در مقاله قبل (سرگذشت علی اکبر، جوان رشید سیدالشهدا (ع) / قسمت اول) برخی از نقلها و شخصیت خانوادگی ایشان را بررسی کردیم.
ابوالفرج اصفهانی و دیگران گفتهاند: علیاکبر نخستین کسی از نزدیکان امام علیهالسلام و بنیهاشم بود، وقتیکه دید پدرش یکه و تنهاست و دیگر یاوری از اصحاب که او را کمک کند ندارد، جلو آمد و از امام اجازه خواست به میدان رزم برود! این جوان زیبا و دارای اخلاقی برجسته و اشبه مردم به رسول خدا (ص) همین که تقاضای رفتن به میدان جنگ نمود، امام به او اجازه داد: «فاستأذن أباه فی القتال؛ فأذن له»
با اینکه امام (ع) در دادن اذن میدان به اصحاب تعلل میورزید اما به فرزندش سریعاً و بیدرنگ اجازه داد. سپس حضرت از سر مهر و وفا نگاهی مأیوسانه به او کرد و سربهزیر انداخت و اشک در چشمانش حلقه زد و گریست و بعد انگشت سبابه خود را بهطرف آسمان بالا برد و چنین گفت:
اللهَّم اشهَد عَلی هولاءِ القَوم، قد بَرَز إلیهم غلامٌ أشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و مَنطقاً بِرسولک و کُنّا إذا اشتقنا إلی نَبیِّک نَظَرنا إلیه ...،
«خدایا گواه باش جوانی را به جنگ این قوم فرستادم که ازنظر خلقت و جمال و خلقوخوی و از جهت منطق و سخن گفتن، شبیهترین مردم به پیغمبر تو بود و ما هر وقت که مشتاق دیدار پیامبر میشدیم بهصورت او نظر میکردیم، خدایا، برکات زمین را از این قوم دریغ کن و جمعیت آنها را پراکنده ساز، در میان آنها جدایی افکن و اُمرای آنها را هیچگاه از آنها راضی مگردان که اینان ما را دعوت کردند که به یاری ما برخیزند و اکنون بر ما میتازند و از کشتن ما ابایی ندارند.»
سپس امام (ع) با صدای بلند به عمر سعد خطاب کرد و فرمود:
مالک؟ قطعَ اللهُ رَحِمَک و لا بَارَک اللهُ فی أمرِک وسَلَّط عَلیک مَن یُذبِحُک بعدی علی فراشک کما قَطَعتَ رَحمی ولم تَحفظ قرابتی مِن رسول الله صلیالله علیه و اله و سلم؛
«ای پسر سعد، چه میکنی؟ خداوند، پیوند خویشاوندیات را قطع کند و هیچچیزی را بر تو مبارک نسازد و بر تو کسی را مسلط کند که بعد از من سر تو را در بسترت از تن جدا کند چونکه رشته خویشاوندی مرا قطع کردی و حرمت خویشاوندی مرا با رسول خدا (ع) نادیده پنداشتی.»
بعد با آواز بلند این آیه را تلاوت کرد:
(إِنَّ اللهَ اُصطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبراهِیمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَی العالَمِینَ* ذُرِّیَّۀً بَعضُها مِن بَعضٍ وَاللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ)[1]
استناد امام (ع) به این آیه شریفه حکایت از آن است که فرزندش علیاکبر دارای نژادی از نژاد انبیا و اولیاء دارد.
اما نفرین امام (ع) در حق عمر سعد به اجابت مقرون شد و دو سه سال طول نکشید که مختار قیام کرد و دستور داد عمر سعد را سر بریدند و این کار در بستر عمر سعد اتفاق افتاد و او به کیفر دنیاییاش رسید تا باشد که به کیفرش در روز قیامت که عذاب ابدی است برسد.[2]
من علیبنحسینبنعلی هستم به پروردگار کعبه قسم، ما به رسول خدا از همه کس نزدیکتریم، به خدا سوگند فرزند آلوده دامن نمیتواند بر ما حکمرانی کند شمشیر میزنم و از پدرم حمایت میکنم، شمشیر زدن همچون جوان هاشمی علوی.
علیاکبر (ع) در میدان جنگ
علیاکبر، جوان رشید اسلام، با اذن پدر قدم به میدان نبرد گذاشت، در شهامت و شجاعت و ازجانگذشتگی او تردیدی نیست، وقتی مقابل دشمن آمد چنین رجز میخواند:
أنا علیّ بنُ الحسینِ بنِ علیّ نَحنُ ورَبِّ البیتِ أولی بِالنَّبی
تَااللهِ یَحکُمُ فِینا ابنُ الدعی أضرِبُ بِالسیفِ اُحامی عن أبی
ضربَ غلامٍ هاشمیٍّ قرشی[3]
من علیبنحسینبنعلی هستم به پروردگار کعبه قسم، ما به رسول خدا از همه کس نزدیکتریم، به خدا سوگند فرزند آلوده دامن نمیتواند بر ما حکمرانی کند شمشیر میزنم و از پدرم حمایت میکنم، شمشیر زدن همچون جوان هاشمی علوی.
بعد از آنکه حمله کرد و مبارزهای مردانه نمود و عدهای از دشمن را به هلاکت رساند و یا مجروح کرد. ابن شهر آشوب میگوید: « هفتاد نفر از دشمن را از پای درآورد»[4]
و عبدالرزاق مقرم مینویسد: « یک صدوبیست نفر را به جهنم روانه کرد»[5]
مرحوم مجلسی مینویسد:
فلم نَزَل یُقاتِلُ حتی ضَجَّ الناسُ مِن کِثره مَن قُتِلَ مَنهم و روی انَّه قتل علی عطشه مائه و عشرین رجلاً؛[6]
آنقدر جنگید و از دشمن کشت که صدای ضجه مردم بلند شد و روایتشده که در حال تشنگی یک صد وبیست جنگجو را به هلاکت رسانید.
در این گیر و دار نبرد، تشنگی بر او غلبه کرد و از طرفی بدن او جراحات بسیار برداشته بود، لذا دیگر نتوانست بجنگد. به خیام حرم به نزد پدر بزرگوارش بازگشت تا کمی استراحت کند و رفع تشنگی نماید! وقتی به خدمت پدر آمد گفت:
یا أبت العطشُ قد قَتَلنی و ثِقلُ الحَدیدِ أَجهَدنی، فهل إلی شُربهٍ مِن ماءٍ سبیلٍ أتقوَّی بها عَلَی الاَعداء؛
«ای پدرم، تشنگی جانم را به لب رسانده و سنگینی اسلحه مرا به زحمت انداخته است، آیا کمی آب هست که نیرو بگیرم و توان ادامه جنگیدن با دشمنان را پیدا کنم؟!»
امام حسین (ع) گریست و فرمود:
وا غوثاه، أَنّی لیَ الماء، قاتِل یا بُنیّ قلیلاً و اصبِر، فما أسرَعَ مُلتَقی بِجَدِّک محمدٍ -علیهالسلام- فَیُسقیک بکأسه الأُفی شربهً لا تَظمؤُ بعدَها أبداً؛[7]
«واغوثاه، - ای پسرم -، از کجا برایت آب بیاورم، پسرم اندکی به مبارزه ادامه بده و صبور باش. دیری نمیپاید که جدّ بزرگوارت رسول خدا را زیارت خواهی کرد و کام تو را آنگونه سیراب خواهد کرد که هرگز تشنه نگردی.»[8]
در این هنگام «مرفهبنمنتقذ عبدی» که از دلاوری علیاکبر (ع) به تنگ آمده بود، قسم یاد کرد و گفت گناه همه عرب بر گردن من، اگر این جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل مادرش ننشانم! لذا همین که علی از کنار مرفه میگذشت و حمله میکرد او را غافلگیر کرد با نیزه محکمی از پشت به علیاکبر زد و بعد با شمشیر بر سر مبارکش وارد نمود که فرق او را شکافت، علی روی زین اسب خم شد و دست بر گردن اسب خود انداخت و اسب گویا، خون روی چشمش را گرفته بود، رم کرد و به اشتباه او را به سمت لشکر دشمن برد!
و بعضی نقل کردهاند که امام (ع) به او فرمود:
هات لسانک فأخذ بلسانه فمصه و دفع إلیه خاتمه و قال امسکه فی فیک و ارجع إلی قتال عدوک فإنی أرجو أنک لا تمسی حتی یسقیک جدک بکأسه الأوفی شربه لا تظمأ بعدها
«فرزندم! زبانت را نزدیک بیاور. بعد حضرت زبان او را در دهان گرفت و انگشتر خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان بگذار و برای جنگ با دشمن بازگرد، امیدوارم هنوز روز به پایان نرسیده باشد که جدت رسول خدا، جامی به تو بنوشاند که بعد از آن هرگز تشنه نشوی.»
این جا یک معمای تاریخی است؛ زیرا علیاکبر (ع) بهخوبی میدانست پدر آب ندارد، چرا تقاضای آب کرد؟ او که جوان رشید و دانایی بود، او که در ایثار و فداکاری گوی سبقت را از همه بنیهاشم ربود، پس چرا درخواست آب از پدر کرد؟!
در پاسخ این سوال میتوان گفت: شاید نظر علیاکبر این بوده که پدر معجزه کند، یا با سخنان گرم و آتشین خود او را برای حمله مجدد آماده سازد، یا با نفس روحانی و کلام الهیاش بر دل تشنه او آرامش بخشد و یا به همه شیعیان و پیروان بفهماند که جان درراه جانان دادن خیلی هم ساده و آسان نیست تلاش و فداکاری لازم است، بالاخره یا به این بهانه به ملاقات پدر آید تا او را یکبار دیگر ببیند و یکبار دیگر هم پدر او را ببیند!
علیاکبر (ع) مجددا عازم میدان شد و جنگ نمایانی کرد که همه از مقابلش فرار میکردند و کسی از سپاهیان عمر سعد حاضر نبود به مصاف او آید، در این هنگام «مرفهبنمنتقذ عبدی» که از دلاوری علیاکبر (ع) به تنگ آمده بود، قسم یاد کرد و گفت گناه همه عرب بر گردن من، اگر این جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل مادرش ننشانم! لذا همین که علی از کنار مرفه میگذشت و حمله میکرد او را غافلگیر کرد با نیزه محکمی از پشت به علیاکبر زد و بعد با شمشیر بر سر مبارکش وارد نمود که فرق او را شکافت، علی روی زین اسب خم شد و دست بر گردن اسب خود انداخت و اسب گویا، خون روی چشمش را گرفته بود، رم کرد و به اشتباه او را به سمت لشکر دشمن برد! سربازان عمر سعد او را محاصره کردند و هرکدام که با علیاکبر برخورد میکردند ضربهای به بدن پاک او میزدند تا آنکه:
فَقَطَّعوهُ باسیافهم؛[9]
با شمشیرهایشان او را قطعه قطعه کردند.
در بعضی نقلها دارد:
فَقَطَّعُوهُ بِسیوفهم اربا إربا؛[10]
با شمشیر او را قطعه قطعه و پارهپاره نمودند.
و در بعضی مقتل آمده: «فَضَرَبوهُ بالسیف»[11] و در بعضی دیگر:
وَ جَعَلَ یَکُرُّ کَرَّهً بَعْدَ کَرَّهٍ حَتَّی رُمِیَ بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِی حَلْقِهِ فَخَرَقَهُ وَ أَقْبَلَ یَتَقَلَّبُ فِی دَمِهِ
او به قلب سپاه دشمن میتاخت و آنها را پیدرپی تعقیب میکرد تا آن تیری به گلوی مبارکش زدند و گلویش درید و در خونش غوطهور گردید.
در اینجا بود که علیاکبر با صدای بلند فریاد زد:
یا أبتاه! علیک منّی السّلام هذا جدی رسول الله یقرئک السلام و یقول: عجّل القدوم إلینا و شهق شهقهً فارق الدنیا
«پدرم ای حسین، سلام بر تو باد، این جدم رسول خداست که میگوید: درآمدنت نزد ما شتاب کن و در لحظه آخر، فریادی زد و جان سپرد و از دنیا راحت شد.»
در نقل دیگر آمده است که علیاکبر صدا زد:
حسین (ع) تا صدای جوانش را شنید بر بالین او آمد و کنار جنازهاش نشست و صورت بر صورتش گذاشت.
سپس خطاب به پیکر در خون تپیده علیاکبر (ع) فرمود: «جوانم، خدا بکشد گروهی که تو را کشتند، پسرم، اینها گستاخی را از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شکستند، پس از تو خاک بر سر دنیا.»
یا أبتاه هذا جدی رسول الله صلیالله علیه و اله قد سقانی بکأسه الأوفی شربه لا أظمأ بعدها أبدا و هو یقول العجل العجل فإن لک کأسا مذخوره حتی تشربها الساعه
«سلام و درود بر تو ای پدر، این است جدم رسول خدا (ص) که با چشم دل او را میبینم که به جامی از آب گوارا مرا کامل سیراب کرد که دیگر تشنه نخواهم شد و او اکنون میگوید: بشتاب، بشتاب! زیرا برای تو هم ظرف آبی آماده کردهام تا بنوشی و از عطش سیراب شوی.»
امام حسین (ع) بر بالین علیاکبر (ع)
نوای دلنشین و جانسوز علیاکبر (ع) به گوش پدر دلسوخته رسید با شتاب بسیار خود را بر بالین جوان رسانید. به قول سیدبنطاووس و دیگران:
فجاء الحسین -علیه حتی وقف علیه ووضع خَدّهُ علی خَدَّه؛[12]
حسین (ع) تا صدای جوانش را شنید بر بالین او آمد و کنار جنازهاش نشست و صورت بر صورتش گذاشت.
سپس خطاب به پیکر در خون تپیده علیاکبر فرمود:
قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَی الرَّحْمَنِ وَ عَلَی رَسُولِهِ وَ عَلَی انْتِهَاکِ حُرْمَهِ الرَّسُولِ عَلَی الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَا.
«جوانم، خدا بکشد گروهی که تو را کشتند، پسرم، اینها گستاخی را از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شکستند، پس از تو خاکبرسر دنیا.»
این سخن را امام (ع) در حالی میگفت که اشک از چشمان مبارکش جاری بود[13]
زینب کبری بر بالین علیاکبر (ع)
شهادت علیاکبر (ع) نه تنها قلب امام (ع) را داغدار و جریحهدار نمود بلکه تمام اهل حرم را نگران کرد؛ از یکسو علاقه مفرط زنان و فرزندان به این یادگار پدر و آیینه تمام نمای رسول خدا (ع) و از سوی دیگر همه نگران حال حسین (ع) بودند که مبادا پدر داغدار کنار جوانش جان تهی کند، لذا زینب کبری (س) همین که از شهادت علیاکبر (ع) باخبر شد با شتاب از خیمه بیرون آمد و عازم میدان قتال شد. در حالی که فریاد میزد:
یا اُخیّاه، وابنَ اُخیّاه؛
ای برادرم و ای پسر برادرم
تا شاید در غم شهادت علیاکبر (ع) با برادرش امام حسین (ع) شریک شود و بدین گونه برادر را تسلی دهد، اما زینب (ع) از برادر بیتابتر شد و امام حسین (ع) به یاری او شتافت.
حمیدبنمسلم راوی حدیث میگوید: پرسیدم این خانم کیست که به میدان میشتابد؟ کسی گفت: این زینب دختر فاطمه بنت رسولالله (ص) است. آنگاه آمد:
حتبی أکبت علیه، فجاء الحسین فأخَذَ بیدها فَرَدَّها الی الفُسطاط؛
امام حسین (ع) اگرچه امام و حجت خداست و تمام مصائب و مشکلات برای او در راه خدا آسان است، اما از طرفی هم پدر است و داغ جوان در دل پدر طوفان به پا میکند لذا حضرت (ع) در حالی که حزن و اندوه سراسر وجود او را فراگرفته بود به خیمهها بازگشت.
خود را روی نعش علیاکبر انداخت، حسین (ع) که ناراحتی خواهر را شدیدتر از خود دید پیش آمد و دست او را گرفت و از روی نعش فرزند بزرگوارش برداشت و به خیمهها برگرداند.
طبق نقل روضه الصفا امام (ع) چنان به صدای بلند گریست که تا آن زمان کسی صدای گریه حسین (ع) را نشنیده بود.[14]
سپس امام (ع) دستور داد جوانان بنیهاشم آمدند و فرمود:
احملوا أخاکم ... ؛
نعش علیاکبر را برداشتند و در برابر خیمه ای که برابر آن مبارزه میکردند بر زمین نهادند.[15]
با توجه به روایات ذکر شده، قاتل علیاکبر (ع) جمع زیادی بودهاند، اما طبق آنچه در زیارت ناحیه مقدسه آمده نام قاتل او را، «مُرهبنمُنقذ النعمان» و جمعی که با او همراهی کردهاند ذکر میکند تعبیر زیارت این است:
حَکَمَ اللَّهُ لَکَ عَلَى قَاتِلِکَ مُرَّهَ بْنِ مُنْقِذِ بْنِ النُّعْمَانِ الْعَبْدِیِّ- لَعَنَهُ اللَّهُ وَ أَخْزَاهُ وَ مَنْ شَرِکَهُ فِی قَتْلِکَ وَ کَانُوا عَلَیْکَ ظَهِیراً وَ أَصْلَاهُمُ اللَّهُ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً [16]
خداوند حکم کند بر قاتل تو مُرهبن منقذبن نعمان عبدی- لعنت خدا بر او باد و او را خوار گرداند- و کسی را که در شهادت تو او را همراهی نمود و بر کشتن تو همدیگر را یاری نمودند، خداوند همه آنها را در جهنم قرار دهد و این مسیر، بد مسیری است.
بازگشت پر اندوه امام (ع) به خیمهها
امام حسین (ع) اگرچه امام و حجت خداست و تمام مصائب و مشکلات برای او در راه خدا آسان است، اما از طرفی هم پدر است و داغ جوان در دل پدر طوفان به پا میکند لذا حضرت (ع) در حالی که حزن و اندوه سراسر وجود او را فراگرفته بود به خیمهها بازگشت، حضرت سکینه دختر امام (ع) پیش آمد و از پدر بزرگوارش سراغ برادرش علیاکبر را گرفت، همین که امام (ع) خبر شهادت علی را به سکینه داد، فریاد او بلند شد و خواست از خیمه بیرون رود که حضرت جلو او را گرفت و فرمود: « دخترکم تقوای الهی پیشه کن و شکیبا باش!» سکینه گفت: «پدرم چطـور صبر کند کسی که برادرش را کشتهاند.» [17]
آری، زیباترین عبارات و بیشترین کلمات در زیارت ناحیه مقدسه خطاب به علیاکبر امام حسین (ع) است که میفرماید:
السلام علیک یا أول قتیل من نسل خیر سلیل، من سلامه ابراهیم الخلیل، صلیالله علیک و علی أبیک، اذ قال فیک: قتل الله قوماً قتلوک یا بنی! ما أجرأهم علی الرحمن و علی انتهاک حرمه الرسول علی الدنیا بعدک العفا، کأنی بک بین یدیک ماثلا و للکافرین قاتلا قائلا: أنا علی بن الحسین بن علی نحنن و بیت الله أولی بالنبی أطعنکم بالرمح حتی ینثنی أضربکم بالسیف أحمی عن أبی ضرب غلام هاشمی عربی والله لایحکم فینا ابن الدعی حتی قضیت نحبک و لقیت ربک، أشهد أنک أولی بالله و برسوله و أنک ابن رسوله و حجته و أمینه و ابن حجته و أمینه حکم الله علی قاتلک مره بن منقذ بن النعمان العبدی_لعنه الله و أخزاه و من شرکه فی قتلک و کانوا علیک ظهیراً، أصلاهم الله جهنم و ساءت مصیراً و جعلنا الله من ملاقیک و مرافقنی جدک و أبیک و عمک و أخیک و أمک المظلومه و أبرء الی الله من أعدائک أولی الجحود و السلام علیک و رحمه الله و برکاته.
مدفن حضرت علیاکبر (ع) به روایت امام صادق (ع) پایین پای پدر بزرگوارش اباعبداله حسین (ع) است.