بعضی از آدمها عاشق پاییزند و با شروع این فصل غرق شادی میشوند.
از یکی پرسیدم چرا پاییز؟
گفت: وقتی برگها زرد میشوند ، سرخ میشوند و بعد از آن بالا با یک شکوهی به زمین میافتند واقعاً زیباست! من برای این صحنه کف میزنم!
حرفش مرا برد به مکانی و زمانی که نه برگها بلکه گلهایی بودند هرکدام که یکییکی زرد میشدند و سرخ میشدند و از بلندی به زمین میافتادند.
آنجا هم عدهای بودند که به تماشا ایستاده بودند و از شادی کف میزدند و...
اما تفاوت اینجاست:
اینجا برای برگهای درختانی کف میزنند که چند ماه بعد دوباره سبز خواهند شد ولی آنجا برای گلهایی کف میزدند که عالم نظیرشان را ندیده بود و هرکدام داغی بودند بر جگر اباعبدالله!
چراکه گلها یکبهیک از گلزار حسین بن علی (ع) جدا میشدند و باشکوه بر زمین میافتادند.
گلی گمکردهام میجویم او را
به هر گل میرسم میبویم او را
حسین علیه السَّلام وَ پاییز پاییز از حسین قلم وام میگرفت همپایِ محتشم غزل الهام میگرفت هر برگِ دفتر از عددِ عده ی شهید اوراقِ آسمانیِ ارقام میگرفت لیقه که در سیاهیِ جوهر نشسته بود با غم سراغِ مشهدِ اسلام میگرفت دستِ شعورِ شعرِ مرا حضرتِ حسین چون حُر برایِ درکِ سرانجام میگرفت از شیشه ی نگاهِ پُر از مهرِ حضرتش حتّی ردیف و قافیه فرجام میگرفت حتماً الف ... لام و میمِ مقطع از تقطیعِ پیکرش شرفِ نام میگرفت مجنون به لطفِ حضرتِ صاحب جمال او صد بوسه از ضریحِ زراندام میگرفت پاییز از میانِ همه رنگهای گُل خون در رگِ تمامیِ ایّام میگرفت لاله روایتِ قدحِ چشمِ دلبر است کاینگونه شاعرانه بدست جام میگرفت ای حزنِ تو خزانِ حزینِ ملونم پاییز از کلامِ تو پیغام میگرفت سیدمحمدرضالاهیجی