى تعیین خلیفه بعدى، عبدالرحمن ابن عوف به حضرت على (ع) میگوید: با تو بیعت میکنم مشروط بر اینکه به کتاب خدا و روش شیخین عمل کنى!
ولى حضرت سیره آن دو را نپذیرفت، اما عثمان پذیرفت و خلیفه شد.
نامه معاویه به زیاد و روش عمر در مورد عجم
سلیم ابن قیس گوید: زیاد ابن سمیه نویسندهای داشت که شیعه و با من دوست بود، نوشتهای را برایم خواند که از جانب معاویه در جواب نامه زیاد بود، معاویه در این نامه پس از بیان مطالبى در کیفیت فریب مردم و اداره قبائل به زیاد میگوید:
با موالى و کسانى از عجمها که اسلام آوردهاند به روش عمر ابن خطاب عمل کن! چرا که این روش موجب خوارى و ذلت آنان است.
1. عربها میتوانند با زنان و دختران عجم و موالى ازدواج کنند، اما آنها حق ازدواج با زنان عرب را ندارند.
2. عربها از عجم ارث میبرند ولى عجم از عرب ارث نمیبرد.[13]
3. حقوق و سهمیه کسانى که از عرب نیستند کم شود.
4. در جنگها، عجم در صف مقدم (سپر بلا) باشند.
5. عجم را به (کارهاى سخت مثل) کندن درخت و هموار کردن راهها بگمار.
6. در نماز جماعت هیچگاه نباید عجم پیشنماز عرب شود.
7. در نماز جماعت تا یک عرب هست، نباید عجم در صف اول باشد.
8. نباید عجم را در گوشهای از مرزهاى مسلمانان، یا شهرى از شهرهاى آنها فرماندار کنى.
9. هیچکدام از عجم نباید قاضى مسلمانان و یا مجتهد و فتوا دهنده باشد.
سپس معاویه ادامه میدهد که: این روش عمر ابن خطاب نسبت به عجم و موالى بود، حقا که او با این خدمتى که به عموم امت محمد و مخصوصاً به بنیامیه نمود، شایسته برترین پاداش است، به جانم سوگند، اگر آنچه او و رفیقش ابوبکر و قوت و صلابت آنها در دین خدا نبود، ما و تمام این امت زیردست بنیهاشم (حضرت على و خاندان او) بودیم و یکى پس از دیگرى خلافت را همانند خاندان کسرى و قیصر به ارث میبردند، ولى خداوند آن را از بنیهاشم خارج کرد و در عمر و ابوبکر نهاد، با اینکه در میان قبائل قریش پستتر از قبیله این دو قبیلهای نیست، به همین جهت ما در خلافت طمع کردیم، چرا که ما از این دو و اولاد این دو به خاطر ثروت و جنگ و نزدیکى به پیامبر، سزاوارتریم و...
اى زیاد! وقتى نامه من به دست تو رسید، عجم را خوار کن، در تحقیر و تبعید آنان بکوش و در هیچ کارى از عجم کمک مگیر و هیچگاه هیچ کارى براى آنها انجام مده ...
اى زیاد! ابن ابى معیط به من خبر داد که تو نامه عمر را به ابوموسى اشعرى استاندار عمر در بصره، خوانده بودى که در آن عمر ریسمانى به طول پنچ وجب براى ابوموسى فرستاد و به او پیغام داد:
اى ابا موسى، از اهل بصره از موالى و از مسلمانان عجم هرکدام که قد او به پنج وجب رسید، گردن بزن!
ابوموسى با تو مشورت کرد، ولى تو او را از عاقبت این کار بر حذر داشتى و با مشورت تو، آن نامه را برگرداند و تو آن را به نزد عمر بازگرداندى و آنقدر اصرار کردى تا عمر را از این تصمیم بازداشتى و به او هشدار دادى که: این تصمیم میتواند سبب شورش و اختلاف گردد و مردم بهطرف على گرایش پیدا کنند و حکومت تو را از بین ببرند تا اینکه او را منصرف کردى.
آنچه آن روز کردى از روى تعصب نسبت به موالى بود، چون آن زمان میپنداشتی که خودت فرد گمنام و بیپدر و مولاى قبیله ثقیف هستى.
ولى اى برادر فکر نمیکنم در اولاد ابوسفیان فرزندى شومتر از تو باشد، وقتى که عمر را از تصمیم او منصرف کردى!
و در ادامه این نامه آمده است که معاویه گفت:
عمر به تو گفت: که تصمیم داشته فرمانى مبنى بر قتل عام عجم و موالى به سایر بلاد نیز بنویسد، اما تو به او گفتى: این کار را نکن، زیرا بیم دارم که على آنها را که تعدادشان زیاد هم هست به یارى خود بخواند و خودت میدانی دلاورى على و خاندان او و دشمنى او را با تو و رفیقت، بدین گونه بود که عمر را از تصمیمش بازداشتى، ...
اى برادر! اگر عمر را از تصمیمش منصرف نمیکردى، سنت عجمکشى امروز رایج بود و خداوند ریشه اعاجم و موالى را برمیکند، خلفاى بعدى هم به او اقتدا میکردند تا اینکه از آنها در هیچ جا نام و نشانى بر جاى نمیماند، این اعاجم آفت دین هستند.
چه بسیار بود سنتهایی که عمر در این امت برخلاف سنت پیامبر برقرار کرد و مردم متابعت کردند، این هم مثل یکى از اینها میشد؛ و سپس بعد از برشمردن پارهای از سنتهای عمر ادامه داد که: بزرگترین و محبوبترین آنها که چشم ما را روشن کرد، گرفتن خلافت از بنیهاشم و از اهل آن و معدن آن بود، چرا که خلافت جز براى آنها شایسته نیست و زمین نیز جز به آنها آباد نشود، این نامه را پس از خواندن، پنهان کن و پاره نما.
نویسنده زیاد گوید: زیاد پس از خواندن نامه معاویه آن را به زمین انداخت و به من گفت: واى بر من که از شیعیان آل محمد بودم ولى از پیروان شیطان شدم، از شیعیان کسى که مثل این نامه را مینویسد، به خدا مثل من، همانند شیطان است که از سجده بر آدم به خاطر تکبر و کفر و حسد امتناع ورزید.
راوى گوید: شب نشده، از روى نوشته، نسخه بردارى کردم، شب که شد، نامه را گرفت و پاره کرد و گفت: کسى از مضمون نامه مطلع نشود، ولى نمیدانست که من نسخه بردارى کردهام.[14]
و مسعودى در مروج الذهب آورده است که عمر ابن خطاب فرمان داد که: فقط کنیزان عجم را به مدینه راه دهید نه مردان را.
ادامه را در اینجا بخوانید