بازتاب تفکر عثمانی در سرکوبی قیام مسلم
با شروع حرکت مسلم و قیام او بر ضد ابن زیاد به یکباره شاهد ظهور و فعال شدن نمایندگان تفکر عثمانی در کوفه هستیم.
با توجه به رفتارشناسی سیاسی افرادی که مأمور ضربه زدن به قیام مسلم و پراکنده نمودن مردم از دور او بودند آشکار میشود که آنان دارای تفکر عثمانی و از هواخواهان باند اموی و دارای سوابق ضد شیعی و بلکه ناصبی بودند، مانند کثیر بن شهاب که در سخنان خود به مردم کوفه از یزید به امیرالمؤمنین تعبیر میکرد و هیچیک از اشراف کوفه بهاندازۀ او بر ضد شیعیان و پراکنده کردن آنان از دور مسلم فعالیت نکرد.
از همان ابتدا که مسلم وارد کوفه شد، عثمانی مذهبها اهمالکاری و ضعف نعمان (حاکم کوفه) را به یزید گزارش دادند. این افراد عبارتاند از: عماره بن عقبه بن ابی معیط اموی برادر ولید و عمر بن سعد و عبدالله بن مسلم بن سعید حضرمی، حلیف بنیامیه. این افراد که در عثمانی و اموی بودن آنان هیچ شک و شبههای نیست و در صدر نامۀ خود به یزید به این مطلب اقرار کردند 1 اوضاع کوفه را به اطلاع یزید رساندند و درخواست کردند تا فرد دیگری را بهجای نعمان بر کوفه حاکم کند. یزید نیز در نامهاش به عبیدالله از این افراد و احتمالاً کسان دیگری نیز که برای او نامه نوشته بودند، بهعنوان شیعیان خود نام برد.2 درخواست سریع این گروه از یزید برای جای گزین کردن عبیدالله بهجای نعمان، با اینکه نعمان از عثمانی مذهبهایی است که مورخان به دشمنی آشکار او با امیرالمؤمنین -ع- و بدزبانی او نسبت به آن حضرت تصریح کردهاند 3 گویای این مطلب است که تفکر عثمانی این افراد از نوع افراطی آن بوده است. نامۀ این افراد و به دنبال آن، تعویض نعمان با ابن زیاد، ضربۀ سختی به حرکت شیعیان کوفه بود.
زمانی که هانی بن عروه دستگیر شد و بهشدت مورد اذیت و آزار ابن زیاد قرار گرفت و او را به زندان انداختند عمرو بن حجاج زبیدی که خواهرش روعه زن هانی بود با تعداد زیادی از مذحجیان قصر ابن زیاد را به محاصرۀ خود درآوردند.
عمرو، نخست با سخنانش، خط سیاسی خود و همراهانش را از مسلم و شیعیان جدا کرد. وی خطاب به ابن زیاد گفت:
من عمرو بن حجاج و این افراد، شجاعان و بزگان مذحج هستند که خود را از طاعت خلیفه و جماعت جدا نکردهاند.
این تعبیر در حق کسانی است که حاکمیت خلیفه را پذیرفتهاند چنان که دربارۀ مخالفان میگفتند «از طاعت و جماعت خارج شده » و به همین دلیل این افراد را خارجی معرفی میکردند. خواهیم گفت که عمرو بن حجاج در کربلا با صراحت بیشتری به این موضوع در حق خود و کوفیان تحت امرش اعتراف کرد. شاهد این موضوع که مذحجیان گردآمده به دور عمرو بن حجاج از طرفداران تفکر عثمانی بودهاند، اینکه مسلم هنگام قیام و تعیین فرماندهان، مسلم بن عوسجه اسدی را فرمانده ربع (از تقسیمات شهری و لشکری است که آنها را به چهار بخش تقسیم میکردند و بر هر یک رییسی قرار میدادند) مذحج و اسد کرد و اصلاً نامی از عمرو بن حجاج در این میان نیست؛ بلکه او در کنار ابن زیاد در قصر دارالاماره بوده است. سابقۀ مذحجیان دربارۀ حکمیت نیز نشان میدهد که این قبیله زمینۀ گرایش به مذهب عثمانی را داشته است؛ زیرا آنان با اصرار زیاد ابوموسی اشعری را که موضع سیاسی او عثمانی و ضد علوی بود به حکمیت انتخاب کردند.4 چنانچه در زمان زیاد، ابوبرده بن ابوموسی اشعری که دشمنی او با امیرالمؤمنین -ع - و مواضع ضد شیعی او در تاریخ معلوم است 5 رییس مذحجیان و بنی اسد بود.6
مختار به هنگام قیام مسلم، قصد ملحق شدن به او را داشت، هانی بن ابی حیه الوداعی به عمرو بن حریث موضوع را اطلاع داد. وی عبدالرحمن بن ابی عمیر ثقفی و زائده بن قدامه بن مسعود را مأمور دستگیری او کرد. این افراد - هم چنان که شواهد نشان میدهد - عثمانی بودهاند 7؛ به خصوص عبدالرحمن کسی بود که به انتقام عثمان، سر عمرو بن حمق خزاعی را از تن جدا کرد و آن را برای معاویه فرستاد.8
از جمله گفتوگوهای مهم که تفکر عثمانی را بر نیروهای ابن زیاد و معارضان قیام مسلم نشان میدهد گفتوگوی مسلم بن عقیل با مسلم بن عمرو باهلی است. وقتی که مسلم را دستگیر کردند و به دارالاماره بردند براثر تشنگی، آب طلبید، ولی مسلم بن عمرو به او گفت: از این آب ننوشی تا از حمیم جهنم بچشی. مسلم از او خواست تا خود را معرفی کند. او پیش از اینکه نام خود را بگوید، تفکر خود را معرفی کرد و گفت: من آن کسی هستم که حق را شناخت آن گاه که تو آن را انکار کردی، و خیرخواه امام خود شد آن گاه که تو او را فریفتی، و از او شنید و پیروی کرد آن گاه که تو به نافرمانی و مخالفت با او برخاستی. من مسلم بن عمرو باهلی هستم. مسلم نیز بسیار گویا به او پاسخ داد که ای پسر باهلی مادرت به عزایت بنشیند. تو به حمیم جهنم و جاودانگی در آتش آن سزاوارتری؛ زیرا پیروی از آل ابی سفیان را بر پیروی آل محمد مقدم داشتهای.9 این پاسخ با خطاب امام حسین -ع - در روز عاشورا که: «یاشیعه آل ابی سفیان ان لم یکن لکم دین و لاتخافون المعاد فکونوا فی دنیاکم احرارا» بسیار شباهت دارد.10
در این گفتوگو نکات و مطالب مهمی وجود دارد که نشان میدهد چنین سخنانی ریشه در تفکرات عثمانی دارد و تنها از چنین افرادی صادر میشود:
1. منع آب از شیعیان و کشتن آنان با لب تشنه به هنگام دستگیری، رفتاری سیاسی است که عثمانی مذهبان پس از کشته شدن عثمان اتخاذ کردند (این موضوع را در بحث منع آب در کربلا توضیح خواهیم داد) بنابراین جهتگیری سیاسی سخنان مسلم بن عمرو خطاب به مسلم بن عقیل شاهد و مؤید تفکر عثمانی اوست.
2. جهنمیدانستن نمایندۀ امام حسین -ع - به معنای اعترافی است بر جدا دانستن خط سیاسی - مذهبی خود از خط امام حسین -ع- و شیعیان آن حضرت.
3. در این گفتوگو مسلم بن عمرو از یزید به «امام » تعبیر کرده که اموی بودن وی را آشکار میسازد. وقتی این مطلب را با آنچه شیعیان در نامۀ خود به امام حسین -ع - نوشتند مقایسه کنیم که گفتند: «انه لیس لنا امام » تفکر عثمانی این شخص کاملاً آشکار میشود.
4. این اندیشه که هر حرکت و قیامی بر ضد حاکم وقت، محکوم و خروج از دین است، تفکری بود که بنیامیه آن را تبلیغ میکردند.(توضیح این مطلب در ذیل سخنان عمرو بن حجاج در کربلا خواهد آمد).
5. تصریح مسلم بن عقیل به اینکه مسلم بن عمرو باهلی از هواداران آل ابوسفیان است.
نامهها
تفکر عثمانی را میتوان از نامههای ارسالی برای امام حسین -ع- نیز دریافت. به عبارت دیگر قرار گرفتن نام اشراف کوفه چون شبث بن ربعی و حجار بن ابجر و اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبیدی و... در کنار نام سلیمان بن صرد و مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر در بین نویسندگان نامه برای امام چه توجیهی دارد و آیا میتوان این دو گروه را از یک حزب سیاسی در کوفه دانست؟
به نظر میرسد در این باره هنوز تأمل و دقت لازم صورت نگرفته است و باید مواردی از قبیل: نویسندگان نامهها، متن نامهها و برخورد امام با آنان بررسی شود.
الف) نویسندگان نامهها
تاریخچۀ مواضع سیاسی نویسندگان نامهها حاکی از آن است که نباید این افراد را از نظر تفکر سیاسی و مذهبی یکسان دانست.
بر اساس نصوص تاریخی نباید از نظر سیاسی - مذهبی سلیمان و پیروان او را در حزب اشراف کوفه قرارداد؛ زیرا سلیمان و مسیب بن نجبه و حبیب بن مظاهر و رفاعه بن شداد و عبدالله بن وال، در نامهای که به امام نوشتند، خود را چنین معرفی کردهاند: «و جماعه شیعته من المؤمنین ». در نامهای که پس از این نیز نوشتند همین عنوان در صدر آن آمده است.11 اما در نامۀ اشراف کوفه، اولاً هیچ سندی نیست که نشان دهد آنان در خانۀ سلیمان اجتماع کردهاند، (همانند شیعیانی که یا در کربلا حاضر و شهید شدند، مانند حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و عابس بن شبیب شاکری) و یا از گروه توابین شدند، مانند عبدالله بن وال که نامۀ کوفیان را به امام رساند 12 و مسیب بن نجبه 13 و یا از یاران مختار، مانند رفاعه بن شداد14 و عباس (عیاش) بن جعده جدلی15 بنابراین، با توجه به اینکه بزرگان شیعه در خانۀ سلیمان اجتماع کرده بودند، بهجا بود که این افراد نیز، که از بزرگان قوم بودند، با آنان همراه میشدند و نامهای را که آنان نوشته و امضا نموده بودند امضا میکردند؛ و این شاهدی است بر اینکه حزب این افراد غیر از گروه سلیمان بوده است. ثانیاً این گروه آخرین کسانی بودند که نامه نوشتند و این تأخیر خود قابل تأمل است و نشان از عدم اعتقاد این گروه به حرکت امام بهسوی کوفه دارد، چنان که از متن نامۀ آنان آشکار است. شاهد این مطلب اینکه عمر بن سعد برای شانه خالی کردن از پذیرش مسؤولیت سپاه کوفه برای اعزام به کربلا تنها از اشراف کوفه نام میبرد. سلیمان به لحاظ صحابی بودن و سابقۀ تاریخی، شخصیت ناشناختهای در نزد عمر بن سعد و کوفیان نبود.
اشراف کوفه، حتی زمانی که هنوز از ابن زیاد و تهدید و تطمیعهای او در کوفه خبری نبود، حاضر نشدند با نمایندۀ رسمی امام یعنی مسلم بن عقیل بیعت کنند، با اینکه شیعیان بلافاصله با او بیعت کردند. ثالثاً اشراف کوفه نامهای خود را مخفی نگه داشتند و در نامه قید نکردند.
ممکن است تصور شود که چون گروهگروه نامه مینوشتند، نمیتوان به این نکته که چرا به همراه بزرگان شیعۀ نامۀ جمعی ننوشتند و در یک انجمن گرد نیامدند اهمیت زیادی داد. اما این توجیه قابل قبول نیست؛ زیرا:
اولاً، از نظر سیاسی اگر چنین توجیهی صحیح باشد، جای سؤال دارد که پس چرا بزرگان شیعه که از نظر تشیع هیچ شبههای دربارۀ آنان نیست جدا از هم نامه ننوشتند؟
ثانیاً، چرا اشراف کوفه اسامی خود را در نامه قید نکردند، با اینکه رسم بر این است که شخصی که نامه مینویسد اسم خود را قید میکند؟ اگر این عمل با احتیاط و مخفیکاری در چنین شرایطی توجیه شود، باید دید که چرا بزرگان شیعه چنین نکردند؟ ! علاوه بر اینکه دعوت برای انجام یک کار بزرگ، با اسامی مخفی، آنهم با توجه به عدم اعتمادی که نسبت به کوفیان بود و استنکاف امام از پاسخ به نامهها، نمیتواند چندان موضوع احتیاط را توجیه کند؛ از این رو امام از نامهرسان پرسید که این نامه را چه افرادی نوشتهاند.16 آنان با این کار دو روی سکه را برای خود حفظ کرده بودند: چنانچه امام به کوفه میآمد و پیروز میشد، راه اشکال و ایراد را از طرف امام و مردم کوفه بر خود مسدود کرده بودند؛ و چنانچه قیام به شکست میانجامید، دلیل و مدرکی از خود بر جای نگذاشته بودند تا با استناد بدان از طرف حاکمان بنیامیه بازخواست شوند. شاید به همین دلیل امام حسین -ع - در کربلا وقتی این افراد را مورد خطاب قرارداد که «مگر شما نبودید که نامه نوشتید؟» و آنان انکار کردند؛ آن حضرت نامۀ آنان را حاضر نکرد؛ زیرا نامۀ بینام و نشان را به راحتی میتوانستند انکار کنند.
ثالثاً، چرا باید با توجه به موقعیت بالایی که داشتند و از اشراف کوفه به حساب میآمدند، آخرین کسانی باشند که برای امام نامه نوشتند؟ مجموعۀ این سؤالات ما را بر آن میدارد که اشراف کوفه را از نظر سیاسی گروهی جدای از شیعیان و حزبی در مقابل آنان بشماریم.
تصریح مورخان و محدثان، به گرایش و اعتقاد اغلب اشراف کوفه به مذهب عثمانی و رفتارشناسی سیاسی آنان در جهتگیری این تفکر سیاسی - مذهبی تأییدی بر این سخن است. اشراف کوفه وقتی به نیروهای مصعب پیوستند، شعار آنان «یا لثارات عثمان » بود؛ به همین دلیل رفاعه بن شداد، که امام جماعت آنان بود، وقتی این را شنید خود را از آنان کنار کشید و گفت: مرا با عثمان چهکار؟ ! با کسانی که بر عقیدۀ عثمان هستند نخواهم بود.17 جالب توجه اینکه سلیمان، بزرگان شیعه را که قیام توابین را سازماندهی و رهبری میکردند، قاتلین اصلی امام حسین -ع - و اصحابش را اشراف کوفه و عرفا (افرادی که بزرگ یک قبیله و یا گروهی بودند و کار آنان همانند نقیب و نقبا بود) معرفی کرد.18
تنها نقطۀ ابهامی که دربارۀ سلیمان و پیروان او وجود دارد و تااندازهای بدون پاسخ باقیمانده، عملکرد آنان در قیام مسلم در کوفه و تنها گذاردن اوست. تحلیلهای مختلفی در این باره ارائه شده است که به نظر میرسد نمیتواند پاسخ صحیح و یا جامعی به این ابهام و سؤال پیچیدۀ تاریخی درباره این افراد باشد. آنان گرچه به هر دلیل تاریخیای که بر ما پوشیده است خود را گناهکار میدانستند؛ اما از این نکته نیز نباید غفلت کرد که بیشتر رهبران شیعه که نامۀ سلیمان را امضا کردند و با مسلم نیز بیعت نمودند، خود را به امام رسانده، در کربلا به شهادت رسیدند و بدین وسیله بر عهد خود پایبند ماندند و هیچ گونه خدعه و نیرنگی در کار آنان نبود. مانند حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، ابو ثمامه صائدی (مسئول تدارکات و گرفتن وجوهات برای خرید اسلحه و آذوقه)، عابس بن شبیب شاکری، عبدالله بن سبع همدانی، سعید بن عبدالله حنفی، قیس بن مسهر صیداوی و نافع بن هلال به همراه چهار نفر دیگر.
ابن زیاد نیز عموم شیعیان کوفه را در نخیله همانند زندانی تحت نظر قرارداد تا کسی به امام ملحق نشود و خود ابن زیاد تا روز یازدهم محرم در آن جا ماند و بهجای خود عمرو بن حریث را در کوفه نگاه داشت.19
با این حال یکی از آنان به نام عمار بن ابی سلامه دالانی تلاش کرد تا به شکلی ابن زیاد را در نخیله به قتل برساند، ولی موفق نشد و توانست از آن جا فرار کند و خود را به کربلا برساند که در کنار امام به شهادت رسید.20
در شب عاشورا پس از سخنان امام و بنیهاشم، اولین کسانی که پاسخ مثبت به امام دادند، کسانی بودند که برای امام نامه نوشته بودند، مانند مسلم بن عوسجه و سعید بن عبدالله حنفی.21 شاید این پیشی گرفتن در اظهار پایبندی به امام، خود اشارهای به اظهار پایبندی به آن نامهها بود.
ب) متن نامهها
محتوای نامهها نیز بیانگر بیاعتقادی اشراف به حرکت امام حسین -ع- است. مقایسۀ مضمون نامههای شیعیان با نامۀ اشراف کوفه نشانگر تفاوت بینشی این گروهها با یکدیگر است. در متن نامۀ سلیمان نکاتی بیان شده که گویای بخشی از اعتقادات تشیع مذهبی است؛ بهطور نمونه، نامه را با اظهار خرسندی از مرگ معاویه و سپاس خدا آغاز کرده و آن گاه از معاویه، بهعنوان دشمن ستمگر امام و غصب کنندۀ حق امیرالمؤمنین -ع -، اظهار برائت کرده و جایگاه او را در جهنم دانسته است. آنان در ادامه اضافه کردهاند که امامی ندارند و کسی را جز امام حسین -ع - بهعنوان خلیفه و پیشوا نمیشناسند. در پایان نیز با سلام بر امام و امیرالمؤمنین -ع- و امام حسن -ع- خط سیاسی - مذهبی خود را معین کردهاند.22 در نامۀ دیگری میگویند: هیچکس را جز تو قبول ندارند و به کس دیگری نظر ندارند23 اما در نامۀ اشراف خطاب به امام هیچ گونه اثری از این مطالب دیده نمیشود و با عبارتی نه چندان قوی به امام میگویند: «اگر میخواهی بیا».
ج) برخورد امام با دو گروه شیعیان و اشراف (نویسندگان نامهها)
از شواهد بر میآید که امام نیز با گروه سلیمان و اشراف کوفه برخورد یکسانی نداشته و توجه امام به گروه سلیمان بوده است؛ بهعنوان مثال، وقتی امام در منزلگاه حاجر رسید، نامهای برای کوفیان نوشت.24 که تنها گروه اول، یعنی سلیمان و شیعیان را خطاب قرارداد و از اشراف نامی در آن نبرد.25 همچنین وقتی امام در میانۀ راه با عبیدالله بن حر جعفی دیدار کرد، با اشاره به نامۀ مسلم مبنی بر بیعت اهل کوفه با ایشان، فرمود: اما من چنین نمیپندارم؛ چون آنان (اشراف کوفه و کسانی که در جبهۀ اموی ظاهر شدند) بر قتل پسر عمویم مسلم و شیعیانش، عبیدالله بن زیاد را یاری رساندند؛ چرا که این افراد با یزید بیعت کرده بودند.26 همچنان که امام در شب عاشورا افشا و اعلام نمود که نامه نوشتن این افراد برای آن حضرت، جز مکر و حیله و برای نزدیک شدن به بنیامیه نبوده است.27 بنابراین، معلوم میشود که امام روی نامۀ اشراف حساب نکرده و از بیعت آنان با یزید اطلاع داشته است.
عملکرد امام کربلا نیز درخور توجه است. آن حضرت در آن جا و در برابر عمر بن سعد و سپاه او تنها از اشراف کوفه نام برد و خطاب به آنان فرمود: «مگر شما نبودید که برای من نامه نوشتید و از من برای آمدن به کوفه دعوت کردید؟» جالب اینجاست که چرا وقتی امام میخواهد نامه بنویسد شیعیان را مخاطب قرار میدهد؛ اما در کربلا که سپاه عمر بن سعد در برابر او قرار گرفت تنها از نام اشراف کوفه پرده برمیدارد و هیچ نامی از سلیمان و دیگران نمیآورد؛ به نظر میرسد امام بسیار حساب شده عمل کرده و علیرغم گناه و کوتاهی سلیمان و شیعیان، آنان را کاملاً از اشراف کوفه جدا دانسته است؛ زیرا آن حضرت بهخوبی میدانست که چنانچه از سلیمان و یاران او (که البته تعدادی از آنان در آن موقع در کنار امام بودند و خود را به او رساندند) نام ببرد، سپاه ابن زیاد پس از بازگشت به کوفه آنان را دستگیر و به قتل خواهند رساند. شاهد اینکه وقتی قیس بن مسهر صیداوی دستگیر شد، ابن زیاد تلاش زیادی کرد تا قیس نام افراد مذکور در نامۀ امام را افشا کند، ولی او چنین نکرد28 و ابن زیاد هیچوقت به نام این افراد پی نبرد؛ بهطوری که پس از حادثۀ کربلا به عمرو بن حریث گفت: من از این ترابیه وحشت و واهمه دارم، اما در کوفه کسی از آنان را نمیشناسم.29
بنابراین، امام با پردهپوشی از نام شیعیان در فکر حفظ جان آنان بود و این خود کمال رأفت و مهربانی و درعینحال عظمت بعد سیاسی امام را نشان میدهد.
در مقابل، از آن جا که اشراف کوفه از نظر فکری با امام نبودند برای افشای خیانتشان نام آنان را بیان کرد تا با این عمل، آنان را خوار، و ماهیتشان را افشا کند. گر چه به نظر میرسد که ابن زیاد از این موضوع اطلاع داشته است؛ زیرا وقتی که عمر بن سعد از آنان خواست تا به نزد امام بروند و از او سؤال کنند که چرا بهسوی کوفه آمده است، هر یک به دلیل نامه نوشتن به امام، از دیدار با آن حضرت طفره رفتند30 این گزارشها یقیناً به ابن زیاد میرسید؛ اما با این حال، پس از کربلا نسبت به این افراد عکسالعملی از خود نشان نداد و بهعکس، جوایزی نیز به آنان داد.31 چون هم چنان که امام در شب عاشورا افشا و اعلام نمود نامه نوشتن این افراد برای آن حضرت جز مکر و حیله و برای نزدیک شدن به بنیامیه نبوده است.32 در گفتوگویی که عمر بن سعد در کربلا با امام داشت به این مطلب اشاره شد و امام این واقعیت را تأیید کرد.33
تفکر عثمانی امام حسین را شهید کرد (1)
منبع: پایگاه تخصصی مقالات- شیعه شناسی